شهادت هلال بن نافع بجلى‏

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

بعد از آن هلال بن نافع بجلى روى به ميدان نهاد اگر چه نامش هلال بود اما جمالش چون بدر در درجه كمال بود در آن نزديكى خلعت دامادى پوشيده و از جام ازدواج شربت ابتهاج نوشيده در آن وقت كه عزيمت حرب كرد عروس دست به دامنش زد كه به ميدان مرو مبادا هلاك شوى هلال گفت: اى نادان از بر من دور شود چرا من از ديگران كمتر باشم مگر كمر خدمت امام حسين عليه‏السلام به گزاف بر ميان بسته‏ام و از روى دعوى بى‏معنى به خدمت حضرتش پيوسته حالا دل از عالم برداشته و علم يكجهتى و هوادارى بر افراشته.
به عهد محبت وفا مى‏كنيم
‏ ‏   به خاك درش جان فدا مى‏كنيم‏
اين سخن به سمع مبارك امام حسين رسيد گفت: اى برادر دل عيال به جانب تو نگرانست نخواهم كه در جوانى به فراق يكديگر مبتلا گرديد هلال گفت: يابن رسول الله اگر تو را در محنت بگذارم و روى به عشق‏بازى و عشرت سازى آرم فرداى قيامت به جدت چه جواب گويم و عذر اين حال چگونه بخواهم پس از امام حسين عليه‏السلام همت طلبيده آهنگ مصاف كرد و خود عادى بر سر نهاده و سپر مدور چون جرم قمر منور به كتف آورده قنديلى پر تير خدنگ ز رنگ زمرد پيكان سفته سوفار عقاب پر بر ميان بسته و تيغ يمانى جوهردار صاعقه آثار حمايل كرده و اين هلال تيراندازى بود كه خدنگ عقاب صفتش طعمه جز از جگر دشمن نخوردى و شاهين تير تيزپرش به هنگام شكار جز دل بدخواه صيد نكردى
تير او چون بنهد چشم بر ابروى كمان
‏ ‏   زه به گوش ظفر آيد ز زبان سوفار
هلال بن نافع كالبدر الساطع و البدر اللامع به ميان ميدان رسيده و رجز فصيحانه آغاز كرده مبارز طلبيد از سپاه شام مبارزى قيس نام در برابر هلال آمده هنوز دويست قدم دور بود كه هلال تيرى در بحر كمان پيوسته و به شست درست كشيده و حواله سينه او كرد قيس سپر در سر كشيد و خواست آن تير را رد كند اما تير چنان به ضرب آمد كه سپر را بشكافت و به سينه رسيده روان از پشتش گذاره كرد و تا سوفار در زمين غرق شد لشكر عمر سعد از آن ضرب تير بترسيدند و كسى ديگر قدم جرأت پيش ننهاد هلال روى به قلب لشكر مخالف آورده به هر تيرى اميرى از پاى در مى‏آورد و به هر خدنگى نهنگى بى جان مى‏كرد.
چو تيرش سوى خصم پران شدى

چو دستش كمان را بياراستى
‏ ‏   دل دشمن از سهم لرزان شدى‏
ز هازه ز هر گوشه برخاستى‏
آورده‏اند: كه هشتاد تير برداشت و به هر يكى از آن يكى از دشمنان را هلاك كرد و چون تيرش تمام شد تيغ از نيام بر كشيد و مبارزت مى‏نمود و سر دشمنان از تن ايشان مى‏ربود تا طاير جان پاكش از منادى غيب صداى ارجعى الى ربك شنود و به آشيان فادخلى فى عبادى توجه فرمود.