در ذكر قصص خائفان

(زمان خواندن: 9 - 17 دقیقه)

1- شيخ كلينى به سند معتبر از حضرت على بن الحسين (ع) روايت كرده كه شخصى با خانواده اش در كشتى سوار شدند و كشتى ايشان شكست و جميع اهل آن كشتى غرق شدند مگر زن آن مرد كه بر تخته اى بند شد و به جزيره اى از جزائر دور افتاده اى رسيد و در آن جزيره راهزن فاسقى بود كه از هيچ فسقى نمى گذشت چون نظرش بر آن زن افتاد گفت : تو از انسى يا از جن ؟ گفت : از انسم . پس ديگر با آن زن سخن نگفت و به او چسبيد و به هيئت مجامعت در آمد، چون متوجه آن عمل قبيح شد ديد كه آن زن مضطر است و مى لرزد. پرسيد كه چرا ناراحتى ؟ اشاره به آسمان كرد كه از خداوند خود مى ترسم . پرسيد كه هرگز مثل اين كار كرده اى ؟ گفت : نه ، به عزت خدا سوگند كه هرگز زنا نداده ام . گفت : تو هرگز چنين كارى نكرده اى چنين از خدا مى ترسى و حال آنكه به اختيار تو نيست و تو را به جبر بر اين كار وا داشته ام ، پس من از تو اولاترم كه بترسم و چيزى به آن زن نگفت پس ‍ برخاست و ترك آن عمل نمود و به سوى خانه خود روان شد و در خاطر داشت كه توبه كند و از كرده هاى خود پشيمان بود، در اثناى راه به راهبى برخورد كرد و با او رفيق شد چون پاره اى راه رفتند آفتاب بسيار گرم شد. راهب به آن جوان گفت كه آفتاب بسيار گرم است ، دعا كن كه خدا ابرى فرستد كه بر ما سايه افكند. جوان گفت كه مرا نزد خدا حسنه اى نيست و كار خيرى نكرده ام كه دعا كنم و از خدا حاجت طلب نمايم . راهب گفت : من دعا مى كنم تو آمين بگو، چنين كردند. بعد از اندك زمانى ابرى بر سر ايشان پيدا شد و در سايه آن ابر مى رفتند، چون بسيارى راه رفتند راه ايشان جدا شد و جوان به راهى رفت و راهب به راه ديگر و آن ابر با جوان روان شد و راهب در آفتاب ماند. راهب به او گفت كه اى جوان تو از من بهتر بودى كه دعاى تو مستجاب شد و دعاى من مستجاب نشد بگو چه كارى كرده اى كه مستحق اين كرامت شده اى ؟ جوان قصه خود را نقل كرد. راهب گفت : چون از خوف خدا ترك معصيت او كردى خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده است ، سعى كن كه بعد از اين خوب باشى .
2- شيخ صدوق روايت كرده كه روزى ((معاذ بن جبل )) گريان به خدمت پيغمبر آمد و سلام كرد. حضرت جواب فرمود و گفت : يا معاذ سبب گريه تو چيست ؟ گفت : يا رسول الله بر در سراى ، جوان پاكيزه خوش ‍ صورتى ايستاده و بر جوانى خود گريه مى كند مانند زنيكه فرزندش مرده باشد و مى خواهد به خدمت تو بيايد. حضرت فرمود كه بياورش . پس معاذ رفت و آن جوان را آورد. جوان سلام كرد. حضرت جواب فرمود، پرسيد كه اى جوان چرا گريه مى كنى ؟ گفت : چگونه نگريم و حال آنكه بسيار گناه كرده ام كه اگر حق تعالى به بعضى از آنها مرا مؤ اخذه نمايد مرا به جهنم خواهد برد و گمان من اين است كه مرا مؤ اخذه خواهد كرد و نخواهد آمرزيد. حضرت فرمود: مگر به خدا شرك آورده اى ؟ گفت پناه مى برم به خدا از اينكه به او مشرك شده باشم . گفت : مگر كسى را به ناحق كشته اى ؟ گفت : نه . حضرت فرمود كه خدا گناهانت را مى آمرزد اگر در عظمت مانند كوه ها باشد. گفت : گناهان من از كوهها عظيم تر است . فرمود كه خدا گناهانت را مى آمرزد اگر چه مثل زمينهاى هفتگانه و درياها و درختان و آنچه كه در زمين است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت : از آنها نيز بزرگتر است . فرمود: خدا گناهانت را مى آمرزد اگر چه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و كرسى باشد. گفت : از آنها نيز بزرگتر است . حضرت غضبناك به سوى او نظر فرمود و گفت : اى جوان گناهان تو عظيم تر است يا پروردگار من هيچ چيز از پروردگار من عظيم تر نيست و او از همه چيز بزرگوارتر است .
حضرت فرمود كه مگر كسى گناهان عظيم را به غير از پروردگار عظيم مى آمرزد؟ جوان گفت كه نه والله يا رسول الله و ساكت شد. حضرت فرمود كه اى جوان ، يكى از گناهان خود را نمى گويى ؟ گفت : هفت سال بود كه قبرها را مى شكافتم و كفن مرده ها را مى دزديدم ، پس دخترى از انصار مرد، او را دفن كردند. چون شب در آمد رفتم و قبر او را شكافتم و او را بيرون آوردم و كفنش را برداشتم و او را عريان در كنار قبر گذاشتم و برگشتم ؛ در اين حال شيطان مرا وسوسه كرد و او را در نظر من زينت داد و گفت : آيا سفيدى بدنش را نديدى ؟ و فربهى رانش را نديدى ؟ و مرا چنين وسوسه مى كرد، تا برگشتم و با او همخوابگى و وطى كردم ، و او را به آن حال گذاشتم و برگشتم . ناگاه صدايى از پشت سر خود شنيدم كه مى گفت : اى جوان ، واى بر تو از حاكم روز قيامت روزى كه من و تو به مخاصمه نزد او بايستيم كه مرا چنين عريان در ميان مردگان گذاشتى و از قبر بدر آوردى و كفنم را دزديدى و مرا گذاشتى كه با جنابت محشور شوم ؛ پس واى بر جوانى تو از آتش ‍ جهنم . پس جوان گفت كه من با اين اعمال هرگز بوى بهشت را نمى شنوم حضرت فرمود كه دور شو اى فاسق كه مى ترسم كه به آتش تو بسوزم ، حضرت مكرر اين را مى فرمود تا آن جوان بيرون رفت . پس به بازار مدينه آمد و خريد كرد و به يكى از كوههاى مدينه رفت و پلاسى پوشيد و مشغول عبادت شد و دستهايش را در گردن غل كرد و فرياد مى كرد: يا رب هذا عبدك بهلول ، بين يديك مغلول ، مى گفت : اى پروردگار من ، اينك بنده تست بهلول كه در خدمت تو ايستاده و دستش را در گردن خود غل كرده است .
پروردگارا تو مرا مى شناسى و گناه مرا مى دانى . خداوندا، پروردگارا، پشيمان شدم و به نزد پيغمبرت رفتم و اظهار توبه كردم مرا دور كرد و خوف مرا زياد كرد پس سئوال مى كنم از تو به حق نامهاى بزرگوارت و به جلال و عظمت پادشاهيت كه مرا نااميد نگردانى ، و دعاى مرا باطل نسازى و مرا از رحمت خود ماءيوس نكنى . تا چهل شبانه روز اين را مى گفت و مى گريست و درندگان و حيوانات بر او مى گريستند.
چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا حاجت را چه كردى ؟ اگر دعاى مرا مستجاب گردانيده اى و گناه مرا آمرزيده اى به پيغمبرت وحى فرما كه من بدانم و اگر دعاى من مستجاب نشده و آمرزيده نشده ام و مى خواهى مرا عقاب كنى ، پس آتشى بفرست كه مرا بسوزاند يا به عقوبتى مرا در دنيا مبتلا كن و از فضيحت روز قيامت مرا خلاص كن . پس ‍ خداوند عالميان اين آيه را براى قبول توبه او فرستاد و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله - الى قوله تعالى - و نعم اجر العالمين چون اين آيه نازل شد حضرت بيرون آمدند و مى خواندند و تبسم مى فرمودند و احوال بهلول را مى پرسيدند معاذ گفت : يا رسول الله شنيديم كه در فلان موضع است .
حضرت با اصحاب متوجه آن كوه شدند و بر آن كوه بالا رفتند، ديدند كه آن جوان در ميان دو سنگ ايستاده و دستها را بر گردن بسته و رويش از حرارت آفتاب سياه شده و از مژگان چشمش اشك بسيار ريخته و مى گويد: اى خداوند من ! مرا به صورت نيكو خلق فرمودى ، كاش مى دانستم كه نسبت به من چه اراده دارى آيا مرا در آتش خواهى سوزاند، يا در جوار خود در بهشت مرا ساكن خواهى ساخت . الها، احسان نسبت به من بسيار كرده اى و حق نعمت بسيار بر من دارى ، دريغا اگر مى دانستم كه آخر امر من چه خواهد بود؛ آيا مرا به عزت ، به بهشت خواهى برد يا با ذلت به جهنم خواهى فرستاد؟ الها گناه من از آسمانها و زمين و كرسى و عرش بزرگتر است ، چه مى شد اگر مى دانستم كه گناه مرا خواهى آمرزيد يا در قيامت مرا رسوا خواهى كرد از اين باب سخن مى گفت و مى گريست و خاك بر سر مى ريخت پس حضرت به نزديك او رفت و دستش را از گردنش گشود، و خاك را به دست مباركش از سرش پاك كرد و فرمود كه اى بهلول ، بشارت باد تو را كه تو آزاد كرده خدا از آتش جهنمى سپس به صحابه فرمود كه تدارك گناهان بكنيد چنانچه بهلول كرد و آيه را بر او خواند و او را به بهشت بشارت فرمود.
مؤ لف گويد كه علامه مجلسى رحمه الله در عين الحياة در ذيل اين خبر كلامى فرموده كه ملخصش اينست كه بايد دانست كه توبه را شرايط و بواعث است .
اول چيزى كه آدمى را بر توبه وا مى دارد تفكر و انديشه در عظمت خداوندى است كه معصيت او كرده است و در عظمت گناهانى كه مرتكب آنها شده است و در عقوبات گناهان و نتيجه هاى بد دنيا و آخرت آنها كه در آيات و اخبار وارد شده است ... پس اين تفكر باعث ندامت او مى شود و اين پشيمانى سبب انجام سه كار مى شود:
1- فورا گناهانى را كه مرتكب شده است ترك كند.
2- تصميم بگيرد پس از اين گناه نكند.
3- تدارك گناهان گذشته خود نمايد و جبران كند.
و بدان گناهانى كه قابل توبه است چند قسم است :
1- گناهى كه مستلزم حكم ديگر به غير از عقوبت آخرت نباشد، مانند پوشيدن حرير و انگشتر طلا به دست كردن براى مردان كه در توبه آن همين ندامت و تصميم بر نكردن كافى است براى برطرف شدن كيفر اخروى .
2- آنكه مستلزم حكم ديگرى هست و آن بر چند قسم است : يا حق خداست ، يا حق خلق . اگر حق خداوند است يا حق مالى است ، مثل اينكه گناهى كرده كه مى بايد بنده اى را آزاد كند، پس اگر قادر بر آن باشد، تا به عمل نياورد به محض ندامت رفع عذاب از او نمى شود، و واجب است كه آن كفاره را ادا كند. يا حق غير مالى است مثل آنكه نماز يا روزه از او فوت شده است مى بايد قضاى آنها را بجا آورد و اگر كارى كرده است كه خدا حدى بر آن مقرر ساخته است ، مثل آنكه شراب خورده است پس اگر پيش ‍ حاكم شرع ثابت نشده است اختيار دارد مى خواهد توبه مى كند ميان خود و خدا و مى خواهد نزد حاكم اقرار مى كند كه او را حد بزند و بديهى است كه اظهار نكردن بهتر است .
و اگر حق الناس باشد اگر حق مالى است واجب است كه به صاحب مال يا وارث او برساند و اگر حق غير مالى است مثل كسى را كه گمراه كرده است مى بايد او را ارشاد كند... و اگر حدى باشد مثل آنكه فحش گفته است پس ‍ اگر آن شخص عالم باشد به اينكه اهانت به او وارد شده است مى بايد تمكين كند از براى حد و اگر نداند، خلاف است ميان علما و بيشتر اعتقاد بر اين است كه گفتن به او باعث آزار و اهانت اوست و لازم نيست و همچنين اگر غيبت كسى كرده باشد.
3- ابن بابويه نقل كرده است كه روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله دوران بسيار گرمى زير سايه درختى نشسته بود. ناگاه شخصى آمد و جامه هاى خود را كند و در زمين گرم مى غلطيد و گاهى شكم خود را و گاهى پيشانى خود را بر زمين گرم مى ماليد و مى گفت كه اى نفس بچش ، كه عذاب الهى از اين عظيم تر است . و حضرت رسول به او نظر مى فرمود. پس  او جامه هاى خود را پوشيد. حضرت او را طلبيده و فرمود كه اى بنده خدا كارى از تو ديدم كه از ديگرى نديده ام چه كارى باعث اين شد؟ گفت : ترس ‍ الهى سبب اين كار شد، و به نفس خود اين گرمى را چشانيدم كه بداند عذاب الهى از اين شديدتر است و تاب ندارد. پس حضرت فرمود كه از خدا ترسيده اى آن چه شرط ترسيدن است ، و به درستى كه پروردگار تو مباهات كرد به تو با ملائكه سماوات . پس به اصحاب خود فرمود كه نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. چون نزديك او آمدند گفت : خداوندا همه ما را به راه راست هدايت فرما و تقوى را پيشه ما گردان و همه را به سوى خود باز گردان .
4- از حضرت امام محمد باقر (ع) منقول است كه زن زناكارى در ميان بنى اسرائيل بود كه بسيارى از جوانان بنى اسرائيل را مفتون خود ساخته بود. روزى بعضى از جوانان گفتند كه اگر فلان عابد مشهور، اين ببيند فريفته خواهد شد. آن زن چون اين سخن را شنيد گفت : والله به خانه نروم تا او را مفتون خود كنم ؛ پس در همان شب قصد منزل آن عابد نمود و در را كوبيد و گفت : اى عابد، مرا امشب پناه ده كه در منزل تو شب را به روز آورم . عابد امتناع كرد. آن زن گفت كه بعضى از جوانان بنى اسرائيل با من قصد زنا دارند و از ايشان گريخته ام و اگر در نمى گشايى ايشان مى رسند و به من تجاوز مى كنند، عابد چون اين سخن را شنيد در را گشود. چون زن به منزل عابد در آمد جامه هاى خود را افكند. چون عابد حسن و جمال او را مشاهده كرد از شوق بى اختيار شد و دست به او رسانيد و در همان حال متذكر شد و دست از او برداشت ، و ديگى بر آتش داشت كه زير آن مى سوخت ، عابد رفت و دست خود را در زير ديگ گذاشت . زن گفت كه چه كار مى كنى . گفت : دست خود را مى سوزانم به جزاى آن خطايى كه از من صادر شد. پس زن بيرون شتافت و بنى اسرائيل را خبر كرد كه عابد دست خود را مى سوزاند. چون بيامدند دستش تمام سوخته بود.
5 - ابن بابويه از عروة بن زبير روايت كرده است كه گفت روزى در مسجد رسول صلى الله عليه و آله با جمعى از صحابه نشسته بوديم پس اعمال و عبادات اهل بدر و اهل بيعت رضوان را ياد كرديم ابوالدرداء گفت : كه اى قوم ، مى خواهيد شما را خبر دهم به كسى كه مالش از همه صحابه كمتر و عملش بيشتر و سعيش در عبادت زيادتر است گفتند: كيست آن شخص ؟ گفت : على بن ابى طالب (ع). چون اين را گفت ، همگى رو از آن برگردانيدند، پس شخصى از انصار به او گفت كه سخنى گفتى كه هيچ كس با تو موافقت نكرد. او گفت : من شبى در نخلستان بنى النجار به خدمت آن حضرت رسيدم كه از دوستان كناره گرفته و در پشت درختان خرما پنهان گرديده بود و به آواز حزين و نغمه دردناك مى گفت : ((الهى چه بسيار گناهان هلاك كننده اى كه از من سر زد و تو بردبارى كردى از آنكه در مقابل آنها مرا عقوبت كنى و چه بسيار بديهائى كه از من صادر شد و كرم كردى و مرا رسول نكردى الهى ، اگر عمر من در معصيت تو بسيار گذشت و گناهان من در نامه اعمال عظيم شد، پس من غير از آمرزش تو اميدى ندارم و به غير خشنودى تو آرزو ندارم . پس از پى صدا رفتم ، دانستم كه حضرت اميرالمؤ منين است ، پس در پشت درختان پنهان شدم و آن حضرت ركعات بسيار نماز گزاردند، چون فارغ شدند مشغول دعا و گريه و مناجات شدند؛ و از جمله آنچه مى خواند اين بود: الهى ، چون در عفو و بخشش تو فكر مى كنم گناه بر من آسان مى شود و چون عذاب عظيم تو را به ياد بياورم بليه خطاها بر من عظيم مى شود، آه اگر بخوانم در نامه هاى عمل خود گناهى چند را فراموش كرده ام و تو آنها را شماره كرده اى ، پس به ملائكه بگو او را بگيريد، پس واى بر چنين گرفته شده اى و اسيرى كه عشيره او، او را نجات نمى توانند بخشيد و قبيله او به فريادش نمى توانند رسيد و جميع اهل محشر بر او رحم مى كنند؛ پس فرمود: آه از آتشى كه جگرها و گرده ها را بريان مى كند، آه از آتشى كه پوستهاى سر را مى كند، آه از فرو گيرنده از زبانه هاى جهنم ؛ پس بسيار گريست تا آنكه ديگر صدايى از آن حضرت نشنيدم ؛ با خود گفتم : به خاطر بيدارى زياد بر آن حضرت خواب چيره گشته ؛ نزديك رفتم كه براى نماز صبح او را بيدار كنم ، چندان كه آن جناب را حركت دادم حركت نفرمود و به مثابه چوب خشك جسد مباركش بى حس ‍ افتاده بود. گفتم : انا لله و انا اليه راجعون به جانب خانه آن حضرت دويدم و به حضرت فاطمه صلوات الله عليها اطلاع دادم فرمود كه قصه او چون بود؟ من آنچه ديده بودم عرض كردم فرمود كه اى ابودرداء، اين غشى است كه در غالب اوقات او از ترس خداوند دارد، پس فرمود آبى آوردند و بر روى آن حضرت پاشيدند، به هوش باز آمد و نظر به سوى من فرمود و گفت : اى ابودرداء چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : از آنچه مى بينم كه تو با خود مى كنى . فرمود كه اگر ببينى مرا كه به سوى حساب بخوانند، هنگامى كه گنهكاران يقين به عذاب خود داشته باشند و ملائكه غلاظ و زبانيه تندخو، مرا احاطه كرده باشند، و نزد خداوند جبار مرا بگيرند و جميع دوستان در آنحال مرا واگذارند و اهل دنيا همه بر من رحم كنند، هر آينه در آنروز بر من رحم خواهى كرد كه نزد خداوندى ايستاده باشم كه هيچ امرى بر او پوشيده نيست . پس ابودرداء گفت : والله كه چنين عبادتى از اصحاب پيغمبر نديدم .(31)
مؤ لف گويد كه من شايسته ديدم كه اين مناجات از آن حضرت به همان الفاظ كه خود آن جناب مى خواند نقل كنم تا هر كس خواسته باشد در دل شب در وقت تهجد خود بخواند چنانكه شيخنا البهائى (رحمه الله ) در كتاب مفتاح الفلاح چنين كرده و آن مناجات شريف اين است :
الهى كم من موبقة حلمت عن مقابلتها بنقمتك و كم من جريرة تكرمت عن كشفها بكرمك ، الهى ان طال فى عصيانك عمرى و عظم فى الصحف ذنبى فما انا مؤ مل غير غفرانك ، و لا انا براج غير رضوانك . الهى اءفكر فى عفوك فتهون على خطيئتى ، ثم اذكر العظيم من اخذك فتعظم على بليتى . آه ان قراءت فى الصحف سيئة انا ناسيها و انت محصيها فتقول : خذوه ؛ فياله من ماءخوذ لا تنجيه عشيرته و لا تنفعه قبيلته . آه من نار تنضج الاكباد و الكلى . آه من نار نزاعة للشوى آه من غمزة من لهبات لظى .(32)
6- از حضرت صادق (ع) منقول است كه روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مسجد نماز صبح گزاردند، پس به سوى جوانى نظر كردند كه او را ((حارثه بن مالك )) مى گفتند ديدند كه سرش به خاطر بيخوابى زياد به زير مى آيد و رنگ رويش زرد شده و بدنش نحيف گشته و چشمهايش در سرش فرو رفته .
حضرت از او پرسيدند كه به چه حال صبح كردى ؟ چه حالى دارى اى حارثه ؟ گفت : صبح كردم يا رسول الله با يقين . حضرت فرمود كه بر هر چيزى كه دعوى كنند حقيقتى و علامتى و گواهى هست حقيقت و علامت يقين تو چيست ؟ گفت : حقيقت يقين من يا رسول الله اين است كه پيوسته مرا محزون و غمگين دارد و شبها مرا بيدار دارد و روزهاى گرم مرا به روزه وا مى دارد و دل من از دنيا روى گردانيده ، و آنچه در دنياست مكروه دل من گرديده و يقين من به مرتبه اى رسيده كه گويا عرش خداوندم را مى بينم كه براى حساب در محشر نصب كرده اند و خلايق همه محشور شده اند و گويا من در ميان ايشانم و گويا مى بينم اهل بهشت را كه خوشند و در كرسيها نشسته با يكديگر صحبت مى كنند و گويا مى بينم اهل جهنم را كه در ميان جهنم معذبند و استغاثه مى كنند و گويا زفير آواز جهنم در گوش من است ؛ پس حضرت به اصحاب فرمود كه اين بنده اى است كه خدا دل او را به نور ايمان منور گردانيده است ، پس فرمود: اى جوان بر اين حال كه دارى ثابت باش . گفت : يا رسول الله دعا كن كه حق تعالى شهادت را روزى من گرداند. حضرت دعا كرد. چند روزى كه شد، حضرت او را با جناب جعفر به جهاد فرستاد و بعد از نُه نفر شهيد شد.
__________________________________________________
31- ((عين الحيات ))، 1 / 477 - 479.
32- ((مفتاح الفلاح ))، شيخ بهايى ، ص 645 - 647، چاپ دفتر انتشارات اسلامى ، قم .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page