در چله بهار سرخ، این تن زخمی خاک است که زیر هجوم نیزهها به خود میلرزد و بوی خون و فریاد، تو را به خود میخواند!
هنوز بوی عطش میآید و بوی گریههای خشک و چهرههای سوخته.
امروز، چهلمین روز است که دشت، پای ایستادن ندارد و ستارهها خنده بر زمین نمیپاشند.
امروز، چهلمین روز است که غبار عصیان، از آشوبگاه پیمانشکنان، بر چهره آزادگی مینشیند.
امروز، چهلمین روز است که کوفه در حریم عهدشکنی، بر طبلهای سوخته میکوبد و راه به جایی نمیبرد.
امروز، روزی است که عاشورا، تمام خوابهای دنیا را آشفته و دستهای غربت، کوچههای دنیا را در خود پیچیده است.
صدای عزای کروبیان، در گوش دشت طنینانداز است. هنوز عرشیان، گریبان چاک میکنند؛ کاروانی به چله نشینی چلچلههای تشییع شده بر نیزهها آمده است؛ به چلهنشینی پیراهنهایی که زیر سم اسبهای کوفی، تکه تکه شدند.
دیگر نایی برای حرکت کاروان نمانده است.
دیگر گلویی، عطش بیابان سوخته را برنمیانگیزد.
دیگر مشکی، برای خنده خیمهها، در خشکی خود جان نمیکند.
امروز چهلمین روز است که بر آسمانِ دنیا، سیاه پاشیدهاند.
امروز؛ خاتون کربلا آمده است تا تجدید میثاق با عشق کند؛
آمده است تا بر طواف گودال زمزمه کند:
«آنچنان مهر توام بر دل و جان جای گرفت که اگر سر برود، از دل و از جان نرود»
امروز، خاتون غمها مانده است و هفتاد و دو باغ توفان دیده!
امروز، چهلمین روز غم است و زینب بر ساحل فرات، زانو زده است؛
زانو زده است و دریا بر دستهایش موج میگیرد و بر شنها میچکد.
میگرید و زمزمه میکند:
«کاش، ای کاش که دنیای عطش میفهمید آب مهریه زهراست؛ بیا تا برویم»
امروز، چله قبیله عشق است و غم از شانههای خاتون جاری میشود.
خاتون آمده است تا فریادها و هدفهای امام عصر را بر فرق خوابها و سکوتها بکوبد.
برمیخیزد و عاشورا را بر تارک تاریخ میپاشد.
برمیخیزد و از شانههایش، علمهای افتاده، برمیخیزند.
برمیخیزد و از خطبههایش، نیزهها و شمشیرهای دوباره جان میگیرد.
برمیخیزد و از فریادهایش، عاشوراها و انقلابها متولد میشوند.
برمیخیزد و از عطر پیراهنش، حسینیهها و تکیهها و زینبیهها استوار میایستند.
برمیخیزد و عاشورایی دیگر اتفاق میافتد.
-----------------------------
ابراهیم قبله آرباطان
متن ادبی «دستی بر علم های افتاده»
- بازدید: 3614