بگو كه یك شبه مردی شدی، برای خودت
وَ ایستادهای امروز، روی پای خودت
نشان بده به همه، چه قیامتی هستی
وَ باز، در پی اثبات ادّعای خودت
از آسمانیِ گهواره، روی خاك بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول «ربّنا»ی خودت
كه شاید آخرِ سیرِ تكاملِ حلقت
سه جرعه تیر بریزی، درون نای خودت
یكی به جای عمویت كه از تو تشنهتر است
یكی به جای رباب و یكی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزهها و بگیر
برای عمّه، كمی سایه در ازای خودت
وَ بعد، همسفر كاروان، برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت
وَ در نهایتِ معراجِ خویش میبینی
كه تازه آخر عرش است، ابتدای خودت
سه روز بعد، در افلاك، دفن خواهی شد
درون قلب پدر، خاك كربلای خودت
جانفدا، هادی"
--------------------------------
حروف مقطّعه، ص 188.
شعر «خودت»
- بازدید: 4997