از هاجر تا زينب (سلام الله علیها)

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

زنان اسوه
قیام، مرد و زن نمى ‏شناسد و سازندگى مرزى ندارد، غیرت را در جنسیت ‏حبس نكرده ‏اند واین حصار و حایل نمى ‏تواند چشم ‏پوشى از رسالت‏ بزرگى كه بر دوش انسان است را توجیه كند. و به آن امانت ‏بزرگ نمى ‏توان خیانت كرد. نیمى از بشر را براى زندگى در جهل و بى‏ خبرى نساخته ‏اند و بار سنگین مسؤلیت را از آنان برنگرفته‏ اند و «زن‏» بودن نباید پوشیدن ترمه تساهلى باشد براى توجیه به عزلت كشیدن زنان.

هیچ‏كس این ظلم را روا نمى‏ دارد كه چنین ادعا كند: شریف ترین موجودات خلقت را براى استثمار ساخته‏ اند، و اینكه، «بشویند» و «برویند» و «بپرورند» و در جهل فرو برند و حول خود ننگرند، و خود را حلقه‏ اى گسسته بدانند كه اتصالى به سلسله‏ اى ندارد و اگر ارتباطى هست ‏براى تولید نسل است و ابقاى نسل بشر.
در اجتماع زیستن یعنى «متاثر شدن‏» و «مؤثر بودن‏». و این براى همه آدمیان است و هر كس به مقتضاى توانش بهره ‏اى از آن مى‏گیرد و یا دیگرى را بهره‏مند مى‏ كند.
زن به عنوان انسان یا اشرف مخلوقات گاه «هاجرى‏» مى‏ شود رسول صبور و تنهاى خداوند در آن عطشناك ترین سرزمین دنیا، تشنه و تنها و سرگردان و سخت مى‏ گریزد براى آب، و از سراب به سراب مى‏جهد. هیچ گاه مایوس نمى‏ گردد، هروله ‏اى براى شكستن عطش داغ اسماعیل امیدش، خود فدا كردن براى نجات «دیگرى‏» كه از اوست، و خدا مى‏ خواهد بر شانه ‏هاى او خانه ‏اش را بنا كند و جمعى و اجتماعى را قرنها از آنسوى عالم، گرد آن خانه بگرداند.
و گاه «آسیه‏ اى‏» مى‏ شود كه باید موساى سرگردان و گریزان از قتل را از نیل برگیرد و از او عصادارى بسازد كه از چوبى خشك، اژدهایى از عصیان خلق كند و در شام تاریك بنى ‏اسرائیل ید بیضایى بپرورد و آنگاه مطمئن از خداى خود خانه ‏اى را نزد او بخواهد.
و بار دیگر «مریمى‏» حامله عیساى «حیات‏» و «هستى‏» كه در هجوم جهل و تهاجم لكه‏ هاى ننگ اجتماعى بر دامن خویش به درگاه خدایش پناه مى ‏برد و قباى قضاوت را بر تن نوزادش مى‏ پوشد تا خود را روح خدا بنامد از دامن پاك مریم براى اصلاح امتى جاهل و فردا حیات مى ‏بخشد مردگان متعفن قومى را كه مى ‏بایست از دامن پاك زنى به سعادت رسند.
و یك بار دیگر تاریخ «خدیجه‏ اى‏» را مى‏ طلبد كه تكیه ‏گاه مطمئن و حریرین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) شود و زندگانى شیرین خود را در رسالتى ببازد كه باید جهانى نو بسازد. سروش رسالت را بشنود و اولین مؤمن هنجارشكن مكه شود، روى از همه خدایان برتابد و خود را از راستاى «هبل‏» در خم ركوع خدا بپیچاند، تنهایی هاى حرا نشینى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را تحمل كند و خار از علم مى‏ كارد و خود را حبس دیوارهاى بى‏ تفاوتى نمى‏ كند.
هر دردى كه بر جان زنى دردمند نشسته، تلخیش مذاق زینب را آزرده.
سال ششم هجرى چشم به روى تیغ تیز بیداد مى ‏گشاید و جنگى چند ساله بین جهل و علم و كفر و ایمان را به نظاره مى‏ ایستد.
پنج ‏سال بعد دستان كوچك و معصومش تب داغ قیام و عدالت محمد را در آب سرد ملاطفت مى ‏شوید.
زینب، خاكسپارى «مهربانى‏» را به گریه مى‏ نشیند و بعد از او چله‏ نشینى سكوت اسف بار على مظلوم و كوتاه شدن دست او از آنچه حقش بود.
زینب امروز مى‏ چشد طعم تلخ محرومیت را، از آنچه كه مى ‏بایست داشته باشد و با انحراف تاریخ، در درد جانكاهى كه مادر لاى چوبه‏ هاى در ظلم مى‏ كشد زینب باید بسوزد و در آغاز حیات و بلوغ بى‏ عدالتی هاى اجتماعى و به هم خوردن تعادل ترازوى عدالتى كه طرفة‏ العینى آویزان بود، باز او شعله‏ ور شود. و فردا به جاى مهر گرم مادر بر جسدى سرد كه جز او مویه ‏گرى ندارد اشك ریزد.
زینب، ناظر سكوت مرگبار پدر و گریه‏ هاى نیمه‏ شبش در حلقوم چاه ‏هاى غربت است.
زینب پاره‏ هاى جگر برادر دردمندش را در تشت جور مى‏ بیند و آنگاه است كه‏ زهر سیاست و جنگ بر سر دنیا را در تار و پودش حس مى‏كند و اینگونه چهارمین تكیه‏ گاه او نیز فرو مى ‏ریزد.
زینب فریادگر عاشوراست، خشت‏ خشت مناره وجودش از خون عزیزترین‏ هایش ساخته شد. حلقومش پر از فریادهاى خونین و دلش مالامال درد ظلم است، و هر آنچه از درد شنیده به عیان دیده است!
زینب، از آنانى زجر دیده كه دیروز جدش را مى‏ آزردند; از ابوسفیان و آنانى كه در رداى كفر بودند و امروز در قباى پیامبر و كسوت رسالت‏ به نام دین بر ریشه دین تیغ مى‏زنند.
زینب، دیروز در آن مستورى و امروز در كویرى از همه كس و همه چیز حیران و سرگردان. دستانى را مى‏ جوید كه از آستین برادر بریده. و حلقومى را كه بوسه‏ گاه پیامبر بود.
او برادرش را از زهرا، اینگونه امانت نگرفته، او باید به زهرا بگوید كه حسین را چه كردند.
او در آن قلزم پر خون و قحط سالى انسانیت دنبال حسینش مى‏ گردد و آنگاه كه جسد بى ‏سرش را مى‏ یابد رگهاى بریده ‏اش را بوسه‏ باران مى ‏كند و از دل مى ‏نالد و مى ‏گوید: خدایا! این قربانى كوچك را از ما بپذیر!
زینب قافله‏ سالار اسیران سیلى خورده است، فرزندان پیامبر را اینگونه به زنجیر كشیده و شهر به شهر مى ‏گردانند و از پرده عفافشان بیرون مى‏ كشند. زینب كوفیان بى ‏وفایى را نفرین مى‏كند.
زینب، امروز فریاد و خون و اشك را به هم مى ‏آمیزد و راز عداوت فرزندان زر و زور و تزویر را بر ملا مى‏ كند كه اگر اینان رداى پیامبر را نیز بپوشند رذالتشان پوشانده نخواهد شد.
زینب، از محمد تا حسین را فریاد مى‏ كشد، روز شمار جور شمشیرها را از «لیلة المبیت‏» تا حلقوم حسین باز مى‏ گوید.
او قاصد خوب برادر است و پیامبر بزرگ رسالت وى، از بیتوته حرا تا سینه شكافته حمزه تا مظلومیت على اصغر.
زینب، براى بودن حركت كرد. و براى «بودن‏» باید از هر آنچه تعلق است ‏برهد.
«نخواهى‏» تا دامى برایت نتند و «نداشته باشى‏» تا نهراسى و اگر دارى بر باختنش مضطرب نگردى.
پاى در بندى نداشته باشى و براى خود خدا نتراشى و هر روز عبد معبودى نگردى.
«بودن‏» مكه و مدینه و كوفه و كربلا و دمشق نمى ‏شناسد. «بودن‏» مقامى است كه فقط از «رهیدن‏» نصیب انسان مى ‏گردد.
زینب الگویى است از «بودن‏» از «زندگى‏» از «سیلان‏» از «حركت‏» از «ماندن‏» از «عشق‏» از «ایثار» از «عفت‏» از «مسؤولیت‏ پذیرى‏» از «قیام‏» از «هجرت و فریاد» و از «تاثیر بر خلق‏»!
این الگو، پولادین زنى است آتش دیده درد، و پتك خورده رنج، زینب درسى است‏ براى تمام زنان تاریخ كه باید رسالتى این چنین داشته باشند.
او مى‏ آموزد كه باید «ماند» و براى «ماندن‏» باید كوله ‏بار آتش درد نسلها را بر دوش كشید.
این تلاش براى «بودن‏» را باید زنده كرد، این آلت لهو و لعب بودن زن را باید در هم شكست، آن كنج‏ هاى عزلت را باید فرو ریخت تا «زن بودن‏» «عزلت نشینى‏» معنى نگردد.
زنان براى یافتن هویت‏ خود راهى بس طولانى در این تنگناى تار تاریخ دارند. باید بجویند خود را، و این «جستن‏» سرمایه مى ‏طلبد «دردمندى‏» «صبر» «عفت و پاكى‏» «حركت‏» «پیام و فریاد» و تلاش پاك و پایدار و دیروز خاك زنده به گورى بر سرش مى‏ ریختند و امروز مرده «رنگش‏» كرده ‏اند و سرگردان بین دو بى ‏انتهاى «بى خودى‏» و «خدایى بودن‏»، و زینب از هاجر بود تا زهرا.
زنان باید با تولد «زینب‏» خود را تولد یافته بدانند، پیامبر نجات از زنده بگورى باشند. بر كوفیان پیمان‏ شكن لعنت كنند و هیچگاه از فریاد بر سر كاخ‏ نشینان فرو ننشینند و در هر كوى و برزن پیام خون برادرانشان را به پژواك بنشانند.
و اینگونه است كه زنى هماره خواهد ماند و زینبى خواهد شد در تاریخ.
تولد زینب تولد رسالت زنان است، رسولى كه در كوتاه ترین مقطع تاریخ و در خاموش‏ ترین بیابان و در مسموم ترین فضا به یك واقعه خونین حیات بخشد و پژواك این پیام تا ابد مناره به مناره مى‏ گردد و گنبد به گنبد طنین مى‏ افكند و سینه به سینه همراه دستها و دوش به دوش همراه زنجیرها مى ‏گردد.
باید به زینب، دو ركعت «فریاد» اقتدا كرد، باید هم سفره صبرش شد و در سایه عفافش عفت را آموخت و باید از مدینه تا كربلا و كوفه و دمشق همراهش كوله ‏بار مسؤولیت هاى اجتماعى را حمل كرد و از این كنج تاریكى كه تاریخ براى زنان برگزیده بیرون جهید و اینگونه است كه زنان «بودن‏» را تجربه مى‏كنند. كه جز این نیستى و نابودى است و گم شدن در لاى رنگ ها.
و زینب مى‏ زید و نمى ‏میرد بى آنكه لحظه اى در تاریخ بماند!