آفتاب غدير پشت پرده هاى تعصب

(زمان خواندن: 21 - 41 دقیقه)

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على رسوله وعلى آله الطيبين الطاهرين واللعن على اعدائهم اجمعين.
خداوند تبارك و تعالى پيامبرانش را براى هدايت و راهنمايى مردم فرستاده است تا به انحرافات فكرى و عملى دچار نشوند چرا كه تاريخ بشريت آكنده و مملوّ ازاين انحرافات مى باشد كه در نتيجه دورى از تعاليم پيامبران است.
هدف از آفرينش جهان هستى همان هدايت و بندگى است و اين هدايت بايد تا روز قيامت برقرار باشد زيرا اگر لحظه اى مردم بدون راهنما باشند غرض الهى محقق نخواهد شد.
حال براى شروع بحث حديثى از وجود مبارك پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى كنيم و متذكر مى شويم كه تمام احاديث و مستندات اين مقاله از منابع معتبر اهل سنت مى باشد.
رسول اكرم  (صلي الله عليه و آله) فرمودند: يهود و نصارا، هفتاد و دو فرقه شدند و همه آنها در آتش اند مگر يك فرقه و امت من هفتاد و سه فرقه مى شوند و همه در آتش اند مگر يك فرقه كه اهل نجات هستند(1).
سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا مى توان تصور كرد پيامبرى كه نسبت به هدايت مشركين به اندازه اى اصرار و دلسوزى مىورزيد كه خداوند به ايشان خطاب فرمود: (لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ )(2) گويى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى بخاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند. ـ نسبت به آينده اُمت خود نگران نباشد و فكرى به حال هدايت آنها بعد از خود نكرده باشد؟ آيا مى توان تصور كرد پيامبرى كه در اوج تدبير و حكمت است، نسبت به امر جانشنى و رهبرى جامعه اسلامى بى تفاوت بوده باشد؟
اگر كسانى منكر علم غيب پيامبر شوند و بگويند پيامبر نمى دانست بعد از خودش چه اتفاقاتى مى افتد، مى گوييم كه هر فرد عاقلى براى مسئله جانشينى خود اهميت قائل است حال چه برسد به پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) كه دين اسلام را از جانب پروردگار به مردم ابلاغ كرده است و نگران از بين رفتن و تحريف آن مى باشد. پس حتماً بايد جانشينى براى خود معين فرموده باشند و يا حداقل ملاك و ضابطه اى براى مسئله امامت و رهبرى مردم، مشخص مى فرمودند تا مردم بعد از ايشان حيران و سردرگم نباشند.
اما طبق اخبار و شهادت تاريخ، پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) نه تنها عالم به غيب بوده اند بلكه از انحرافات و گمراهى هاى بعد از خودش خبر داده است. روايتى كه مطرح شد يكى از دهها رواياتى است كه پيش گويى پيامبر  (صلي الله عليه و آله) را در مورد امت خود نشان مى دهد. البته اين روايت هم، متأسفانه مانند بسيارى از روايات در كتب اهل سنت كه خود را حافظ سنت پيامبر مى دانند مصون از تحريف نمانده; چرا كه در پايان روايت اهل نجات را منحصر در گروه اهل جماعت نقل كرده اند.
قابل توجه است كه اهل سنت كه خود را اهل جماعت مى دانند، متفرق ترين و پراكنده ترين گروه اسلامى اند كه در بسيارى از مسائل اساسى و بنيادين اختلاف نظر دارند.
حال كه قلم به اين جا رسيد مناسب است كه نمونه هايى از اين اختلافات را كه به حدّ تكفير و خونريزى رسيده است بيان كنيم.
1ـ فتنه خلق قرآن كه درباره آن چه كشتارهايى واقع شد. ابوحنيفه گفت: هر كه گمان كند قرآن مخلوق است، كافر است و هر كه آنان را تكفير نكند، او هم مانند آنان كافر است(3). ابن تيميّه گفت: هر كه بگويد قرآن مخلوق است، كافر است و لعنت خدا و ملايكه و همه مردم بر او باد!!!(4)
با توجه به اينكه هم اكنون اكثريت اهل سنت معتقد به خلق قرآن هستند.
2ـ شيخ ابن حاتم حنبلى گفت: هر كه حنبلى نباشد، مسلمان نيست(5).
3ـ شافعى ها گفتند: هر كس حنبلى است، كافر است(6).
4ـ شافعى ها گفتند: هر كس اشعرى نباشد، كافر است(7).
5ـ در سال 507 هـ . قاضى حنفى در دمشق گفت: اگر حكومت را در دست داشتم، شافعى ها را وادار به پرداخت جزيه مى كردم!! در سال 567 هـ . ابو حامد طوسى همين حرف را درباره جنابله گفت: و در سال 554 هـ . به خاطر درگيرى ميان حنفى ها و شافعى ها، بازار اصفهان به آتش كشيده شد(8).
6ـ اهل آندلس مالكى بودند و حنفى و شافعى و حنبلى را بيرون مى كردند و اگر معتزلى بود او را مى كشتند(9).
آيا بعد از اين همه درگيرى و اختلاف آيا باز هم مى توان اين گروه را اهل جماعت ناميد تا اهل نجات باشند؟!
آيا بعد از اين همه انحرافات باز هم مى توان پذيرفت كه پيامبر اسلام  (صلي الله عليه و آله) براى هدايت مردم، بعد از خودش جانشينى معرفى نكرده باشد تا مردم هنگام فتنه ها به او رجوع كنند و در مسائلى كه اختلاف نظر شده، از او اطاعت كنند؟ بسيار جاى تعجب و تأسف است كه حتى در مسئله وضو و نماز كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) روزانه پنج مرتبه ميان صحابه آن را به جاى مى آوردند اختلاف هاى فاحش وجود داشته باشد چه برسد به بقيه احكام.
آيا نبايد امامى وجود داشته باشد كه سنت پيامبر را حفظ كند؟
آيا لطف الهى اقتضا نمى كند كه همواره امامى براى هدايت مردم ميان آنان وجود داشته باشد؟
اعتقاد شيعه
شيعه معتقد است كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) از جانب خداوند امامى را براى مردم معرفى كرده است و از نسل او امامانى براى هدايت مردم و حفظ دين از انحرافات وجود دارند كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) آنان را به مردم معرفى كرده بودند ولى متأسفانه طمع عده اى رياست طلب و كينه افرادى منافق مانع از تحقق آن شد. شيعه معتقد است كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) در روز غدير، اميرالمؤمنين حضرت على  (عليه السلام) را به عنوان امام و رهبر جامعه اسلامى بعد از خودش به مردم معرفى كرده و با اين كار، دين الهى كامل شد.
اجمالى از واقعه غدير
پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) در بازگشت از آخرين حج در سال دهم هجرى، روز هيجدهم ذى الحجّه در مكانى به نام جحفه به امر الهى توقف كردند و امر فرمودند افرادى كه جلوتر رفته اند برگردند و منتظر شدند افرادى كه عقب مانده بودند برسند. جحفه مكانى بود كه راه هاى اهل مدينه و مصر و عراق از هم جدا مى شد. آن روز به حدى گرم بود كه اعراب از شدت گرما قسمتى از رداى خود را به سر كشيده و قسمتى هم زير پاهايشان بود تا گرما كمتر به آنان برسد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بعد از اقامه نماز ظهر، به همراه اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) به روى جهازهاى شتران كه براى خواندن خطبه آماده شده بود رفتند و ميان جمعيتى كه بيش از صد هزار نفر بودند شروع به خواندن خطبه كردند به گونه اى كه تمام مردم ايشان را مى ديدند. بعد از ستايش خداوند و تذكر و موعظه، فرمودند: إنى اُوشك أن أدعى فأجيب من أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا الله ورسوله أعلم. قال: إن الله مولاى و أنا مولى المؤمنين و أنا أولى بهم من أنفسهم. ثم قال:
«فمن كنت مولاه فعلى مولاه».
اى مردم! نزديك است كه از ميان شما بروم. چه كسى نسبت به مؤمنين از خودشان أولى و سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: خداوند مولاى من و من مولا و سرپرست مؤمنين و از خودشان به آنها اُولى و سزاوارترم. سپس فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست.
نگاهى به سند حديث غدير
با وجود اينكه اين حديث مانند ساير احاديث در حق اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) تحريف و يا كتمان شده; در عين حال تواتر آن غير قابل انكار است. براى آگاهى اجمالى از سند اين حديث به نكات زير توجه كنيد. قبل از آن متذكريم كه نكات و مستنداتى كه در اين مقاله ارائه مى شود برگرفته از دو كتاب گرانسنگ و ارزشمند الغدير(ج1) نوشته مرحوم علامه امينى (رضى الله عنه) و نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار (ج 6 ـ 9) نوشته آيت الله ميلانى (دامت بركاته) مى باشد و چون بناى اين مقاله بر اختصار است خوانندگان محترم مى توانند براى آگاهى از جزئيات و مطالب بيشتر به اين كتابها مراجعه فرمايند.
1ـ بيش از صد نفر از صحابه اين حديث را نقل كرده اند كه چنين رقمى در مورد هيچ يك از احاديث وجود ندارد. حافظ ابوالعباس احمد بن محمد، معروف به ابن عقده (م 333 هـ) در كتابى كه راجع به حديث غدير تأليف كرده نام 99 نفر از صحابه را ذكر مى كند كه اين حديث را روايت كرده اند و مى گويد: 28 نفر ديگر هم از صحابه اين حديث را نقل كرده اند.
2ـ محمد بن جرير طبرى (م 310 هـ ) اين حديث را با 72 طريق، ابوبكر جعابى (م 355 هـ ) با 125 طريق، ابوسعيد سجستانى (م 477 هـ ) با 120 طريق و احمد بن حنبل با 40 طريق ذكر كرده اند.
3ـ ابن حجر عسقلانى مى گويد: اين حديث جداً اسانيد زيادى دارد كه ابن عقده آنها را در كتاب مستقلى جمع كرده است و بسيارى از اسانيد آن صحيح و حسن است(10).
4ـ بيش از 15 نفر از علماى اهل سنت اعتراف به تواتر اين حديث كرده اند، مانند: جلال الدين سيوطى، ملا على قادرى، مناوى، ابن كثير، ذهبى و...
5ـ 360 تن از علماى اهل سنت از قرن دوم تا سيزدهم اين حديث را نقل كرده اند.
مؤلفين حديث غدير:
بسيار قابل توجه است كه 11 نفر از بزرگان اهل سنت، اسناد اين حديث را در كتابى مستقل گردآورى كرده اند و تواتر اين حديث را به اثبات رسانيده اند.
در ميان اين تأليف كنندگان نام محمد بن جرير طبرى، ابن عقده، ابوبكر جعابى، دارقطنى، ابوسعيد سجستانى و شمس الدين ذهبى به چشم مى خورد.
ذهبى (م 748 هـ ) مى گويد: كتابى درباره اَسناد حديث غدير از ابن جرير طبرى ديدم كه از مشاهده آن و كثرت اسانيد آن بسيار تعجب كردم(11).
ابن كثير (م 774 هـ ) مى گويد: كتابى از ابن جرير طبرى ديدم كه احاديث غدير خم را در دو مجلد بزرگ جمع كرده بود و همچنين كتابى كه اسناد حديث طير را جمع كرده بود(12).
متأسفانه اين كتاب هم مثل بسيارى از كتب ديگر كه هر كدام به تنهايى براى اثبات امامت اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) كافى است به دست ما نرسيده است. عجب است از كسانى كه خود را حافظ سنت پيامبر مى دانند كه چرا اين كتابها را كتمان كرده اند؟!!
حال كه وضعيت سند اين حديث مشخص شد و اعترافات علماى اهل سنت به تواتر آن روشن گرديد به دلالت و معناى آن مى پردازيم.
دلالت حديث غدير
مهمترين اشكالى كه اهل سنت درباره دلالت اين حديث مطرح مى كنند اين است كه لفظ «مولى» در اين حديث به معناى يارى كننده، محب و يا محبوب مى باشد و لفظ «مولى» به معناى «أولى به تصرف (ولايت داشتن)» در كلام عرب وجود ندارد.
حال به يارى خداوند متعال ثابت خواهيم كرد كه به اعتراف بزرگان خودشان،استعمال لفظ «مولى» در «أولى به تصرف» شايع است و سپس معلوم خواهد شد كه كلمه «مولى» در حديث غدير به همين معنى مى باشد.
1ـ 43 نفر از بزرگان اهل لغت، ادب و تفسير اهل سنت تصريح مى كنند كه لفظ «مولى» در معناى «اُولى» در قرآن كريم و احاديث و اشعار عرب استعمال شده است. مانند: فراء، كلبى، ثعلب، مبرد، ابوعبيده، أخفش، زجاج، جوهرى، زمخشرى، تفتازانى، قوشجى و...
2ـ 35 نفر از علماى اهل سنت تصريح دارند كه لفظ «مولى» به معناى «المتصرّف فى الأمر»، «ولىّ الأمر»، «مليك» و «رئيس» استعمال شده است. مانند: مبرد، زمخشرى، نسفى، سيوطى، ابن اثير، ابن كثير، ثعلبى، ابن الجوزى و...
3ـ يكى از دلايل قاطع بر اين استعمال، همين حديث غدير است كه در برخى نقلها به جاى «من كنت مولاه» آمده است «من كنت اولى به من نفسه» و يا «من كنت وليه وأولى بنفسه»(13) چرا كه با توجه به قاعده پذيرفه شده «الحديث يفسّر بعضه بعضا»(14) (حديثها همديگر را تفسير مى كنند) معلوم مى شود كه «مولى» به معنى همان «اولى به نفس» مى باشد.
4ـ در صحيح بخارى كلامى وجود دارد كه نشان مى دهد «مولى» به معناى «مليك» استعمال مى شود كه اين استعمال هم براى اثبات امامت كافى است چرا كه مليك به معناى پادشاه است.
الف) قال البخارى فى كتاب التفسير، باب: ولكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان... و قال معمر: موالي: اولياء ورثة عاقد أيمانكم، هو مولى اليمين وهو الحليف. والمولى أيضاً: ابن العم. والمولى: المنعم المعتق والمولى: المعتق. والمولى: المليك. والمولى: مولى فى الدين(15).
اشكال ديگر
اشكال ديگرى كه به دلالت اين حديث شده اين است كه اگر «مولى» به معناى «اولى» باشد بايد بتوانيم به جاى «أولى منك» بگوييم «مولى منك»، در حالى كه اين استعمال غلط است.
جواب اين سؤال با اندك تأملى روشن مى شود، حتى افرادى كه مقدمات ادبيات عرب مى خوانند مى توانند به اين سؤال پاسخ دهند. اين اشكال نشان دهنده اوج تعصب است زيرا افرادى كه نمى خواهند زير بار دلالت اين حديث بروند ناچارند هر اشكالى كه به ذهنشان مى رسد بگيرند تا خود را نجات دهند. «الغريق يتشبت بكل حشيش».
جواب
شارح مقاصد وشارح تجريد كه از علمال اهل سنت هستند جواب اين شبهه را اينگونه داده اند كه «مولى» اسم است به معناى اولى نه اينكه مانند «اولى» وصف باشد تا اينكه اعتراض مى شود «مولى» جزو صيغه اسم تفضيل نيست.
ثانياً، اصل اين اشكال مغالطه اى بيش نيست چرا كه همه جا نمى توان الفاظ مترادف و هم معنى را به جاى هم به كار برد. مثلاً در همين حديث، بعضى از اهل سنت ادّعا مى كنند كه «ألستُ اولى بالمؤمنين» يعنى «ألست أحبّ إلى المؤمنين» و حال آنكه «أولى» بوسيله «باء» متعدى شده اما «أحب» بوسيله «إلى» واين نشان مى دهد كه به جاى «أولى» نمى توان «أحب» گذاشت پس ادعايى كه كرده اند باطل است. و يا مثلاً با اينكه «صَلّى» در بعضى موارد به معناى «دَعا» مى باشد نمى توان به جاى «صَلّى عليه» گفت «دَعا عليه» چرا كه معنى برعكس مى شود چون «دَعا عليه» يعنى بر ضرر او دعا كرد و مثلاً فرق ميان «حتّى» و «إلى» ـ ضمير متصل و منفصل ـ و...
حال كه ثابت شد استعمال لفظ «مولى» در «أولى به تصرف» شيوع دارد به حديث غدير مى پردازيم تا با استفاده از قرائن قطعى معناى آن كاملاً روشن شود.
البته مخفى نماند كه اين لفظ بدون قرينه هم دلالت كامل بر ولايت و امارت دارد. چنانچه در حديثى از صحيح مسلم آمده است كه: «ولا يَقُل العبد لسيده مولاى و زاد فى حديث ابى معاويه: فان مولاكم الله. (بنده (برده) نبايد به صاحب خود بگويد مولاى من. همانا مولاى شما فقط خداست)(16). پس معلوم مى شود معناى متبادر از مولى همان اولى به تصرف است و بقيه معانى احتياج به قرينه دارد، چرا كه اگر معناى غالبى آن ناصر و يا محب بود وجهى براى نهى پيامبر نبود.
قبل از اينكه به قرائن حديث بپردازيم ممكن است سؤالى در ذهن خوانندگان مطرح شود كه چرا پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) از لفظى كه صراحت كامل در جانشينى و رهبرى بعد از خود داشته باشد استفاده نكردند مثلاً لفظ حاكم، امير، رئيس و...؟
در جواب بايد بگوييم اولاً هنگامى كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) اين دستور را از جانب خداى متعال به مردم ابلاغ كرد هيچ كس در ولايت اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) بعد از پيامبر ترديد نكرد حتى ابوبكر و عمر تهنيت گفتند و عمر گفت: إنه مولاى. دليل اين وضوح و روشنى اين است كه خطبه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) طبق نقلى كه از امام باقر  (عليه السلام) به ما رسيده است كاملاً نشان مى دهد كه منظور از «ولىّ» و «مولى» همان ولايت و إمارت مى باشد زيرا اين خطبه در حدود نصف جزء قرآن است و بسيار جاى تعجب است از افرادى كه خود را حافظ سنت پيامبر مى دانند چگونه خطبه اين مهمى و تاريخى را كامل نقل نكرده اند شاهد اين كتمان اين است كه احمد بن حنبل در مسند خود، نقل مى كند: «فخطبنا»(17) ـ پيامبر براى ما خطبه خواند. آيا اين دو سه خطى كه نقل كرده اند خطبه است؟!
با اين كه حاكم در مستدرك مى گويد: «قام خطيباً فحمد الله وأئنى عليه وذكّر ووعظ فقال ما شاء الله أن يقول»(18) ـ پيامبر خطبه خواند. خدا را حمد و ثنا گفت و تذكر داد و موعظه نمود. حال جاى اين سؤال اساسى است كه چرا اين تذكر و موعظه را نقل نكردند؟ چرا اين خطبه را به صورت كامل نقل نكردند؟
البته جواب آن روشن است; همان دليلى كه سبب شد كه كاغذ و دوات براى پيامبر نياورند همان سبب كتمان اين خطبه شد; همان دليلى كه سبب شد بسيارى از حقائق بعد از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را نقل نكنند همان سبب كتمان اين خطبه شد.
قرائن حديث غدير
قرائنى كه نشان مى دهد منظور از «مولى» همان «ولى امر» است به دو دسته تقسيم مى شوند:
1ـ قرائن حالى 2ـ قرائن لفظى
قرائن حالى:
1ـ مطرح كردن اين ابلاغ در ميان جمعيتى كه بيش از 100 هزار نفرند، آن هم به گونه اى كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) دستور فرمودند كسانى كه جلوتر رفته اند برگردند و منتظر بقيه افراد شدند.
2ـ محلى كه براى اين ابلاغ تعيين شده بود، محل انشعاب و جدا شدن راه ها از يكديگر بود و اگر هدف پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) در بيان اين حديث، فقط گوشزد كردن به چند نفر از صحابه بود كه با اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) هنگام بازگشت از يمن اختلاف پيدا كرده بودند، دليلى براى تشكيل اين اجتماع عظيم نبود تا افرادى كه به عراق يا مصر مى روند از اين قضيه مطلع شوند بلكه هنگامى كه به مدينه مى رسيدند در مسجد اين مطلب را بيان مى كردند.
3ـ آن روز به قدرى گرم و سوزان بود كه هنگام توقف در آن بيابان، اعراب از شدت گرما نشستند و مقدارى از عباى خود را روى سر كشيده و مقدارى را هم زير پاهايشان گذاشته بودند تا از زمين هم گرماى كمترى به آنها برسد.
آيا معقول است كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) حداقل نصف روز مردم را در اين بيابان نگه دارد تا به آنها بفرمايد: على را دوست داشته باشيد؟!! يا اينكه بفرمايد: على ياور شماست!!!
اين حرف را هيچ انسان با منطقى از چنين پيامبر حكيمى نخواهد پذيرفت.
قرائن لفظى:
1ـ اين حديث در برخى نقلها به صورت «من كنت اولى به من نفسه فعلىّ وليّه» و در برخى به صورت «من كنت وليه و أولى بنفسه» آمده است كه نشان مى دهد منظور از «ولىّ» همان «أولى به نفس» است چرا كه اگر مراد ناصر يا غيره بود دليلى وجود نداشت كه پيغمبر بفرمايند: «من كنت اولى به من نفسه» بلكه مثلاً مى فرمودند هر كه من پيامبر او هستم يا اينكه هر كه مسلمان است و اينكه هر كه ايمان به خدا و رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) دارد و...
2ـ آيه شريفه: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ )(19) ـ اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملاً به مردم برسان و اگر اين كار را انجام ندهى رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند- قبل از اين واقعه  نازل شده است.
اين شأن نزول را 22 نفر از بزرگان اهل سنت اعتراف مى كنند. مانند: ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ثعلبى، ابن عساكر، فخر رازى و...
هر چند كه فخر رازى اين قول را ميان اقوال مزعومه آورده است اما اين نشان دهنده تعصب اوست چرا كه خودش اين قضيه را از ابن عباس و براء بن عازب نقل مى كند و هيچ دليلى براى ردّ آن ندارد.
آنچه از اين آيه استفاده مى شود دو مطلب بسيار مهم است:
1ـ تهديد پيامبر به اينكه اگر اين ابلاغ صورت نگيرد، رسالت الهى انجام نشده است.
2ـ خداوند به پيامبرش وعده مى دهد كه او را از فتنه مردم حفظ خواهد كرد.
با توجه به اين دو مطلب لازم است كه معناى «ولى» غير از آن چيزى باشد كه اهل سنت مى گويند. چرا كه اگر به معناى ناصر و يا محبوب و... باشد اولاً اين ابلاغ آن قدر مهم نيست كه اگر بيان نشود رسالت الهى انجام نشود. ثانياً، با ابلاغ آن، ترسى وجود ندارد كه خداوند به پيامبرش وعده حفظ از خطر بدهد.
پس روشن مى شود كه منظور از ابلاغ، رساندن حكمى است كه بواسطه آن دين ودنياى مردم اصلاح مى شود و حلال و حرام الهى محفوظ مى ماند و قبول اين حكم براى عده اى، تلخ و سنگين بود كه احتمال ايجاد فتنه مى رفت و اين حكم نمى تواند چيزى به جز ابلاغ وصايت وخلافت اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) باشد چرا كه بواسطه آن احكام الهى محفوظ مى ماند و امور مسلمين اصلاح مى شود وكينه هايى كه در دل برخى از اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) بود احتمال شعله ور شدن داشت و به همين خاطر خداوند به پيامبرش وعده حفاظت داد.
3ـ به تصريح 7 نفر از علماى اهل سنت، آيه شريفه (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِْسْلامَ دِيناً)(20)- امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم- بعد از اين واقعه نازل شده است. مانند: ابن مردويه، ابونعيم اصفهانى، ابن مغازلى و...
از اين آيه استفاده مى شود كه آنچه بوسيله آن دين كامل شد و نعمت تمام شد بايد امر بسيار مهمى باشد كه بدون آن دين ناقص است و آن امر مهم چيزى جز امامت و خلافت نمى تواند باشد.
نكته اى كه باقى مى ماند اين است كه در صحيح بخارى روايت شده كه شأن نزول اين آيه در روز عرفه بوده نه روز غدير.
جواب اين است كه طبق تصريح عده اى از علماى اهل سنت اشكالى در تعدّد نزول آيات قرآن نيست پس امكان دارد كه حكم جانشينى اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) در روز عرفه از جانب خداوند به پيامبر صادر شده باشد و روز غدير خم، آيه (يا ايها الرسول...) نازل شده باشد يعنى اى پيامبر آن حكمى كه روز عرفه درباره جانشينى اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) نازل شد به مردم ابلاغ كن. كه البته اين تأخير در ابلاغ حكم، مصالح متعددى داشته است كه از محل بحث خارج است.
4ـ شعر حسّان بن ثابت بعد از اين واقعه عظيم كه به اذن پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) و در حضور ايشان و صحابه انشاء شد و هيچ كس حتى مشايخ سه گانه به او اعتراض نكردند.
قسمتى از شعر حسّان:
يناديهم يوم الغدير نبيهم***بخم واسمع بالرسول منادياً
يقول فمن مولاكم ووليكم***فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا
إلهك مولانا وأنت ولينا***ولم ترمنّا فى الولاية عاصياً
فقال له قم يا على فإننى***رضيتك من بعدى إماماً وهادياً
بيت آخر (پيغمبر به على فرمود: بلند شو، بدرستى كه تو بعد از من امام و رهبر مردم مى باشى) سپس پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) به او فرمودند: اى حسّان تا زمانى كه با زبانت از ما دفاع كنى مؤيد به روح القدس هستى.
اين شعر را 8 نفر از علماى اهل سنت نقل كرده اند. مانند: ابن مردويه، ابونعيم اصفهانى، كنجى، سيوطى و...
5ـ هنگامى كه اين خبر منتشر شد شخصى به نام حارث بن نعمان نزد پيامبر آمد و گفت: ما را از جانب خدا امر كردى به گفتن شهادتين، ما هم قبول كرديم;  ما را امر كردى به نماز و زكات و روزه و حج، ما هم قبول كرديم تا آنكه به اين مقدار راضى نشدى و پسر عمويت را بر ما برترى دادى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه. آيا اين امر از جانب خداست يا از جانب تو؟ رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) فرمودند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين امر از جانب اوست. سپس آن شخص برگشت و به سمت مركبش رفت و گفت: خدايا اگر آنچه پيامبر مى گويد درست است سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى نازل كن!
هنوز به مركبش نرسيده بود كه سنگى از آسمان فرود آمد و او را هلاك كرد. سپس اين آيه نازل شد: (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع)(21) تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد.
اين قضيه را 18 نفر از علماى اهل سنت نقل كرده اند. مانند: ثعلبى، سمهودى، ابن صباغ، مناوى و...
6ـ مُناشده و احتجاج اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) به اين حديث كه 44 نفر از علماى آنها اين مناشدات را نقل كرده اند. مانند: احمد بن حنبل، بزّار، نسائى، طبرانى، ابن كثير و...
احمد بن حنبل نقل مى كند: روزى حضرت على  (عليه السلام) در كوفه عده اى از مردم را كه اجتماع كرده بودند قسم داد به اينكه افرادى كه روز غدير خم حضور داشتند و شنيدند كه پيامبر چه فرمود، شهادت بدهند. سپس 13 نفر بلند شدند و شهادت دادند كه از پيامبر شنيدند كه فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه(22).
در حديث ديگرى نقل مى كند كه: دوازده نفر بلند شدند و شهادت دادند اما سه نفر اين حديث را كتمان كردند و امام  (عليه السلام) آنها را نفرين كرد و دچار بيمارى شدند(23) كه در روايات ديگر نام آنها آمده است.
اگر معناى اين حديث محبوبيت و يا يارى كردن بود چه دليلى بر كتمان اين حديث وجود داشت؟
7ـ يكى از مهمترين قرائن بر اينكه مولى به معناى اولويت در تصرف است،اين است كه پيامبراكرم  (صلي الله عليه و آله) قبل از اينكه حضرت على  (عليه السلام) را به ولايت معرفى كنند، فرمودند: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ آيا من بر مؤمنين بيش از خودشان ولايت ندارم. سپس فرمودند: فمن كنت مولاه فعلى مولاه. كه با «فاء تفريع» اين جمله را فرمودند كه نشان مى دهد اين جمله نتيجه جمله قبل است يعنى حال كه اقرار مى كنيد من نسبت به شما اُولى هستم پس هر كه من مولاى او هستم و نسبت به او اولى هستم على مولاى اوست و نسبت به او اُولى است. اگر پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) معنايى غير از اين را اراده كرده بودند بايد قرينه اى بر آن مى آوردند چرا كه ظهور جمله بندى ها و تقابل ميان آنها، دلالت بر امامت و جانشينى دارد.
اين روايت را 50 نفر از علماى اهل سنت نقل كرده اند.
8ـ سياق حديثى كه حاكم در مستدرك نقل كرده است به وضوح دلالت بر امامت دارد. او نقل مى كند از زيد بن ارقم كه گفت: هنگامى كه به غدير خم رسيديم رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) امر كردند كه سايبانى درست كنيم. روزى بود كه گرم تر از آن نديده بودم سپس خدا را ستايش كرد و فرمود: نزديك است كه از ميان شما بروم و من چيزى را ميان شما مى گذارم كه هرگز گمراه نشويد: كتاب خداى عزّ وجل، سپس دست على  (عليه السلام) را گرفت و فرمود: اى مردم: چه كسى از جانهايتان به شما اولى است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: كه هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست(24). سپس حاكم مى گويد اين حديث صحيح است.
قرائنى كه در اين حديث وجود دارد كاملاً نشان مى دهد كه مراد از «مولى» همان «امامت» است. چرا كه اولاً شدت گرما را توصيف مى كند ثانياً رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) خبر از رحلت خود مى دهد. سپس سؤال مى كند كه چه كسى نسبت به شما اولى است و مردم مى گويند خدا و رسولش داناترند. اگر مراد، ناصر و... بود چرا مردم گفتند نمى دانيم. سپس پيامبر فرمودند: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست. آيا با همه اين قرائن آيا براى انسانى كه ذوق سليم داشته باشد ترديدى باقى مى ماند كه معنايى غير از جانشينى اراده شده باشد؟
9ـ حديثى كه در صحيح بخارى و مسلم روايت شده، نظير و شبيه اين حديث است:
قال البخارى:... عن أبى هريرة: أن النبى  (صلي الله عليه و آله) قال: ما من مؤمن إلا و أنا أولى به فى الدنيا والآخرة إقرأوا إن شئتم * النبىّ أولى بالمؤمنين من أنفسم * فأيّما مؤمن مات و ترك مالاً فليرثه عصبته من كانوا، ومن ترك ديناً أوضياعاً فليأتنى فأنا مولاه(25).
پيامبر فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه من در دنيا و آخرت نسبت به او أولى هستم. چنانچه خداوند مى فرمايد: پيامبر، نسبت به مؤمنين از خودشان سزاوارتر است. پس هر مؤمنى از دنيا برود و مالى باقى بگذارد ورثه او به ارث مى برند و هر كه از دنيا برود و قرضى به عهده او باشد من مولاى او هستم.
وقال مسلم:... عن أبى هريرة عن النبى  (صلي الله عليه و آله) قال: والذى نفس محمد بيده إنْ على الأرض من مؤمن إلا وأنا أولى الناس به فأيّكم ترك ديناً أوضياعاً فأنا مولاه وأيّكم ترك مالاً فإلى العصبة من كان(26).
پيامبر فرمود: قسم به خدايى كه جان محمد در دست اوست هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه من نسبت به او اولى هستم، پس هر كه قرضى به عهده داشت (بعد از مرگش) من مولاى او هستم و هر كه مالى بر جاى گذاشت به ورثه او مى رسد.
قسطلانى در شرح «فأنا مولاه» مى گويد: يعنى «من ولىّ ميت هستم كه امور او را به عهده مى گيرم»(27).
نووى مى گويد: يعنى من قائم به مصالح شما هستم در حيات شما و بعد از مرگ شما و من ولىّ شما در هر دو حال مى باشم كه اگر قرضى به عهده شما باشد من پرداخت مى كنم(28).
ابن حجر عسقلانى مى گويد: «فأنا مولاه أى: وليّه»(29) كه منظور او قطعاً ولىّ امر است.
هر كدام از اين معانى كه براى مولى ذكر شده دلالت بر اولويت دارد و اين اولويت يكى از شئون حاكم اسلامى است. و اين حديث كاملاً شبيه حديث غدير است اما تعصب، مانع از بيان حق در حديث غدير شده است.
10ـ تهنيت عمر بن الخطاب به اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) در روز غدير كه آن را 26 نفر از علماى اهل سنت نقل كرده اند. مانند: احمد بن حنبل، ثعلبى، خطيب بغدادى، ابن عساكر و...
اين تهنيت از جانب عمر بن الخطاب و ساير صحابه نشان دهنده عظمت اين فضيلت است چرا كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) فضائل زيادى براى اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) فرمودند اما در هيچ يك از آن فضائل، صحابه به ايشان تهنيت نگفته اند پس روشن مى شود كه منظور از «مولى» معنايى فراتر از آنچه اهل سنت ادعا مى كنند مى باشد و آن مقام بلند كه سبب تبريك و تهنيت صحابه شد چيزى جز خلافت نمى تواند باشد.
11ـ در برخى نقل ها چنين آمده است: فإن عليّاً بَعدى مولاه(29). كه اگر منظور ناصر و غيره باشد وجهى براى گفتن كلمه «بعدى» نمى باشد.
12ـ در برخى نقل ها چنين آمده است: أيها الناس إن الله مولاى وأنا مولى المؤمنين وأنا أولى بهم من أنفسهم فمن كنت مولاه فهذا مولاه ـ يعنى علياً(30). اى مردم خدا مولاى شماست و من مولاى مؤمنان هستم و به آنها اولى هستم پس هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست.
اى كاش معلوم مى شد كه اگر پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) مى خواست اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) را به ولايت معرفى كند بايد از چه الفاظى استفاده مى كردند تا آقايان اهل سنت بپذيرند. آيا واضح تر از اين امكان دارد كه پيامبر، ابتدا بفرمايد خدا مولاى من است سپس من مولاى مؤمنين هستم سپس على مولاى شماست. خير، اما تعصّب و تقليد كوركورانه بعضى سبب شده است اين واضحات را نبينند يا اگر هم مى بينند پنهان مى كنند.
13ـ حديثى كه در اكثر كتب اهل سنّت وارد شده است كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) فرمودند: لاتبغضن يا بريدة لي عليا فان عليا مني و أنا منه و هو وليكم بعدي. اي بريده بغض علي عليه السلام  را در دل نداشته باش به درستى كه على از من و من از او هستم و او ولىّ و سرپرست شما بعد از من است.
اين حديث به صورت هاى كوناگون و در موارد مختلف نقل شده است كه علماى اهل سنت به صحيح بودن بعضى از آنها اعتراف دارند. مثلاً ذهبى در تلخيص المستدرك مى گويد اين حديث بنا بر شرط مسلم صحيح است. اين حديث در مسند احمد، صحيح ترمزى، سنن ابو داود، الاستيعاب، الاصابة، خصائص، نسالى، مستدرك حاكم و... آمده است.
اين حديث به عنوان قرينه و مفسّر حديث غدير مى باشد چرا كه اولاً لفظ «بعدى» دلالت دارد كه مراد نمى تواند ناصر و... باشد چرا كه وجهى براى اين تقييد نيست. ثانياً نصرت و محبت و... مخصوص به شخص خاصى نيست زيرا (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض )(31) ـ مردان و زنان با ايمان، ولى (ياور) يكديگرند ـ پس چه امتيازى بود كه براى حضرت على  (عليه السلام) ثابت شد؟ آيا نعوذ بالله پيامبرى كه در نهايت حكمت مى باشد توضيح واضحات مى دهد زيرا شكى نبود كه حضرت على  (عليه السلام) از ابتداى رسالت پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) ياور مؤمنين بوده است تا آخرين لحظات حيات ايشان; حال چه وجهى براى تقييد به كلمه «بعدى» وجود دارد؟ روشن است كه هر انسان مستقيم السليقه اى كه به دور از تعصب باشد در اين معنى شكى نمى كند.
اكنون كه بحث قرائن حديث غدير به پايان رسيد اشكال آخرى از جانب اهل سنت مطرح مى شود كه در پايان متذكر آن مى شويم. البته لازم به ذكر است كه قرائن حديث غدير به مواردى كه گفته شد محدود نمى باشد. صاحب كتاب ارزشمند نفحات الأزهار 18 قرينه ديگر آورده است كه براى رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى كنيم و علاقه مندان مى توانند به جلد نهم از اين كتاب مراجعه فرمايند.
اشكال آخر
آخرين اشكالى كه اهل سنت به تمام اين مطالب وارد مى كنند اين است كه چگونه ممكن است صحابه پيامبر با آن عظمت و احترامى كه داشتند اين فرمايش و وصيّت ايشان را ناديده بگيرند و افراد ديگرى را بر اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) ترجيح دهند؟
در جواب اين سؤال بايد گفت كه اولاً، تمام صحابه اين سفارش پيامبر را ناديده نگرفتند؛ بنى هاشم و افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و... از بيعت با ابوبكر امتناع كردند به جهت اينكه اين منصب را حقّ اميرالمؤمنين على بن ابى طالب  (عليه السلام) مى دانستند.
ثانياً، جواب اين سؤال با كمى تتبّع در تاريخ و بررسى رفتار صحابه، روشن خواهد شد كه عده اى از صحابه علاوه بر اينكه در دل خود كينه هايى از اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) داشتند، از فرمان پيامبر سرپيچى و با دستورات ايشان آشكارا مخالفت مى كردند.
بسيار كوته فكرى است اگر كسى معتقد باشد صحابه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) از هر عيب و ايرادى منزه و معصوم اند چرا كه نمونه هاى فراوان از اشتباهات آنها در تاريخ به چشم مى خورد.
نمونه هايى از مخالفت صحابه
1ـ با صرف نظر از آياتى كه صراحت به وجود عده اى منافق ميان اصحاب پيامبر دارد و يا آيه اى كه دلالت بر فسق و فجور خالد بن وليد دارد و يا آيه اى كه در مذمّت بعضى از زنان پيامبر است; از اهل سنّت مى پرسيم كه راجع به اين آيه چه جوابى مى دهند: (وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَتَرَكُوكَ قائِماً )(32) ـ هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند ـ اين آيه چه دلالتى دارد و چه سيمايى از چهره صحابه براى ما ترسيم مى كند. بخارى در صحيحش نقل مى كند كه همه صحابه رفتند بجز دوازده نفر(33). اهل سنت هر حكمى راجع به صحابه اى كه با صداى طبل و... نماز جمعه را رها مى كنند و به تعبير آيه به سراغ لهو مى روند، ما هم همان حكم را درباره آنها خواهيم كرد.
از صحابه اى كه به خاطر زرق و برق دنيا، خطبه هاى پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) را رها مى كنند و به تعبير آيه، پيامبر را ايستاده رها مى كنند هيچ جاى تعجب نيست كه در نبود وجود مقدس آن حضرت به دنبال رياست و پست و مقام دنيوى كه بسيار بالاتر از لهويات و زرق و برق دنياست بروند.
2ـ فرار صحابه بجز اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) و چند نفر ديگر در جنگ احد و حنين كه از قطعيات است و خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلى أَحَد وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ)(34) ـ هنگامى كه از كوه بالا مى رفتيد و از شدت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمى كرديد و پيامبر از پشت سر، شما را صدا مى زد ـ (وَيَوْمَ حُنَيْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ )(35) و در روز حنين، آن هنگام كه زيادى جمعيتتان شما را مغرور ساخت ولى اين زيادى جمعيت هيچ به دردتان نخورد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت به دشمن كرده، فرار نموديد.
3ـ اطاعت نكردن از فرمان پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله)، هنگامى كه در لحظات آخر عمر فرمودند: قلم و كاغذى بياوريد تا براي شما چيزى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: كتاب خدا براى ما كافى است، درد بر پيغمبر غلبه كرده است (كنايه از اينكه در لحظات آخر عمر ـ نعوذ بالله ـ پيامبر نمى داند چه مى گويد). سپس ميان صحابه اختلاف شد تا اينكه پيامبر فرمودند: از پيش من بلند شويد تنازع و درگيرى نزد من سزاوار نيست(36).
4ـ مخالفت در صلح حديبيه:
هنگامى كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) به اصحابش دستور داد تا شترها را قربانى كنند و موهايشان را بتراشند و از احرام خارج شوند. حضرت 3 مرتبه تكرار كردند اما هيچ يك از صحابه اطاعت نكردند تا اينكه پيامبر ناراحت شدند و وارد بر امّ المؤمنين ام سلمة (رضوان الله عليها) شدند. ايشان به رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) عرض كرد شما شتر خود را قربانى كنيد و موهايتان را بتراشيد. حضرت همين كار را كردند تا بالأخره صحابه هم شترها را قربانى كردند. حتى در اين قضيه اعتراض عمر به رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) كه به صورت جسارت آميزى بوده نقل شده است. عمر به رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) گفت: مگر تو پيامبر بر حق نيستى؟ حضرت فرمود: بله. گفت: مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: بله. گفت: پس چرا اين ننگ (صلح حديبيه)!! را قبول مى كنى؟ حضرت فرمود: من رسول خدا هستم و نافرمانى او را نمى كنم. عمر گفت: مگر تو نگفته بودى كه ما وارد مسجد الحرام مى شويم و طواف مى كنيم؟ حضرت فرمود: بله. اما آيا گفته بودم: امسال؟ عمر گفت: نه. دوباره عمر پيش ابوبكر رفت و معلوم بود كه با سخنان پيامبر قانع نشده بود. همان چيزهايى كه به رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) گفته بود دوباره با ابوبكر مطرح كرد و در آخر هم گفت: فعملت اعمالاً. كارهايى در آن روز انجام دادم كه خدا مى داند چه كارهايى كرده بودم كه شرم از گفتن آن داشته!!!(37)بلكه در بعضى منابع مانند صحيح ابن حبان و معجم الكبير طبرانى آمده است كه عمر گفت: ما شككت منذ أسلمت، از زمانى كه ايمان آوردم شك در پيامبر نكردم مگر امروز كه شك كردم.
حال جاى اين سؤال مطرح است كه با توجه به آيه (فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً)(38) -به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم باشند- آيا كسى كه با رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) جرّ و بحث مى كند و با سخنان او هم قانع نمى شود، ايمان دارد؟!!
6ـ مخالفت با سفارش صريح پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) در باره حفظ احترام اهل بيتش، چنانچه در صحيح مسلم آمده است كه پيامبر فرمودند: «اُذكّركم الله فى أهل بيتى، اُذكّركم الله فى أهل بيتى، اُذكّركم الله فى أهل بيتى»(39) سه مرتبه فرمودند: بر شما باد به حفظ حرمت اهل بيتم. در جاى ديگرى فرمود: «اللهم هؤلاء أهلى»(40). خدايا اينان اهل بيت من هستند ( حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و حسين عليهم السلام).
آيا احترام گذاشتن يعنى غصب فدك و محروم كردن دختر پيامبر از ارث پدرش!!
آيا احترام گذاشتن يعنى على  (عليه السلام) را كه اولين مسلمان است، خانه نشين كردن و افرادى مانند كعب الأحبار و ابوهريرة كه يهودى بودند و تازه مسلمان شده بودند، قبل از خطبه هاى نماز جمعه در منابر رسمى حكومت براى مردم حديث بگويند!!
آيا احترام گذاشتن يعنى جنگ جمل به سركردگى عايشه و طلحه و زبير و جنگ صفين به سركردگى معاويه، به راه انداختن!!
آيا احترام گذاشتن يعنى سبّ و لعن حضرت على  (عليه السلام) به روى منابر در زمان معاويه؟
آيا احترام گذاشتن يعنى جنگيدن با سبط پيغمبر اكرم، امام حسن  (عليه السلام)!!
آيا احترام گذاشتن يعنى فاجعه جانسوز و غير انسانى كربلا!!
آيا حفظ حرمت اهل بيت يعنى به اسارت گرفتن دختران رسول خدا  (صلي الله عليه و آله) در كربلا!!
و صدها نمونه ديگر كه هم شدتِ وقاحت و بى شرمى آن كارها مانع از بيان آن است و هم اين مختصر، مجال بيان آن . خوانندگان محترم مى توانند به كتاب ارزشمند اجتهاد در مقابل نصّ نوشته مرحوم علامه شرف الدين(قدس سره) مراجعه كنند.
انحراف صحابه
با بررسى اين مخالفت ها مى توان نتيجه گرفت كه به هيچ وجه دور از ذهن نيست كه افرادى از صحابه پيامبر به مخالفت با حديث غدير برخيزند. افرادى كه در مقابل پيامبر از ايشان اطاعت نمى كردند، حتماً بعد از رحلت ايشان براى رسيدن به رياست و پست و مقام با ايشان مخالفت مى كنند و شاهد اين انحراف و كتمان همان روايتى بود كه احمد بن حنبل و ديگران نقل كرده اند كه سه نفر از صحابه هنگام مُناشده اميرالمؤمنين  (عليه السلام)، شهادت ندادند و كتمان كردند و به بيمارى مبتلا شدند. شواهد ديگرى بر اين انحراف وجود دارد كه به بعضى از آنها مختصراً اشاره مى كنيم:
1ـ حاكم در مستدرك نقل مى كند كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين  (عليه السلام) فرمودند: ان الأمة ستغدر بك بعدى ـ امت بعد از من به تو خيانت مى كنند و عهد خود را مى شكنند ـ و مى گويد اين حديث صحيح است(41).
2ـ ابويعلى نقل مى كند كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) فرمودند: ضغائن فى صدور اقوام لايبدونها لك إلا من بعدى(42) ـ كينه هايى از تو در دل گروه هايى وجود دارد كه آنرا آشكار نمى كنند مگر بعد از من.
البته اين جمله قسمتى از يك حديث است كه حاكم آنرا با همين سندى كه ابويعلى ذكر مى كند مى آورد و آنرا صحيح مى داند و ذهبى هم با او موافقت مى كند اما  اين قسمت كه آخر حديث است را نمى آورد. حال اين تحريف از جانب حاكم است يا ناشران كتاب او خدا مى داند!!
3ـ احمد بن حنبل، حاكم نيشابورى، ابن حبان، ابن كثير و... با الفاظ مختلف نقل كرده اند كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) فرمودند: «إن تؤمروا عليّاً ولا أراكم فاعلين تجدوه هادياً مهدياً يأخذ بكم الطريق المستقيم(43) اگر على  (عليه السلام) را امير خود بگردانيد- و نمى بينم كه اين كار را بكنيد ـ او را هدايت كننده و هدايت شده مى يابيد كه شما را به راه مستقيم هدايت مى كند.
ابن حجر عسقلانى عالم متبحر اهل سنت مى گويد اين روايت را احمد در مسلم با سند خوبى روايت كرده است.
البته اول حديث اين است كه اگر ابوبكر را امير خود بگردانيد او را امين و زاهد مى يابيد، اگر عمر را امير گردانيد خود گردانيد او را قوى و امين مى يابيد، اگر على را امير خود گردانيد ـ و نمى بينم كه اين كار را انجام دهيد ـ او را هدايت كننده و هدايت شده كه به راه مستقيم هدايت مى كند خواهيد يافت.
جالب است كه متن اين حديث دلالت بر جعلى بودن قسمت اول مى كند چرا كه اگر منظور پيامبر اين بود كه اختيار با شماست و مى توانيد هر يك از اين سه نفر را براى خلافت انتخاب كنيد، ديگر نبايد در مورد حضرت على  (عليه السلام) مى فرمودند: نمى بينم كه او را خليفه كنيد؛ زيرا مردم حضرت على  (عليه السلام) را بعد از عثمان به عنوان خليفه انتخاب كردند. حال اگر كسى بگويد كه منظور پيامبر اين بوده كه: من نمى بينم كه شما على  (عليه السلام) را به عنوان خليفه اول انتخاب كنيد. جواب مى دهيم كه پس چرا اين مطلب را درباره عمر نگفتند با اينكه او هم به عنوان خليفه اول انتخاب نشد؟! آيا پيامبر به اين مطلب علم نداشت؟! خير، علم داشت ولكن فردى كه قسمت اول اين حديث را جعل كرد غافل از اين نكته بود!!
نتيجه:
در پايان يادآور حديث اول بحث مى شويم كه پيامبر اكرم  (صلي الله عليه و آله) فرمودند در ميان آن فرقه هاى بسيار فقط يك فرقه اهل نجات است. ما شعيان دوازده امامى، خداوند را شاكريم كه در گروهى هستيم كه پيشوايان آن، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن، و امام حسين و اولاد معصومش (عليهم السلام) هستند كه قطعاً اين بزرگواران بر اساس اجماع مسلمين، اهل بهشت هستند.
خداوندا از تو مى خواهيم كه حق جويان را به آن فرقه اهل نجات هدايت فرمايى.
والسلام على من التبع الهدى
والحمد لله رب العالمين
سيد علي موسوي
___________________________________________________
(1) مسند احمد: 4/102; سنن دارمى: 2/241; سنن ابن ماجه: 2/1322; سنن ابى داود: 2/390; البداية والنهاية: 7/262 و...
(2 ) شعراء: 3.
(3 ) طبقات الحنابله، ابن ابى يعلى: ص 29 و 47.
(4 ) درء التعارض: 2/96.
(5 ) تذكرة الحفاظ: 3/375.
(6 ) تبيين كذب المفترى: ص 310.
(7 ) شرح اللمع: 1/111.
(8 ) الامام جعفر الصادق  (عليه السلام) ـ عبد الحليم الجندى: ص 255.
(9 ) همان.
(10 ) فتح البارى: 7/61.
(11 ) تذكرة الحفاظ: 2/713.
(12 ) البداية والنهاية: 11/167.
(13 ) المعجم الكبير: 5/186.
(14 ) فتح البارى: 7/111.
(15 ) صحيح بخارى: 8/199 بشرح ابن حجر.
(16 ) صحيح مسلم: 2/197 باب الفاظ من الأدب.
(17 ) مسند احمد 4/372.
(18 ) مستدرك حاكم: 3/109.
(19 ) مائده: 67.
(20 ) مائده: 3.
(21 ) معارج: 1.
(22 ) مسند احمد: 1/84.
(23 ) همان: 1/119.
(24 ) مستدرك حاكم: 3/533.
(25 ) صحيح بخارى: 3/155 باب فى الاستقراض وأداء الديون.
(26) صحيح مسلم: كتاب الفرائض
(27) إرشاد السارى: 7/280.
(28) المنهاج فى شرح صحيح مسلم. پاورقى، ارشاد السارى، كتاب الفرائض.
( 29) تاريخ مدينه دمشق: 42/220.
( 30) المعجم الكبير: 3/180 و تاريخ ابن كثير: 5/209.
( 31) توبه: 71.
( 32) جمعه: 11.
( 33) صحيح بخارى: 63/6.
( 34) آل عمران: 153.
(35 ) توبه: 25.
( 36) صحيح بخارى: 4/5 كتاب المرضى باب قول المريض قوموا عنّى.
( 37) صحيح بخارى: 3/182 و مسند احمد: 4/330 و...
( 38) نساء: 65.
( 39)صحيح مسلم: 2/360 كتاب الفضائل، فضائل على  (عليه السلام).
(40 ) همان
( 41) مستدرك حاكم: 3/140; تذكرة الحفاظ: 3/995; تاريخ بغداد: 11/216 و...
( 42) مسند ابويعلى: 1/427; مجمع الزوائد: 9/118.
(43 ) مسند احمد: 1/109; اسد الغابة: 4/31، الاصابه: 4/468; مستدرك حاكم: 3/142; البداية والنهايه: 7/397.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page