شعر« فاطمه مارا هدايت مي كند»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

فاطمه مارا هدايت مي كند
رهبري سوي ولايت مي كند
فاطمه ديد از عدو آزارها
كشته شد در راه حيدر بارها روز تنهايي بحيدر داد دست
تاغلاف تيغ دستش را شكست
ديد دشمن فاطمه جان عليست
بلكه با جانش نگهبان عليست
گفت بايد جان حيدررا گرفت
از علي دخت پيمبر را گرفت
ديد جان مرتضي پشت دراست
از امام خويش هم تنها تر است
پاي تاسربغض وخشم وكينه بود
كينه هايش كينه ديرينه بود
بغض حيدرشعله وردرسينه داشت
سنگ بودوجنگ با آيينه داشت
سنگ و آيينه نمي دانم چه شد؟
آهن و سينه نمي دانم چه شد؟
آن قدر گويم كه در بيت خدا
قل هوالله گشت از قرآن جدا
آرزوي حيدر آنجا كشته شد
هم پسر هم مادرآنجا كشته شد
بر گلستان ولايت تاختند
غنچه را با لاله پرپر ساختند
لاله زير خار و خس افتاده بود
باغبان هم از نفس افتاده بود
آن علي را لاله نيلوفري
از جفاي خارها شد بستري
گاه رفت از تاب وگه درتاب شد
لحظه لحظه قطره قطره آب شد
درد حيدر در وجود خسته اش
يك جهان غم دردل بشكسته اش
درد تنهائي حيدر قاتلش
يا علي ذكر تپش هاي دلش
آفتابي بر فراز بام بود
دست و پا مي زد ولي آرام بود
نيم روزي ديده از هم باز كرد
راز دل را با علي ابراز كرد
كرد با سختي به مولايش نظر
گفت محبوبم حلالم كن دگر
سوخت سرتاپاعلي ازاين سخن
خواست تا جانش برون آيد زتن
ناله زد كي ياور بي ياورم
همدم و هم سنگر بي سنگرم
اي نفسهايت صداي روح من
اي به امواج بلاها نوح من
هستي من جان من جانان من
اين قدر بازي مكن با جان من
اي چراغ من مگو از خامُشي
ورنه پيش از خود علي را ميگشي
اي علي را سرو باغ آرزو
هرچه مي گويي حلالم كن مگو
بي تو عالم سر به سر غم خانه باد
خانه بي فاطمه ويرانه باد
نه دلم را از فراغت چاك كن
نه به دست خويش اشكم پاك كن
باز زهرا چشم خود را باز كرد
راز ديگر با علي ابراز كرد
كاي پسر عم هرچه گويم گوش كن
آتشم را در درون خاموش كن
ياعلي امروز چون گرديد شام
عمر زهراي تو مي گردد تمام
منكه بستم چشم،دست ازمن بشوي
شب تنم از زير پيراهن بشوي
شب مرا تشييع كن تا آن دوتن
يك قدم نايند بر تشييع من
گر به تشييع من آيد قاتلم
داغ محسن تازه گردد در دلم
تانشان ماند به جا از غربتم
بي نشان بايد بماند تربتم
چون به دست خويش با رنج و تعب
پيكرم را دفن كردي نيمه شب
در كنار قبر پنهانم بمان
تا صدايت بشنوم قرآن بخوان
گرچه رفت ازدست يار و ياورت
فاطمه،تنهاترين هم سنگرت
غم مخور داري يگانه ياوري
تربيت كردم برايت دختري
او ترا مردانه ياري ميكند
مثل زهرا خانه داري مي كند
شب كه خاموشي وجانت بر لب است
چاه غم هاي تو قلب زينب است