نبوغ عيسي عليه السلام

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

هنگامي که عيسي هفت ساله شد، مريم او را به مکتب فرستاد تا درس فرا گيرد. روزي معلم از عيسي خواست تا بگويد، ابجد، عيسي به جاي پاسخ به معلم گفت؛ شما مي دانيد ابجد يعني چه؟ معلم ناراحت شد و خواست او را تنبيه کند. اما عيسي از او خواست تا از تنبيه اش در گذرد. بعد عيسي رو به معلم شروع کرد به تفسير و معنا کردن ابجد، هنگامي که عيسي با درايت و عقل کامل، تفسير را بهتر از خود معلم توضيح داد، معلم، مريم را به حضور طلبيد و از او خواست تا فرزندش را به خانه ببرد و گفت؛ که او احتياجي به درس ندارد.(1)
اگر چه عيسي همانند ديگر کودکان رشد کرد و در ميان ديگر کودکان از نوجواني به جواني رسيد، ولي آثار فضل و آيات رسالت در او آشکار بود. هنگامي که او با همسالان خود به بازي و سرگرمي مشغول بود، از آنچه که آنها در خانه هاي خود خورده اند و يا ذخيره نموده اند، خبر مي داد.
او وقتي نزد آموزگار دهکده مي رفت و در حضور او مي نشست، از هر حيث با ديگر همسالان خود متفاوت بود و با جديت تمام به گفتار استادش گوش مي داد و با شوق فراوان، در يادگيري اهتمام مي ورزيد. هنوز استاد درباره موضوع درس سخن نگفته بود که عيسي آن را بيان مي داشت و از آموزگار سؤالاتي مي کرد. هيچ مشکلي بر او باقي نمي ماند و موضوعي از ذهنش خارج نمي گشت.
عيسي به دوازده سالگي نرسيده بود که به اتفاق مادرش به بيت المقدس رفت. جمعيتهاي مختلف و مناظر جالب بيت المقدس و آثار سحرانگيز و ديدني عبادتگاه ها او را مبهوت نساخت. شهر بزرگ بيت المقدس با آن همه نقش و نگار رنگارنگ و زيبايي اي که داشت عيسي را به خود جذب نکرد. با آنکه عيسي در آن سِن مستلزم بازي و سرگرمي هاي کودکانه بود، هيچگونه زيبايي و نقش و نگار شهر چشم او را نمي گرفت و از تمامي آنها چشم مي پوشيد و خود را به حوزه هاي فضل و حکمت مي رساند تا از سرچشمه علم و معرفت سيراب گردد.
1 - داستان پيامبران، اکبري، ص 236 و 237.