شعرهایمان را رو به اشکهایی که از ماه چکیده است، گرفتهایم.
دلبستگی های خویش را در ماتم کدهای مقدس، در نای غمزده نی میریزیم.
درست چهل روز، از اشکهای عاشورایی ما گذشته است. چهل روز است که قلمهای تاریخ بغضهای قتلگاهی ما را جاری کرد.
هنوز از داغهایی که بر جبین کربلا خورده شده، غزلهای تشنه بر سر و سینه میکوبند.
گنبد غمگینْ کمان، بالای سر هوای بارانی دلهای ماست. به درگاه این مصیبتهای سترگ، آتش، هیچ است.
اربعین است؛ زخمهای ما برای رسیدن به خانه خورشید، دهان باز کردهاند.
برای ذهن کویر و کربلا، شیوه این تفتیدگی، بسیار جانسوز است.
اربعین است و تلاش موجها در صخرهکوبیها، داستان ناآرامی ماست.
رنگی از سوگ سرودهها، تمام زوایای سرخ کربلا را پر کرده است. شانههای تحمل کجایند؟ اکنون که چهل غروب از خبرهای قامت خمیده در گوش باد گذشته، مجالی است تا رنجنامه خون را ورق بزنیم و دوباره بگرییم؛ بگرییم با دنیایی از کاینات سیاهپوشی که با دهانی پر از تسلیت، به قتلگاه آمدهاند.
اربعین است.
قاصدکها برای همدردی صحرای نینوا، از راه دور آمدهاند.
در دلهای پرندگان، باران گرفته است.
دنیا چقدر کوچک است در این اربعین برای فهم دوباره مطالب خورشیدی!
چشمهای کمسوی دنیایی ما خورشید همین آسمان را نمیتواند بنگرد؛ چه برسد به امامتی که چهل روز است در کربلا میدرخشد ـ کنار دریایی از خون ـ.
کجا میتوان نگریست و طاقت آورد؟
دورادور، میشود گریههای اربعینی سر داد؛ اما از نزدیک، طاقتفرساست؛ نمونهاش «جابر» تا دستش به مزار نورانی کربلا رسید، بیهوش افتاد؛ امان از دل زینب!
«زائر که به قبر تو رسیده چه کند؟ با داغ تو قامتِ خمیده چه کند؟
جابر که ندیده بود داغت، غش کرد زینب علیهاالسلام که هزار داغ دیده چه کند؟»
-----------------------------
محمد کاظم بدرالدین
متن ادبی «تکلمه هایی از غروب»
- بازدید: 3002