آسمانها، سوگوار کیستند؟
خیمهها، چشمانتظار کیستند؟
باغبانِ غنچههای یاس کو؟
بچّهها! آخر عمو عبّاس کو؟
* * * * * *
ای برادر! این منم، عبّاسِ تو
تا که هستم زنده، دارم پاس تو
آمدم اهل تو را یاری کنم
تا سپاهت را علمداری کنم
هین! مباد اهل حرم در تاب و تب
من بمانم زنده و تو تشنهلب
رخصتم دِه تا دل از جان برکنم
حمله آرم، خیل دشمن بشکنم
* * * * * *
آه! از آن ساعت که فخر کائنات
مشک را پُر کرد از آب فرات
آب را در مشت خود کرد و نخورْد
سمت خیلِ تشنگانش خواست بُرد
در فرات افتاد آنجا عکسِ ماه
آه! ای عبّاس!...، ای عبّاس!... آه!
قطرهقطره آب از مُشت تو ریخت
خون شد و از لای انگشت تو ریخت
نیزهها، سمت قدش، مایل شدند
بین عبّاس و حرم، حایل شدند
ارغوانی شد همه روی زمین
تا که ماه افتاد از بالای زین
ماه بر خاکِ عطش، جان داده بود
بازوی باران به خاک افتاده بود
میرزایی، محمّدسعید"
----------------------------------------
دستنوشتهی شاعر (13/ 13).
شعر «قبله ی قبیله»
- بازدید: 4043