«ادبيات هر قوم، گنجينة نثر و شعر آن قوم است، يعني نتايج عقول آنان وپروردههاي قريحه آفريدههاي خيال و نمونههاي بيان ايشان. و همينهاست كه نفس راتهذيب ميكند و ميپيرايد و عقل را پخته ميكند و زبان را استوار ميدارد.»
استاد حكيمي، در كتاب پر ارج ادبيات و تعهد در اسلام مينويسد:
«هر فكر و فرهنگي كه زبان شعر را به كار نگيرد، در حق خود كوتاهي عظيم كردهاست. شعر از قديمترين آفريدههاي روح بشري است براي نه تنها بيان، بلكه القاياحساس و درك و تلقي. انسان روزي كه خواست سخن را به رسالت بفرستد شعر را اختراعكرد، طبع شعر و لطافت شعور، وديعة الهي است».
شاعران متعهد شيعي، تاريخ سرخ تشيع را در قالب زيباترين عبارات به نظمكشيدهاند و با ذوق سليم و طبع لطيف خويش، همنوايي و همراهي خود را با عاشورايياناعلان داشتهاند.
«ادبيات عاشورا» از كنار گاهوارة حماسه آفرين عاشورا آغاز شد و با خون دلداغديدگان اين ماتم ـ كه هيچ گاه كهنه نميشودـ تداوم يافت. خون دلي كه با اشك چشمميآميخت و در حالي كه بغض ساليان و قرنها، راه صدا را بر گلو بسته و جوهر قلمخشكانيده از سينهاي به سينة ديگر منتقل ميشد.
و اين آتش هيچ گاه خاموش نشد. هنوز خاك آن تربت آسماني تازه بود كه «عقبةبن عمرو سهمي» به كربلا رفت و سرود:
مررت علي قبر الحسين بكربلافقاضت عليه من دموعي غزيرها
و بكيت من بعد الحسين عصائباً أطاعت به من جانبيه قبورهاو پس از او، «سليمان بن قته» در رثاء حسين (ع) غمنامهاش را به نظم كشيد:
مررت علي أبيات آل محمدفَلَم أرَ أمثالاً لَها يَومَ حَلّتِ *** اَلَم تَرَ أنَّ الأرض أضحَتَ مريضةًلِفَقدِ حسين و البِلادُ اقشَعَرّتِ
و كانوا رَجاءً ثمَّ صاروا رزيّةً لقد عَظُمَت تلكَ الرّزايا وَ جَلَّت.
به خانههاي آل محمد (ص) گذر كردم و خانه و كاشانهاي همانند آنها نديدم كهروزي داراي اهل و ساكن بود و امروز خالي و وحشتزا است.(و در منابع ديگر، به جاي أنلأرض، أن الشمس نوشتهاند).
نبيني كه چگونه زمين خورشيد به خاطر فقدان حسين بيمار گشته و شهرهادگرگون گشته است.
آنها ماية اميد (مردم) بودند سپس ماية مصيبت (و اندوه) گشتند. به راستي كه اينمصيبتها بس بزرگ و سنگين بود.
زمين كربلا همچون مِن'ي شدبه ذكر يا رب خون خدا شد
هواي كربلا را غم گرفته زمين كربلا، ماتم گرفته
تاريخ با همان حافظهاي كه در اين موارد، بسيار ضعيف و فراموش كار است - بهياد دارد كه يكي از تابعين بنام، «ابوالرميح خزاعي» (متوفي حدود 100 هجري) بيشترتلاش ادبي خود را در مسير احياي نام و ياد شهيدان دشت خونرنگ طف به كار برد. آنهمه اشعار او، در هجوم مخالفان به دست فراموشي سپرده شدند، اما تاريخ به ياد دارد كهروزي ابوالرميح نزد فاطمه يادگار سيدالشهداء رفت و مرثيهاي چنين سرود:
تبكّي علي آل النبّي محمّدٍو ما اكثرت في الدّمع بَل أقلّت *** وِان قتيل الطّفّ من آل هاشمأذل رقاباً من قريشَ فَذَلَّت
«كربلا يك جوهرة مقدس تاريخي دارد كه اصل رخداد و كيفيت اتفاق آن واهداف تاريخي آن است. دوم يك صورت دارد كه ارائة آن در قالب آداب و رسوم، مناسكويژه و آميخته كردن با احساسات و عواطف و مسائل هنري و نمايشي است. به سخنديگر اصل حادثه يك تاريخي مقدس است و شعائر امروزين، نمودِ تكرارپذير آن.
عاشوراي عقلاني و فكري بايد پشتوانة عاشوراي احساسي باشد، به طوري كههيچ كدام اينها بدون ديگري كارساز نيست. شعائر ياد شده، روح و حيات را در عاشورايفكري ميدمد، و سبب رواج آن ميان عامة مردم و متن زندگي آنها ميشود.»
شارح بزرگ نهجالبلاغه و مثنوي، مرحوم محمد تقي جعفري در كتاب با عظمت«امام حسين (ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت» در بحث «احساسات برين حسيني»نگاشته است:
«به هر حال، اين داستان چون مربوط به احساست برين است، ميدان بزرگي برايهنرهاست. هم چنين، ميتوان گفت تا حدودي عنصر ادبي، مخصوصاً جنبة شعري، چهعربي، چه فارسي، چه تركي و چه اردويي و به ميدان آمدهاند. خلاصه آن زبانهايي كهاطلاعي از اين جريان داشتهاند - مخصوصاً آنان كه معتقد بودهاند و در جوامعي زندگيكردهاند كه حسين براي آنها مطرح بوده است - جداً تا حدودي خوب به ميدان آمدند،ولي مسأله هنوز تمام نيست. ما اشعار محتشم كاشاني را ميبينيم خدايش رحمت كند.مراثي و شعرهاي او خيلي عالي، بسيار خوب، و از نظر ادبي واقعاً تكان دهنده است. برايارزش اشعار محتشم مطلبي به شما عرض ميكنم:
در ايام عاشورا، يا در غير ايام عاشورا كه ما طلبهها مسير نجف تا كربلا را پياده طيميكرديم، در طي مسير، اين عشاير مضيفهاي (مهمانسراهايي) داشتند و وقتي ماميرسيديم. عجيب به ما احترام نموده و آن اصول فطري اولية انساني را شديداً مراعاتميكردند. اگر سفر ما در ايام عاشورا بود، ميديديم آنها اشعار محتشم را در مضيف وحسينية خود نصب كردهاند. اشعار محتشم فارسي است و آنها عرب اند. ميپرسيديم كهچرا اين اشعار را اينجا نصب كردهايد؟ ميگفتند ما نميدانيم اين چيست، اما نورانيت ويك حالي در اين اشعار احساس ميكنيم. گاهي هم از امسال شما طلبهها كه از اين مسيرعبور ميكنيد معناي اشعار را ميپرسيم، ولي دقيقاً نميدانيم كه معناي كلمات چيست؟آن لطافت و لذتي كه شما به فارسي از اين اشعار ميبريد، ما نميبريم اما اين مقدارميدانيم كه اين يك شعر عادي نيست.
به هر حال، شعر تا حدودي به ميدان آمده است. در عربي هم مضامين بسيار عاليو سازندهاي آمده است: يابن النبي المصطفي «اي پسر پيغمبر مصطفي (ع) يابن الوليالمرتضي يابن البتول الزاكيه «اي پسر علي مرتضي، اي پسر بتول پاك» تبكيك اعينيلا لِأجلِ مثوبة «چشمم براي تو گريه ميكند. ولي نه براي ثواب و پاداش» لكنما عينيلاجلك باكية «لكن چشمم فقط براي تو گريه ميكند».
مضمون شعري ابيات مذكور خيلي بالاست، يعني بحث ثواب و بحث پاداشگرفتن نيست. پاداش همين مقدار بس كه لطف خدا شامل حال من بوده است تا تو رابشناسم و براي تو گريه كنم و احساساتم براي تو به حركت در آيد. آيا بالاتر از اين پاداش؟
شعر ديگري است از شيخ كاظم الازري كه ميگويد:
قَد غَيَّرَ الطَّعنُ مِنهُم كُلَّ جارِحَةٍاءلاَّ المَكارِمَ في أَمنٍ مِنَ الغِيَرِ
«ضربة شمشير، همة اعضاي شهداي دشت خونين نينوا را تغيير داد و متلاشيكرد، مگر آن شرف و حيثيت و كرامت و ارزش انساني آنها را كه براي ابد تازه كرد (برايهميشه ماندگار كرد) كرم، شرافت و عزت آنان را ابديت داد.
در بعضي از اشعار، مطالب فوق العاده عالي وجود دارد كه: من نميدانم كه اينشمشير چه طور از روي تو اي حسين خجالت نكشيد؛(ما اَنصَفَت كَزُّبا يا لَيثَ غابَتِها).
«اي شير بيشة شجاعت و خويشتن داري، چه طور اين نيزهها و شمشيرها انصافنكردند كه به شما اصابت كردند؟» اين ابيات بسيار زياد است. از اين جهت، ادبيات ما از موقعي كه در شعاع حسينقرار گرفته، ترقي خاصي داشته است اگر كسي واقعاً بخواهد كه شعر او، شعر باشد و ماندگاربماند، به جاذبيت امام حسين(ع) سوق پيدا كند. خدا «محمد حسين شهريار» را رحمتكند! نميدانم آيا شما با تمام ديوان او سر و كار داريد يا نه؟ اما بيشتر همان شعر «علي ايهماي رحمت» در دلهاي شما مانده است، يا آن چند بيتي كه براي كربلا ميگويد:
دوستــانش بــي وفا و دشمنانش پـر جفا با كدامين سر كند؟ مشكل دو تا دارد حسين
شهريار از آن جا مانده است، و الاّ بعضي از اشعار او از نظر ادبي، بسيار خوب وبعضي ديگر در حد متوسط است... بقا و ابديت يك اثر هنري، وابسته به اين است كه آنچه موضوع آن هنر است، چيست؟ بقا و جاودانگي يك اثر هنري، بسته به اين است كه بهكدام اصل ثابت بشر تكيه كرده است؟
و در «فرهنگ عاشورا» چنين ميخوانيم:
«سبك شاعران در سرودن شعر عاشورا نيز متفاوت بوده است. برخي در قالبسوزناكترين مرثيهها، عواطف را بر انگيختهاند و به جنبههاي عاطفي و روحي بيشتر تكيهداشتهاند، برخي حالت مقتل و واقعه نگاري و ثبت قضايا را دارد، برخي هم بخصوص ازشاعران متأخر و معاصر، چه عرب چه فارس، در سرودههاي خويش حالت نقد نسبت بهعزاداري و گرية صرف دارند و عاشورا را از زاوية حماسي و انقلابياش نگريسته و مطرحساختهاند، تا الگويي باشد براي مبارزه با ستم و ستمگران و فقر آفرينان و دفاع از حق وعدل و انسانيت و آزادگي».
به هر حال، در گذر زمان، هنرنماييهاي شاعران متعهد براي پاستاري ازارزشهاي حماسة جاويد كربلا ستودني است.
ويژگيهاي شعر كربلا
شعر كربلا، فرياد بلند و جانگذار مظلوميت خاندان نور و اهل بيترسولالله(ص)است.
شعر كربلا، وصف وسيعترين مصيبت همة اعصار است كه «لا يوم كيومك يااباعبدالله».
شعر كربلا، جلوة «مودّت ذي القربي» از زبان صاحبان دلهاي به درد آمده است.
شعر كربلا، جوابي بر استغاثة «هل من ناصر ينصرني» آن امام مظلوم است.
شعر كربلا، پرتو پر جلاي حيات خون كربلا و بيان كربلاست.
شعر كربلا، صداي قدمهاي رهروان راه منتهي به كربلاست.
شعر كربلا، وصف چهرة كريه نفاق است، تا غافلان بدانند كه چگونه حقيقت انكارولايت الهي، كفر است.
شعر كربلا، حامل لواي تولي و تبري است، كه قوام فروع دين و دوام شرع مديوناين دو اصل اصيل است.
شعر كربلا، فرياد عدالتخواهي انسان در طول قرون و اعصار است
شعر كربلا، آميزهاي است از كلمات آتشين، پارههاي جگر گوينده و خواننده وشنونده كه سرخي خود را از بيرق خوني سرور مظلومان به وام دارد. و تا آن بيرق خونيبرفراز قبه آن امام مظلوم در اهتراز است، دلهاي محبان در سوز و گداز است.
سازمان تبليغاتي خودكار (ادبيات عرب)
«شعرا و نويسندگان اسلامي با ملاحت و عواطف مخصوص، خون حسين (ع) واثر عميق آن را در اجتماع بشريت ستودند.
همه ميدانيم: زماني كه حسين (ع) كشته شد، روزنامه و دستگاههاي تبليغاتيامروز، مانند راديو تلويزيون وجود نداشت.
دستگاههاي فرستنده و گيرنده آن زمان شعرا و احساسات مردم بود اين ابتكارنخست از بانوان اهلبيت (ع) مايه گرفت.
همان بانوان كه انصاف تاريخ انسان، زناني عاقلتر و مهربانتر و با عاطفهتر از آنانبه ياد ندارد و شايد سرّ همسفر شدن بانوان نيز با امام (ع) همين نكته بود كه از ديده بازگوكنند، نه از شنيده!
پس از آن، روح مظلوم دوستي و حقيقت جوئي شاعران عرب، باهتزاز در آمد، بيآنكه حقوق وصلهاي دريافت كنند، با احساسات و عواطف شاعرانه، معنويت و اهميتخون حسين (ع) را در دفاتر و اوراق تاريخ اسلام ثبت كردند اينك براي اثبات اينمطلب، نمونهاي از اين اشعار را كه كمتر از نيم در هزار است، از نظر خوانندگان ميگذرانيم.
1ـ(رباب) زوجه طاهره آن حضرت در اشعار سوزناك خود چنين گفت:
ان الذي كان نوراً يستضاء به بكربلا قتيل غير مدفون *** من لليتا مي و من للسائلين و منيعْني و يأوي اليه كل مسكين
يعني: «آن كسي كه پناهگاه بيچارگان و يتيمان و مساكين بود جهان اسلام از نوروجودش روشن ميشد، در كربلا شهيد شده و بي دفن مانده است». اين بانوي محترم،ميخواهد بگويد: كسي كه براي اسلام نور و براي ضعفا و بيچارگان پناهگاه بود، چرا بايدكشته شود و چرا بايد بدنش بي دفن بماند؟
شكي نيست كه در شرايط حكومت ستم پرور يزيد، اظهارات اين بانوي بزرگواربراي بزرگداشت فداكاري حسين (ع) يك تابلو بسيار ارزنده و فرستندة مؤثري بوده است.
2ـ(سكينه) دختر دانشمند امام (ع) پيوسته با شعر و سخن سازي، خون مقدسحسين (ع) و شهيدان اهل بيت خود را رنگين نگه ميداشت در آن زمان كه حكومتاسلامي در چنگ مخالف بود، راهي بهتر از ابتكار حضرت سكينه موجود نبود. اين بانو،مقدم تمام شاعراني كه در مصائب پدر بزرگوارش شعر ميسرودند، گرامي ميداشتبعلاوه خود نيز يكي از بانوان فاضل و اديب عرب بود. سكينه ضمن اشعار خود گفته است:
يا امة السوء هاتوا ما احتجاجكم غدا و جلكم بالسيف قد صفقه
بكف شر عباد الله كلهم نسل البغايا و جيش المرق الفسقة يعني اي بدكاران امت! كه با همراهي و همكاري بدترين مخلوقات و نسل زنا و قشونستمگران فاسق، به روي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شمشير زده (حسين راكشتهايد) فردا كه روز رستاخيز و انتقام است، حجت شما نزد خدا چه خواهد بود؟
بيست سال بعد از شهادت حسين (ع) بود كه شاعر بزرگ عرب (فرزدق) با سرودنچكامه ميميه خود در مدح زين العابدين، وصي حسين (ع) چنان تو دهني محكمي بهدستگاه زورگويي امويان نواخت كه براي سالهاي متمادي ورد زبانها شده بود كه از آنجمله است:
من معشر حبهم دين و بغهضم كفر و قربهم منح و معتصم *** مقدم بعد ذكر الله ذكر هم في كل بدء و مختوم به الكلم
يعني ايشان از بقاياي هماي جماعت (پيغمبران) هستند كه دوستيشان با اساسايمان و دشمنيشان با كفر آميخته است. بعد از نام خدا نام ايشان بر همه كس مقدم و درابتدا و انتهاي هر سخن ذكر ميشود.
«دعبل بن علي خزاعي» شاعر نامي عرب، اشعار بلندي در عظمت خون فرزندانفاطمه3 سرود و از جمله گفته:
بنات زياد في القصور مصونة بنات رسول الله في الفلوات
و آل رسول الله تدمي نحورهم و آل زياد ربة الحجلات! الخ دعبل گفته مادامي كه عمر دنيا باقي است، اگر من زنده باشم ميگريم چرا نگريم؟ با اينكه ميبينم خانههاي فرزندان پيامبر (ص) ويران شد و از گلوگاه آنان پيوسته خون ريخت ودختران رسول الله در بيابانها اسير و در بدر شدند، آل زياد و دختران او در قصرهاي عاليدر كمال راحتي حجلة عيش و عشرت داشتهاند.
ابراهيم بن عباس (دوست صميمي دعبل) اشعار غرائي سرود كه مطلعشايناست:
ازلت عزاء القلب بعد التجلد مصارع اولاد النبي محمد (ص) يعني غم هايي كه از كشتارگاه اولاد پيامبر بر دل نشسته، همة مصائب و غمها را مندكنموده است.
حميري به گفتة ابوالفرج در اغاني، بيت ذيل و ضميمة آن را سروده است:
و اذا مررت بقبره فاطل به وقف المطيه *** و ابك المطهر للمطهر و المطهرة النقية
يعني هنگامي كه بر آرامگاه شهيد كوي حق حضرت حسين (ع) گذشتي، وقوف واقامت خويش طولاني كن. بعد از آن مردان پاكدل و بانوان پاكيزه نهاد را به خاطر عزايپاكبازان كربلا (حسين انصارش) بگريان! بنا بگفتة اين شاعر عدم دوستي حسين (ع) ازبد دلي و پستي ذاتت مايه گرفته است و كسي كه پاكدل و پاكيزه دين است، بايد برايحسيني كه پاك و پاكيزه بود، سوگواري كند.
با اين بيان كساني كه دوستدار پاكيزگي روح و ايمانند، بايد حسيني شوند و باپيروي از روش حسين (ع) ريشه ظلم تبهكاري را متزلزل سازند. «عبدالله بن كثير»يكي از شعراي زبر دست بود. وي در چكامة غراي خود به عظمت خون حسين (ع) اشارهكرده، كارگردانان حزب اموي را به باد انتقاد گرفته و گفته است:
لعن الله من يسب علياً و حسيناً من سوقه و امام يعني در نزد خداوند، مردود و ملعون باد، كسي كه به شخصيتي مانند علي و حسين«عليهماالسلام» نسبت ناروا ميدهد، خواه امير باشد، خواه رعيت. «ابو نواس» در تأييدهمين موضوع و مقايسة حق و باطل چنين سرود:
ينشي التلاوة في ابياتهم ابداً و في بيوتهم الوطار و النعم!يعني پيوسته از خانههاي اهلبيت (علي و فرزندانش) تلاوت قرآن شنيده ميشد اما درخانههاي طرف مقابلش، يعني؛ بني اميه و بني عباس، صداي تار و طنبور و ساز و آواز بهگوش ميرسيد.
«شيخ مفلح صميري» ضمن اشعار خود گفته:
و اعظم من كل الرّزايا رزيه مصارع يوم الطف ادهي واشنع يعني بزرگترين صحنههاي مصيبت دنيا، مصيبت حسين (ع) (كشتارگاه كربلا) است كهاز هر فاجعهاي شنيعتر و دردناكتر ميباشد.
سيد نصرالله حائري گفته:
من ايّ جرم الحسين يقتل؟ و العلم فيه و الكتاب المنزل! يعني حسين (ع) كه معدن علم و كتاب بود، چه گناه داشت كه او را كشتهاند؟ اين شاعر بااين سؤال ميخواهد بگويد اگر كشندگان حسين (ع) پيرو قرآن و دوستدار علم و دانشبودند، حسين (ع) را نميكشتند. بنابر اين هر كسي كه پيرو دين و دانش است، بايد بغضخود را نسبت به كشندگان حسين (ع) اظهار نمايد. ابن ابي الحديد گفته:
ولقد بكيتُ لقتل آل محمدٍ بالطفّ حتي كل عضو مَدمَعُ
تا الله لاانسيَ الحسين و شِلوه تحت السنابك بالعراء مُوزَّعُ يعني من براي كشته شدن فرزندان پيامبر در صحنة عاشورا نيز اشكها ريختهام، آنسان كه گويي هر عضو از اعضاي من چشمي اشك فشان شده. به خدا، نميتوانم حسينو اعضاء بدنش را كه زير سم اسبان خرد شده و برهنه و جدا مانده بود فراموش كنم.
ميرسيد شريف كاظمي گفته:
اسفي بصدر حاز علم المصطفي اضحف تجول عليه خيل بن الدعي يعني افسوس و اسف من براي آن سينهاي است كه حامل علوم محمد «صلي الله عليه وآله» بود، در حالي كه مركبهاي لشكر حرام زاده (ابن زياد) بر آن سينه تاخت و تازميكردند. ناسخ نوشته: هنگامي كه زيد مصري، درباريان متوكل را به خاطر مرگ كنيزكاو عزادار ديد، اين شعر را انشاد نمود:
ايحرث بالطف قبر الحسين و يعمر قبر بني الزانية؟
لعل الزمان يعود لهم وياتي بهم دولة ثانيه سازندة شعر از روي تعجب ميپرسد: آيا بايد قبر حسين (ع) فرزند پيامبر را ويران كرد؟ ودر عوض قبر فرزندان زنا را تعمير نمود؟ آيا فكر نميكنند كه شايد دولت ستمگران سپريشده، دوباره حكومت عدل پرور فرزندان حسين «عليه السلام» باز گردد؟
اديب ماهر عرب (ديك الجن) گفته است:
يا عين كربلا مقابرقد تر كن قلبي مقاب الكرب يعني اي ديدگان اشكبار! در زمين كربلا عزيزاني به خاك خفتهاند كه دلم را گورستاناندوه و درد كردهاند.
كميت اسدي، شاعر انقلابي عرب در نتيجة فداكاري حسين (ع) دل به بني هاشمباخت و از امويان رو بر تافته چنين گفت:
بني هاشم رهط النبي فانني بهم ولهم ارضي مراراً و اغضب *** فمالي الا آل احمد شيعةو مالي الا مذهب الحق مذهب
يعني بني هاشم قبيلة پيامبرند، و من حقاً به خاطر رضاي آنان راضي و برايغضبشان، غضبناك هستم. من جز از آل پيامبر از احدي پيروي نميكنم. من جز مذهبحق؛ يعني مذهب بني هاشم مذهبي ندارم...
حلّي يكي از شعراي عراق گفته:
و يضيق الدنيا علَي بن محمدفكانما المأوي عليه محرم
و يقدم الاُموي و هو مؤخر و يؤخر العلوي و هو مقدم يعني كار بجايي رسيده بود كه دنيا بر حسين (ع) فرزند پيامبر (ص) تنگ گرديد. گوياسكونت بر پشت زمين بر آن حضرت حرام شده است. امويان كه ميبايد مؤخر باشندپيشتاز، و علويان كه ميبايد مقدم باشند، از پس قرار گرفتهاند!
«شيخ صالح كواز» فرزندان فاطمه (س) را مخاطب قرار داده چنين گفت:
قوموا فقد عصفت بالطف عاصفة مالت بارجاء طور العز فانصدعا
ولتذهل اليوم فيكم كل مرضعة فطفله من دماء او داجه رضعا يعني برخيزيد كه تند باد مخالف ميخواست در صحراي كربلا پايهها عزت شما رامتزلزل سازد. بايد زنان شيرده شما از يم ستمگران، كودكان خود را پنهان دارند، مبادامانند داستان كربلا، كاري كنند كه كودكان بيگناه شما عوض پستان مادران، با رگهايخون آلود پدران، لب خود راتر كنند!!
«اين چكامههاي غراكه از صد دانشور و شعراي اسلامي براي نمونه به نظرخوانندگان رسيد، به خوبي ميرساند كه خون مقدس سالار شهيدان چه اثر گرانمايهاي درميان ادباء و شعراء و اهل ذوق و هنر باقي گذاشته است. علاوه بر نكتههاي دقيق ادبي واستعارات و كنايات و يادداشتهاي عظيم تاريخي، اين شاعران زبردست عرب، بااحساسات شاعرانه، حس عدالت خواهي مسلمانان را بيدار كرده، آنان را پيوسته عليه ظلمبسيج كردند.
يك تن از اين شاعران، «كميت اسدي» است كه با اشعار سوزناكش با بني اميهجنگيد و سرانجام آنان را رسوا و مفتضح نمود. كميت با اشعار خود دلهاي ستمكاران رابلرزه در آورد. محدث قمي نوشته: عبدالله بن حسن آن چنان تحت تأثير چكامة كميتقرار گرفت كه قباله ملكه خود را به او بخشيد و زنان بني هاشم آن چه توانستند اززيورهاي خود به او بذل نمودند، ولي كميت كه واقعاً روح انقلابي داشت ، ديناري از آنبخششها را قبول نكرد و گفت: اين سخنان را فقط به خاطر حق و رضاي خداوند گفتهام.
سرانجام همين چكامههاي انقلابي كميت، باعث مرگ او شد. يعني به امر حاكمكوفه 8 نفر بر سر او ريختند و آن شاعر پاك نهاد را شهيد كردند.»
ارزش معنوي شعر عاشورايي
«آيت الله شيخ محمد حسن نجفي»، مؤلف دائرة المعارف فقه شيعه «كتاب جواهركلام»، با وجود آن كه براي تأليف اين اثر گران سنگ يك ربع قرن زحمت كشيده ومرارتها و سختيهاي فراواني را تحمل نموده است، تمنا داشته كه «اي كاش قصيدةهائيه اُزري شيخ محمد كاظم اديب شيعه» در نامة عمل من بود و كتاب جواهر من در نامةعمل اُرزي.
مرحوم خياباني در وقايع الايام، ص 494 ميگويد:
«عالم جليل سيد نبيلي از فضلاي عرب براي اين احقر نقل كرد كه شاعري ازمعاصرين ازري از راه جسد چنانچه دأب بعضي از قاصرين معاصرين است، بروي تعييبميكرد و پيوسته در مجامع مردم از غايت جهل بروي نقص وارد مينمود كه قصايد وابيات ازري چندان اهميتي و تعريفي ندارد كه اين قدر بين الناس معروف شده. شبيحضرت صديقه طاهره «عليها السلام» را در واقعهاي ديد كه او را خطاب عتاب نمودفرمود: مالك ولولدي الكاظم لو لم يقل الّا شعراً و احداً لكفاه و هو هذا ؛ چه كاري داري باپسرم كاظم؟ اگر نميگفت مگر يك شعر را، در حق او كافي بود و آن اين است:
قَد غيّر الطّعن منهم كُلَّ جارِحَةٍاِلّا المكارم في امنٍ من الغير يعني اگر چه طعن نيزه و زخم دشمن محلي از اعضاء و جوارح جوانان بني هاشم راسلامت نگذاشت و جاي درستي نماند، اما مكارم اخلاق و محاسن اوصاف ايشان را ابداًتصرف نتوانست داد و آنها همچنان مصون و محفوظ ماند.
«سيد بحر العلوم، او را بر عالمان جليل، به هنگامي كه بر او وارد ميشد، مقدمميداشت. «ازري» را به همان چشم مينگريست كه امام صادق (ع) هشام بن حكم رامينگريست. چون ازري با مخالفان به خوبي مناظره ميكرد (هم چنان كه هشام بنحكم در مناظره با مخالفين شهرت دارد) و شعر او در مرتبهاي بلند جاي داشت.»
«موقعي كه مولانا محتشم كاشاني در مرثية برادرش عبدالغني كه در سفر مكهفوت نموده نوحه گري ميكرد، شبي در عالم رؤيا امير المؤمنين (ع) را ديد. حضرت به اوميفرمايد: چرا در مصيبت برادرت مرثيه ميگويي و براي فرزندم حسين (ع) مرثيهنميگويي؟ عرض كرد: يا علي! مصيبت حضرت حسين (ع) خارج از حدود حصر بوده ومن نميدانم كه از كدام مصائب او شروع كنم. آن وقت حضرت علي (ع) ميفرمايد بگو:«باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است» محتشم از خواب بيدار شده و بقيه راميگويد تا ميرسد به اين شعر:
«هست از ملال گر چه بري ذات ذوالجلال» و در مصرع بعد باز متحيّر بوده كه چهبگويد كه شايستة مقام حضرت ربوبي باشد، ولي باز به مدد او رسيده و در خواب حضرتولي عصر «عج الله تعالي فرجه الشريف» را ميبيند و به او ميفرمايد بگو: كو در دل است وهيچ دلي بي ملال نيست، پس بيدار شده و آن بند را به پايان ميرساند.»
و داستان محمد حسين شهريار كه شهره هر شهر و ديار است، و هر كه طالب استبه بخش پاياني وصيت نامة مرحوم آيت الله العظمي نجفي مرعشي مراجعه فرمايد.بيش از اين در مقدمه نمانيم و خلاصة آنچه گفته شد، اين است: «قبول خاطر و لطفسخن خداداد است»
الحمدلله رب العالمين
بابائي آملي
رؤيت هلال غم
هلال ماه محرم گشوده آغوشش مگر ز وصف حسينم كه گفته در گوشش *** عجب عزاي غريبي بود كه صدها سالگذشته است و، جهاني بود سيه پوشش
***
خيمة ماه محرم زده شد در دل ما باز نام تو شده زينت هر محفل ما *** جز غم عشق تو ما را نبود سودائي عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما
***
همه جا شور عزاي تو بپا ميبينم عالم اندر غم تو غرق عزا ميبينم *** همه جا نام دل آراي تو را ميشنومجلوه روي تو را در همه جا ميبينم
***
در هواي تو چنان ديدة دل صافي شدهر كجا مينگرم، كرب و بلا ميبينم *** تو حسيني و محمد، تو حسيني و عليبر رخت هالهاي از نور خدا ميبينم
***
اي ديده خون بباركه ماه محرم نزد خداي، ديدة گريان مكرّم است *** فرمود شاه دين كه منم كشته سرشك بر زخمهاي شاه، سرشك تو مرهم است
***
روز زاري، گه ماتم، مه اندوه و غم استماه اندوه و غم است *** گر به دامن برود خون دل از ديده كم است ماه اندوه و غم است
***
اين هلالست مگر خنجر كاري كه دريد دل عالم چو دميد *** كز طلوعش ز افق جان جهان پر الم استماه اندوه و غم است
***
ماه محرم دميد از افق نيل فامشاه مصيبت رسيد صبح طرب گشت شام *** گشته زغم روزگار تيرهتر از شام تاركرده به هر رهگذر شور قيامت قيام
***
اين هلال نو كز افق دميد همچو خنجرست كاسمان كشيد *** هم به ديد خورد هم به دل رسيدآب از آن بريخت خون از اين چكيد
***
تابيد هلال افق ماه محرم گرديده دو عالم همه يك خيمة ماتم *** بر بام جنان گشت بسي رايت غم راستدر باغ جنان سرو قد فاطمه شد خم
***
اي ماه محرم تو چه ماهي كه هلالت بر آل علي كرب و بلا كرده فراهم *** در ياد تو از سينه دمد آه پياپي با نام تو از ديده چكد اشك دمادم
***
پرسيدم از هلال كه قدت چرا خم است؟ گفتا خميدن قدم از بار ماتم است *** گفتم به چرخ بهر چه پوشيدهاي كبود؟آهي كشيد و گفت كه ماه محرم است
***
گفتم كه اي سپهر بگو كاين عزاي كيست؟گفتا عزاي اشرف اولاد آدم است *** ماه عزا و ماتم شاهي است كز غمش غمها تمام در دل و دل جمله در غم است
***
اي دل بنال زار كه هنگامه ماتم استوزديده اشك بار كه ماه محرم است *** هر جا كه بنگري، همه اوضاع اندوه استهر سو كه بگذري، همه اسباب ماتم است
***
اين خود چه ماجراست كه از گفتگوي آن يك شهر در مصيبت و يك ملك در غم است؟ *** عالم اگر بود به تزلزل، بعيد نيست كاين خود عزاي ماية ايجاد عالم است
***
اي دل به ناله كوش كه ماه محرم است آفاق باژگونه و ايام درهم است *** تنها نه فرشيان به عزايش علم زدند از اين الم علم بر سر عرش اعظم است
***
گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر گويا ربيع ماتم و ماه محرم است *** ماه تجلّي مه خوبان بود به عشق روز بروز جذبة جانباز عالم است
***
عزيران باز ايام عزا شد لواي شاه دين از نو بپا شد *** محرم آمد و ذرات عالم عزادار شهيد كربلا شد
***
در اين مه به ابرو فرق اكبر ز تيغ منقذ بي دين دو تا شد *** گلوي اصغر بي شير پرخون به روي دست بابش از جفا شد
***
دو دست حضرت عباس از تن براي جرعة آبي جدا شد *** چو ني نالد صغير از اين ستم هاكه بر آل نبي در نينواشد
كربلا؛ فرودگاه خوبان
كربلا، نام آشنايي است كه قبل از شهادت حسين (ع) بر سر زبانها بود و انبياءبراي آنچه در اين سرزمين روي خواهد داد، مرثيه سرايي كردند و پس از شهادتش، رنگو بوي ديگري به خود گرفت.
فرهنگ نويسان و لغت دانان و سفرنامه نگاران، هر چه ميخواهند از طول وعرض جغرافيايي و آب و هوا و منابع طبيعي و ريشة لفظ و معاني آن سخن بگويند، سخناز آب و خاك است. اما كربلا يك نام دارد و آن «سرزمين عشق» است، عشق وارستگانبه خون غلطيده از آل محمد (ص) .
عشق نارالله و نورالله بودكي كسي از سرّعشق آگه بود.و يا بگو «سرزمين مشتاقان» است كه «من أحَبّ لقاء أحَبِّ اللهُ لقاءَهُ»
در مصباح المتهجّد طوسي آمده است: امام صادق (ع) به صفوان جمّال فرمود:هنگامي كه بر فرات وارد شدي بگو: «اَلّلهم أنتَ خَيرُ مَن وُفِدَ» پس كربلا «فرودگاهخوباناست».
«گروهي از مورخان معتقدند كه «كربلا» از دو واژة آشوري «كرب» و «ايلا» بهمعني حرم خدا، تركيب يافته است. گروهي ديگر ميگويند: اين كلمه در اصل، فارسياست و از دو واژة «كار» و «بالا» به معني كار ارزشمند و آسماني، يا به عبارت ديگر، جايگاهنيايش و نماز، گرفته شده است»
«آري، كربلا سرزمين خاطره هاست. سرزميني است كه هرگز از يادها نميرود ونامش از صفحة تاريخ محو نميشود. سرزميني است كه خاطرههايش هرگز كهنهنميگردد و شعلههاي برخاسته از آن هيچ گاه به خاموشي نميگرايد.»
خلاصه بر اين سرزمين هر نام زيبا و شكوهمندي برازنده است و چه زيبافرمودهاست، امام به حق جعفر صادق (ع) : «جايگاه قبر حسين (ع) از روزي كه او در آندفن گرديد، همواره بوستانهاي بهشت است».
كربلا، قبلة اهل حقيقت
قبلة اهل حقيقت، كربلاست كربلا، او قبلة اهل ولايت *** گر چه دارد كعبه، مروه با صفاليك، كي دارد مناي كربلا؟
كعبه را گر زمزم است آب حياتكربلا را آب خضر آمد فرات *** رو نما عارف، صلات ركعتين در خم ابروي محراب حسين.
***
نشان عشق و ايمان و نثار جان
الا... اي كربلا،
اي قبلة دلهاي حقجويان آزاده،
الا... اي مظهر تابان و جاويد شهادتها،
نشان عشق و ايمان و نثار جان،
تجليگاه شورانگيز فكر امتي آگاه
الا... اي كربلاي خون،
الا... اي شوق جانبازان دين را، بهترين كانون،
تو، مغناطيس ميليونها دل روييده از خوني،
تو نبض زندگي را، بهترين معيار و قانوني،
«كربلا» در بردارندة حسين شهيد است، كه «زيباترين حماسة عالم بيافريد»
در راه كربلا
شاه سوي كربلا آيد همي بوي خون از دشتها آيد همي *** كربلا دام بلا و ماتم استصيد بين سوي بلا آيد همي
گرگ طبع خولي و چاه تنوريوسفي بنگر كجا آيد همي *** كربلا گهواره و بر دامنش كودكي سيمين لقا آيد همي
اكبر و اسماعيل و ليلا هاجر استهاجر اينجا با فدا آيد همي *** تا «حسان» بر لب بود نام حسين اشك و خون از ديدهها آيد همي
مرحبا اي خاك پاك كربلا
مرحبا اي خاك پاك كربلا از حرم برتر ز عزو اعتلا *** مرحبا اي گلستان خوش شميم اي به رتبت برتر از عرش عظيم آستانت قبلة اهل جهان آستان بوست همه كرّ و بيان *** بر غبار و رويت روح الاميناز سر تعظيم ميسايد جبين
محفل ديدار و خلوتگاه عشق خوابگاه ناز شاهنشاه عشق *** ميرسد اينك زره سلطان دين راز دارد خلوت حق اليقين
خاص تو شد اين شرافت اي زمينكز تو تا بد نور رب العالمين *** كعبه همين جاست در ايمان عشق
زنگ شتر ناله زد بر كشيد قافلة عشق به منزل رسيد *** زنگ شتر زد به شهيدان صلاگفت كه نزديك بود كربلا
***
موكب حضرت نزديك قصر بني مقاتل به صحراي كربلا رسيد. از نام آن سرزمينجويا گشت ؛ پاسخ دادند كه اين جا را غاضريه، نينوا، ارض طف و ارض كربلا ميخوانند.حضرت فرمود: آخرين منزل ما همين جاست ؛ فرود آمد و دستور داد بر زمين بلنديلشگرگاه كرده و خيمهها بر پا كنند.
بار گشاييد به فرمان عشق كعبه همين جاست در ايمان عشق
بار گشاييد كه شام فراق رفت و در آمد سحر اشتياق
بار گشاييد كه بس ماه و سالبود دلم در پي صبح و صال
بار گشاييد شهيدان عشق نيست جز اين جا صف ميدان عشق
بار بگشاييد اين جا كربلاست
بار گشاييد اين جا كربلاست آب و خاكش با دل و جان آشناست
السلام، اي سرزمين كربلا السلام، اي منزل نور خدا
السلام، اي وادي دلجوي عشقوه چه خوش ميآيد بوي عشق
السلام، اي خيمه گاه خواهرمقتلگاه جان گداز اكبرم
كربلا، گهوارة اصغر تويي مقتل عباس مه پيكر توئي كربلا، گلزار خزان زدة عشق و ايمان است، در آن جا گلهاي هميشه بهار رسالت و ثمرةآفرينش پايكوب بي رحمترين و پستترين فرزندان آدم شده است
امشب شهادت نامة عشاق امضاء ميشود
(شب عاشورا)
نزديك شب بود و هوا كم كم تاريك ميشد. امام حسين (ع) اصحاب خود را جمعكرد. جديترين لحظات اولاد آدم، موقع نزديكي شهادت با شرافت اوست. حسين براياين كه پسر حضرت علي (ع) بود، يك لحظه از عمرش بدون جدي بودن نگذشت بهخصوص حادثهاي بزرگ كه فردا در پيش است.
امام سجاد (ع) ميفرمايد: من بيمار بودم. ولي نزديك شدم تا ببينم چه ميگويد.ديدم پدرم به يارانش اين طور ميفرمود: «اثني علي الله أحسن الثناء و اَحمَدُهُ علي السّراءو الضّراّء» من شكر خداوندي را به جاي آوردم (بهترين ثنا و شكر) ستايش او را ميگويمبراي هر شادي و اندوهي (براي هر گونه گشايش و گرفتاري)
***
اين شب از زيباترين شبهاي ماست ليلة القدر و شب اسراي ماست *** بعد از اين شب روز ما را شام نيستتا به كوي وصل جز يك گام نيست
با نگار دلستان ميعاد ماست امشب اي ياران شب ميلاد ماست *** سوي محراب نيايش رو كنيد با زلال اشك شست و شو كنيد
***
فاني اندر بحر عاشورا شدم قطره بودم حاليا دريا شدم *** چيست عاشورا بهاري بي خزانجايگاهي برتر از وهم و گمان
چيست عاشورا فروغي بي زوالخلوت ديدار و ميعاد وصال *** چيست عاشورا تجلي گاه عشق عرصة اشراف شاهنشاه عشق
***
شب عاشورا بود امروز نه روز محشر استشور امشب شور محشر نيست شور ديگر است *** شام عاشورا بود امشب كه خيل كوفيان حلقه سان دور خيام عترت پيغمبر است
نوجوانان ز جان بگذشته امشب در وداعآن يكي با خواهر و آن ديگري با مادر است
***
امشب شب وصال است روز فراق فرداست در پردة حجازي شور عراق فرداست *** امشب نواي تسبيح از شش جهت بلند استفرياد و احسينا تا نُه رواق فرداست
امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت پيمودن ره عشق روي براق فرداست *** امشب شه شهيدان آمادة رحيل است ديدار روي جانان يوم التلاق فرداست
آب و عطش
سالار شهيدان حضرت حسين بن علي (ع) فرمود:«اَما تَرون الي ماء الفرات يَموُحُكأنَّهُ بطون الحيتانِ، يَشرَبَهُ اليهودُي و النّصاري ، و آل الرّسول (ص) يموُتونَ عطشاً».
آيا ميبينيد كه چگونه آب فرات موج ميزند، گويي سينه و شكم ماهيان است، واين آب را يهود و نصاري ميآشامند، ولي فرزندان پيامبر (ص) از تشنگي هلاكميشوند.
وقتي آن حضرت (ع) در عاشورا به تفصيل خودش را معرفي كرد، تا عكس العملكوفيان را ببيند، در پاسخ حضرت (ع) چنين گفتند: ماهمه اينها را (فضائلي را كه برشمردي) ميدانيم، ولي تو را رها نخواهيم كرد تا طعم مرگ را بالب تشنه بچشي.(و نحنغير تار كيك حتّي تذوق الموت عطشاً)
سرودة شاعر عرب «خالد بن معدان» در ترسيم چهرة ناجوانمردانه جنود ابليس(لشكريان يزيد) خواندني است:
جاؤوا برأسك يابن بنت محمد مُتَرَمَّلاً بِدِمائِهِ تَرميلاً *** و كأنّما بك ياابنَ بِنتِ محمدقتلوا جِهاراً عامدين رسولاً
فتلوك عطشاناً ولَمّا يَرقبوا في قتلك التّأويلَ والاتّنزياً
و بُكيرَّونَ بِأن قُتِلتَ وَ اِنّماقَتَلوا بكَ التكبيرَ و التَّهليلاً«اي پسر دختر پيغمبر، سر بريدة تو را غلتيده به خون آوردند. و گويي با اين كارشان،پيامبري (يا پيامبر اكرم (ص) ب) را آشكارا و عمداً كشتند.
تو را با لب تشنه به قتل رساندند و در اين باره، به ظاهر و باطن قرآن - كه بهرعايت حق اهل بيت (ع) سفارش ميكند - توجهي نكردند.
آنان قتل تو را كار بزرگي ميپندارند، و توجه ندارند كه با كشتن تو، صداي تكبير وتهليل (لا اله الله) را كشتند.»
بخواب اي نو گل پژمان پرپر بخواب اي غنچة افسرده اصغر *** نترس اي كودك ششماهة من كه اين جا خفته هم قاسم هم اكبر
مگر باز از اعطش ميسوزي اي گلكه از خون گلولب ميكنيتر
***
غرقه در خون شه بطحا و امام حرم است ماه اندوه و غم است *** داد جان تشنه لب از كين به لب آب فراتكشتي اهل نجات
***
ضَيفُ ألَم بِأرضٍ وِردُها شَرَعُ قَضي بِها وَ هُوَ ظامي القَلبِ حائِمهُ
لَهفي عَلي ماجِدٍ أربَت أنا مِلُه عَلَي السّحابِ غَدا سُقياهُ خاتِمُهُ«جان عالم به فداي مهماني كه وارد شد در زمين كربلا، و مهمانداري كردند او را به آبي كهبر همه كس مباح بود، حتي جانوران صحرا از آن ميخوردند، روي او و عيالش بستند وشهيد كردند، او را در حالتي كه تشنه بود و جگرش از شدت عطش ميسوخت.»
«اندوه من بر بزرگواري است كه ريخت انگشتهاي آن بزرگوار، آب را براَبر ؛ يعنيآب ابر، از دست آن جناب است. و گرديد آخر الامر آبخور آن حضرت، يا باراني كه از آنسيراب شود انگشتري وي.»
از آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
***
فرزند نبي حسين مظلوم دلبند علي جهان ادراك *** جان داده به زير خنجر تيزبا حنجر خشك و چشم نمناك
لب تشنة ساغر شهادت دل خستة تير قوم بي باك *** در حيرتم كه آب مگر آبرو نداشت گر آبروي داشت چرا روبه او انداخت
جان فداي آن كه ز راه وفا نمود جان را براي دوست به قربان و تشنه بود *** خوبي به خلق كرد و بدي ديد در عوض از جان گذشت آن شه خوبان و تشنه بود
***
زن و كودك پريشان از غم اووجوديَم، نبودنَم غم او *** لب شطّ فرات و لب بسوزد عطش لبهاي شه بر هم بدوزد
خانه و خيمه سوخته
خانهاي در مدينه به آتش قهر و كينة عدو سوخت و در امتداد همان خط عداوتعليه ولايت و خاندان رسالت، خيمهاي در كربلا به آتش كشيده شد.
آتش به آشيانة مرغي نميزنندگيرم كه خيمه، خيمةآل عبا نبود *** خيمهها ميسوزد و شمع شب تار عزاست كربلا ماتم سراست
مجمع پيغمبران در قتلگاه كربلاستكربلا ماتم سراست
و آنگاه كه خيام حسيني به آتش كشيده شد، دختركي از امام حسين (ع) دامنشآتش گرفت. او ميدويد تا شايد آتش دامنش خاموش شود و سوارهاي به دنبال او!
ناگه از ره به شتاب آمد كسي ديد مينالد مهي از بي كسي *** مهرباني كرد با او مرد راه پرسشي كرد آن عزيز مصطفي
گفته بودش، گو به من راه نجفتا بگويم دردهاي شهر طف *** پيش جدم شكوه از دونان كنم ماجراي كربلا عنوان كنم
گوش جان بسپار وصي مصطفي من چه ديدم در زمين كربلا *** كربلا يكپارچه بود اندوه و غم مي نبودست قطره آبي هم نه نم
جان جانانت لبِ عطشان شهيدنيزه و شمشيرها جسمش دريد *** ديدم آنجا زينب خونين جگر ناله ميزد قول يا جدا پدر
آري آري اي امير المؤمنينكشته گشته كربلا سالار دين *** داغ يارانش به دل، لب تشنه بوددشمنان دين حق را كشته بود
ناگه از دور سنگ سختي سر رسيدفرق مولا همچو فرقت خون جكيد *** دامنش بالا كه تا خون پاك كردتير كين همه سينهاش را چاك كرد
آفتاب كربلا را غم كدر نور او از زخم مولا منكسر *** آسمانش ابرو باد و تيره شدجبرئيل وحي بر او خيره شد
اين كشتة فتاده به هامون حسين توست
همچنان كه بر يك كتاب مهم علمي و ديني مانند «اصول كافي» يا «رسائل ومكاسب» شيخ انصاري و «كفاية الأصول» آخوند خراساني، شروح زيادي نوشته شدهاست، در استقبال از «تركيب بند محتشم كاشاني» هم شعرهايي سروده شده است كه درحقيقت شرح و حاشيهاي است بر سرودههاي جان سوز اين شاعر دل سوخته شيعي. واينك نمونههايي از آن را كه مانند، بند نهم از دوازده تركيب بند محتشم به نظمكشيدهاند، زمزمه ميكنيم:
اين كشتة فتاده به هامون حسين توستوين صيد دست و پا زده در خون حسين توست *** اين ماهي فتاده به درياي خون كه هستزخم ستاره بر تنش افزون حسين توست
اين رفته سر به نيزة اعدا حسين توستاين مانده بر زمين تن تنها حسين توست *** اين آهوي حرم كه تن پاره پارهاش در خون كشيده دامن صحرا حسين توست
اين لالهگون عمامه كه در خلد بهر او معجر كبود ساخته زهرا حسين توست
***
اين لاله زار ساخته هامون، حسين توستاين كرده خاك، ماريه گلگون، حسين توست *** اين نوح كشتي امده نزديك جوديش بشكسته و نيامده بيرون، حسين توست
اين يوسف فتاده به چنگال گرگ غمپيراهنش دريده و پر خون، حسين توست
***
اين كشته نهان شده در خون حسين توستوين جسم چاك ناشده مدفون، حسين توست *** اين تشنة فرات كه شد تشنه لب شهيدوز ديده راند دجله و جيحون، حسين توست
اين رهنماي با دل و دانش كه عقل پير اندر مصيبتش شده مجنون، حسين توست
***
اين پاره پاره پيكر بي سر، حسين توستاين كشته كومراست برادر، حسين توست *** اين سرخ رو ز خون شهادت كه در غمش زهرا سياه ساخته معجر، حسين توست
اين فخر سرروان، كه به قهر از قفا سرشببريده شمر شوم بد اختر، حسين توست *** اين لؤلؤتر و دُر گلگون حسين توستوين خشك لعل غرقه در خون حسين توست
اين هادي عقول كه در وادي غمشعقل جهانيان شده مجنون حسين توست
***
اين صيد خون تپيده به صحرا حسين توستوين مرغ تير خورده بر اعضاء حسين توست *** اين مرهم جراحت دلها كه از ستم بگذشته درد او زمداوا حسين توست
اين سرو باغ فاطمه كز تيشة ستم افتاده نخل قامتش از پا حسين توست *** اين شاه صبر پيشه غم پرور شكيباكز ما ربوده صبر و شكيبا حسين توست.
***
اين بندة خدا و عاشق بي چون حسين توستقلبش دريده و غرقة دريا خون حسين توست *** سردار سر به نيزه و تن به دير و تنور زخمهاي قلب او شده از تن برون حسين توست
همداستان قيام حسيني
(درس هايي از رويداد غمانگيز كربلا)
حادثة غمانگيز كربلا، يا به عبارت ديگر سرگذشت حسين به علي (ع) نمونة بينظيري از والاترين مرحلة انسانيت را براي ما مجسّم ميكند و به جهان اسلام، درسمبارزه، آزادگي و ايستادگي و شرافت ميدهد»
«آيا فلسفه بالاتر از اين عمل «حسين بن علي (ع) سراغ داريد؟ حركتحسين(ع) موج فلسفه و موج حيات است.
هيهات منّاالذّلة،(پايداري جوانان مسلمان ايران در 8 سال دفاع مقدس، وانتفاضة فائزين فلسطين و جنبش حزب الله لبنان، پيروي از حماسه حسيني و استمرارحركت مقدس آن سردار شهيدان همة تاريخ است).
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شوردر خلايق ميرود تا نفخ صور
نام حسين و رسم حسين «جاودانه»
تا گردش زمانه و ليل و نار هست نام حسين هست و حسيني شعار هست *** اين نام پر شكوه بر اوراق روزگارجاويد هست تا ورق روزگار هست
تا عدل هست، رايت او هر طرف بپاست تا ظلم هست، نهضت او استوار هست *** تا در زمانه رسم يزيد است برقرار سوداي دادخواهي او برقرار هست
اي برترين شهيد كه هر كس خداي را با چشم دل شناخت ترا دوستدار هست *** هرگز مباد خاطر ما خالي از غمت تا گردش زمانه و ليل و نهار هست
***
اي كه آميخته مهرت با دل كرده عشق تو مرا دريا دل *** بذر عشقي كه به دل كاشتهام جز هواي تو ندارد حاصل
اي مي عشق تو عاقل مجنون وز خُمِ مهر تو مجنون، عاقل *** كربلا سر زد و پيدا شد حق جلوهاي كرده و گم شد باطل
تويي آن كشتي درياي حيات هر كه رامانده جدا از ساحل *** گر شود كار جهان زير و زبرنشود عشق تو از دل، زايل
دارم اميد كه گردد روزي قابل لطف تو اين ناقابل
***
اي چراغ راه انسان يا حسين جو هر دين روح قرآن يا حسين *** اي طراز عرش اعظم نام تو آب حيوان رشحهاي از جام تو
اي فروغ جاوداني كيستي؟برتر از لفظ و معاني كيستي؟ *** از تو نام عشق عالم گير شد خون تو پيروز بر شمشير شد
***
هر كه زند جرعة جام بلابارگشايد به صف كربلا *** كرب و بلا درس وفا ميدهدتربت عشق است شفا ميدهد
مهبط جبريل امين كربلاستكعبه ارباب يقين كربلاست *** هر كه سرانداخت در اين آستان گشت سرافراز به هر دو جهان
«حسين (ع) وارث آدم و عالم است. حسين كشتي نوح و وسيلة نجات و قطبنماي هدايت است. امام حسين (ع) تزريق خون خداوند به رگهاي تاريخ است.حسين(ع) علامت مذهب تشيع است. شيعيان از حسين خون ميگريند و با حسينتنفس ميكنند»
سوگواري و عزاداري براي حسين بن علي (ع)
گريستند در مصيبت او سماوات و سكانش، جنت و رضوانش، جحيم و خزانش،جنان و غلمانش، ايمان و برهانش، ايقان و عرفانش، فرقان و بنيانش، جبل و بنيانش،بحار و حيتنانش، مكه واركانش
اي قوم در اين عزا بگرييدبر كشته كربلا بگرييد *** از خون جگر سرشك سازيدبهر دل مصطفي بگرييد
دل خستة ماتم حسنايداي خسته دلان هلابگرييد *** تا شسته شود كدورت از دل يك دم ز سر صفا بگرييد
اي ديده خون ببار كه محرم استنزد خداي، ديدة گريان مكرم است *** فرمود شاه دين كه منم كشتة سرشكبر زخمهاي شاه، سرشك تو مرهم است
منهم به داغ لاله رخان گريه كردهام بر غنجههاي گشته خزان گريه كردهام *** آتش فكنده بر دل و جانم اميد عشقاز ياد او به ديدة جان، گريه كردهام
هر جا كه ديدهام لب عطشان كنار آب اشكم ز ديده گشته روان، گريه كردهام *** در ماتم خزان زدة، گلهاي كربلاچون بلبلي به آه و فغان، گريه كردهام
***
ادبيات عاشورايي بر مذاق عارفان
«جذبة» شاعر در وداع سالار شهيدان «آن مقتداي اولياء و سالار اصفيا با عقيلهبني هاشم، عصمت صغري، زينب كبري چنين سرود:
ذولجناح سدره پيما همچو بادسوي معراج شهادت رونهاد *** آفتاب حسن در اشراق بودشاه مست از جام استغراق بود
گشته عاري از لباس ممكنات محو فاني بود در انوار ذات
روح آزادي رها از جسم بودوان مسّما عاري از هر اسم بودشاعر، به بيانِ گفت و شنود اين دو برادر و خواهر وارستة از تعلقات پرداخته، و در ستايشزينب كبري، از بهترين مضامين شعري بهره جست:
گفت زينب خواهر غمديدهام راحت جان و فروغ ديدهام
اي تو در اوج معارف شاهباز وي به ميدان حقايق يكه تاز
اي تو بنت العزّواي امّ الشرفوي گرامي دخت سلطان نجف
اي مقام قدر تو فوق عقول عصمت حق دخت زهراي بتول از همين جا با ما همراهي كنيد، تا از مقتداي اين شاعران در وادي عشق و عرفان؛ مرغدلمان را به پرواز در آوريم و از «گنجينة اسرار» عمان ساماني جرعهاي بنوشم:
پا نهاد از روي همت در ركاب كرد با اسب از سر شفقت، خطاب *** اي سماوي جلوة قدسي خرام اي ز مبدأ تا معادت، نيم گام
رو به كوي دوست، منهاج من است ديده واكن وقت معراج من است *** بُد به شب معراج آن گيتي فروز اي عجب! معراج من باشد به روز
تو براق آسماني پيماي من روز عاشورا، شب اسراي من در بيان تجلي جمال بي مثال حسيني از روي معني در آئينه وجود زينب خاتون «سلامالله عليها» از راه شهود به طور اجمال گويد:
قابل اسرار ديد آن سينه را مستعد جلوه، آن آيينه را *** معني اندر لوح صورت، نقش بستآنچه از جان خواست اندر دل نشست
آفتابي كرد در زينب ظهور ذرهاي زآن، آتش وادي طور *** شد عيان در طور جانش رايتيخَرَّ موسي صعقا زآن آيتي
عين زينب ديد زينب را به عينبلكه با عين حسين عين حسين *** گفت گو كردند با هم متصل اين به آن و آن به اين، از راه دل
ديگر اين جا گفت گو را راه نيستپرده افكندند و كس آگاه نيستبزم ألست و عرفات بلا
بار گشاييد كه اين جايگاه خيمه زند شاهد سرّ اِلاه *** بار گشاييد به فرمان عشق كعبه همين جاست در ايمان عشق
بار گشاييد كه شام فراق رفت و درآمد سحر اشتياق *** بار گشاييد كه شهيدان عشق نيست جز اينجا صف ميدان عشق
***
كرب و بلا قبله اهل صفاست بارگه عز شهيد وفاست *** كرب و بلا عرش الهي بود بر شرفش عرش گواهي دهد
كرب و بلا مدفن اهل ولاست بزم اَلست و عرفات بلاست *** كرب و بلا وادي سينا ستي بارقة طور تجلاستي
مهبط جبريل امين كربلاست كعبة ارباب يقين كربلاست
كلبة احزان من دارد نوايت يا حسين طور سيناي دلم نقش لوايت يا حسين *** شرحه شرحه قلب من را غم احاطه ميكندچون كه خوانم مَقتلي از كربلايت يا حسين
در مسلخ عشق بي مثالان رفتندچون سرور و سالار شهيدان رفتند *** آن لاله رخان فاني در ره دوست پيران و جوان و نوجوان رفتندكعبة كوي وفا
رخشنده گوهر صدف مصطفي، حسين تابنده اختر فلك مرتضي، حسين *** قرباني مناي تمناي وصل دوستذبح عظيم كعبة كوي وفا حسين
لنگر ز دست دادة طوفاني ستم كشتي به خون نشستة موج فنا حسين *** سلطان كشور الم و شاه ملك غم سالار كاروان ديار بلا حسين
دلبند مصطفي و جگر گوشة علي روح و روان حضرت خير النساء حسين
***
مردان حق كه فاني مطلق به حق شدنداز عرصة حدوث قَدم تا قِدم زدند *** عشاق را ز شور مخالف چه ترس و بيم؟كاندر ره حسين حجازي قدم زدند
خوشبخت آن گروه كه در دشت كربلاپا در ره سلوك شه محتشم زدند *** در زير ساية علَمِ او ز روي عِلم يكسر عَلَم به عرصه ملك عدم زدند
اندر وفاي وعدة قالوا بلي، قلم بر حرف «لا» ز گفتن حرف نعم زدند
اهل بیت علیهم السلام
امام حسين(علیه السلام) در آيينه شعر و ادب
- بازدید: 10920