جنبشی كرد از میان مهد ناز
شیرخواره، غنچهی لب كرد باز
كای پدر! آن عاشق شیدا منم
در جهان از عشق تو، رسوا منم
جان بابا! من ز عشقت سوختم
از تو درس عاشقی آموختم
در حرم من گوهر یكدانهام
شمع رویت را، پدر! پروانهام
مست میباشم من از جام الست
جرعهای زآن بادهام بنْموده مست
همچو خالی كنج لب افتادهام
من ز جانبازی عقب افتادهام
این دل سوداییام، تنگ است، تنگ
بعد اكبر، زندگی ننگ است، ننگ
درس انجامم تو در آغاز دِه
بلبلت را از قفس پرواز دِه
تا شوم پروانهی بی بال و پر
همچو شمعی من بسوزم تا سحر
تیر عشقت را بدون گفتوگو
جان بابا! من سپر سازم گلو
باز كن اكنون تو از بازوی من
رشتهی عشق و ببین نیروی من
عاقبت آن طفل خُرد بیگناه
شد، «رضایی»! كشته روی دست شاه
سیّد عبدالحسین رضایی"
------------------------------------
چهرههای گلگون، ص 7 ـ 136 (12/ 12).
شعر «درس عاشقی»
- بازدید: 8332