شعر : درگه سلطان

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
درگهِ سلطان
تا چند بدین شیوه پسِ پرده بمانی * ای حسنِ تو هر لحظه مرا دل نگرانی
تا بلکه به این غمزده دل حکم برانی * بر کش ز میان ، پرده و بردیده بنه پای
بی لطفِ نسیمِ نظر از گل شده عاری * باغِ دلِ بی بارِ من ای سبزِ بهاری
تا سبزه به باغ آید و گلشن به کناری * مهری و جهان تاب بتابم ز سر لطف
دستم نه ، وجودم همه لبریزِ نیاز است * دستم به تمنایِ نگاهِ تو دراز است
آن درکه صد البته به رویِ همه باز است * در درگهِ سلطانِ تو اینگونه گدایم
رخسارِ چو ماهِ تو چنین ناز و دلاویز * تصویرِ رخِ ماهِ تو در ، قابِ دل ، آویز
دیوانه ترین کرده خیالِ تو مرا نیز * دیوانه شود آنکه به دل شوقِ تو دارد
تا وصل تو هر لحظه سر راز و نیازم * چندیست که از هجرِ تو در سوز و گدازم
کاو گفته به شه سوزو نیازم که بنازم * دردم به صبا گفته ام اما خبری نیست
در قصه تلخم سخن از یار براند * رازِ دلِ پر دردِ من اغیار چه داند ؟
اغیار نداند،نه ملال است چرا یار نداند؟ * هر دم به دلم سوز و گدازی فوران است
از کف شده نک تابِ دلُ و چشمِ جوانم * عمریست در این ورطه پیِ یار روانم
در ذلت دشت و دمن اینگونه دوانم * بال وپرشاهین شده رهوار، دراوج او
جمعِ نگران ای همه آرام به هر جای * از پشتِ درِ بسته برون آی و بیارای
بر چشمِ دلِ منتظران آیُ و بِنِه پای * در محفل یاران همه دم، یاد توبرپاست
فرش دلشان بهر قدوم تو مهیا * عشاق دل آزرده ز هجران تو هر جا
این رمز تودانی و تو پاکی وتو بگشا * عالم همه در غیب گناهند و تو شاهد
آلوده کنونیم به صد وزر و صد آفت * ما رانده آن سوی شهودیم و شهادت
غایب ز نظرها من و مائیم "نظافت * تا دل ز طفیلی گنه پاک نسازیم
همواره پس غیب گناهیم "نظافت"
غایب ز نظرها من و مائیم "نظافت"
عزيز نظافت

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page