خون امام حسين(عليه السلام) و پيام حضرت زينب(س)

(زمان خواندن: 6 - 12 دقیقه)

مرگ جوينده ‏اى است‏ شتابان، هر كه «بماند» به او مى‏ رسد و هر كه «بگريزد» ناتوانش نتواند ساخت، شرافت مندترين مرگ كشته شدن است. (1) على(ع) من امشب را به عزايى دوباره مى‏نشينيم، و دامن را به اين شط خون مى‏شويم، امروز نيز خود را به ديروز برمى‏گردانم، هر چند هر روزمان ديروزى در خود دارد.
دست تو را مى‏گيرم و به طواف كعبه ‏اى مى‏خوانم كه خونين مردى طوافش را ناتمام گذاشت و از آنجا نهيبى بلند بر خلوت آرام خيالت مى‏زنم تا بدانى چه شد و چگونه و چرا!


و اين راه را از طواف نيمه تمام حسين(ع) تا دروازه‏ هاى كوفه، و پيمانه اى شكسته و قلب هاى همراه و شمشيرهايى كه به مصلحت ها و اجبارهاى اجتماعى عليه امام حسين(ع) آخته شد ادامه مى‏ دهم.
من ديگر يقه قابيل را نمى‏ چسبم، من ديگر همه چيز را به او بر نمى‏ گردانم من آنجا كه قابيل، خون هابيل را مى‏ ريزد اينگونه به ماتم نمى‏ نشينم، او «ديگرى‏» بود، او هابيل را نمى‏شناخت، او به آنچه هابيل اعتقاد داشت دل نسپرده بود و به زبان نياورده بود، او «آشنايى‏» «بيگانه‏» بود، يا بهتر بگويم «برادرى‏» «بيگانه‏»!
قابيل «تظاهر» نكرد، قابيل هابيل را نپذيرفت، قابيل دامن به خون برادرى شست كه «بيگانه‏»اش بود، و منى كه بر قتلگاه هابيل گذر كردم بر مرگ ايده ‏آل ها گريستم، اما ديگر جور قابيل را خارج از انتظار ندانستم.
و از آن هنگام در اين كوير كور پيكر ناتوان و فرتوت آمال خود را به هزاران راه كشاندم تا شايد آن ايده و ايده ‏آل را جايى بيابم. من آن تجلى را در جسمى نمى‏ خواستم و به مرز و ديار و قومى محدودش نكرده بودم، همه جا را گشتم و از آن روز قابيلى، هر جا و هر زمان كه سر زدم خون هابيلى را ريخته ديدم.
«من اينجا ديگر اسم هابيل را مظهر خون و قيام و مظلوميت مى‏دانم‏»كه هابيل پيشتاز اين قبيله بود.
هر جا رفتم ديدم «قابيلى‏» بر جسد «هابيلى‏» قهقهه مستى مى‏زند و گرماى آن خون را در جانم حس كردم و از آن روز اول پيام آن خون را تا به امروز كشاندم. تاريخ گويا همين است; هماره فوران آتش عقده‏ هاى دل هابيل و آخر هم قابيلى بر سينه ‏اش، و دوباره همين تكرار مكرر.
هابيل پايمردى پايبند به ارزش ها بود و هيچگاه قدمى واپس نگذاشت و اين‏بود راز اولين خونى كه در تاريخ به خاطر حفظ آرمانى بر خاك ريخت.
از آغاز اين دفتر خونين تا كنون هابيل هايى قيامگر بپا خاستند و هيچگاه سرچشمه اين خون خشكيده نشد و دامن هيچ قابيلى بى لكه خون هابيل نبود. و من آخرين خون را بيش از هر خونى سرخ مى‏بينم، من بر اين خون تا ابد مى‏نالم، و تاريخ تا ابد شرمنده اين مظلوميت است.
ايل و تبارى عزم كعبه كرده ‏اند، همه داد برادرى دارند، همگان پاى در راهى نهاده ‏اند كه چون پروانه بر گرد شمع ميعادگاه شان بگردند، آنجا كه هيچ سويى نيست و جهتى نمود ندارد، گردابى است كه مركزش تجلى خداوند است و همگان بسان پرگار مى ‏گردند، اينان مهمان خدايند و به آن ميزبان بزرگ لبيك گفته‏ اند و دعوتش را پذيرفته ‏اند.
اينان همه يك راه مى‏روند و فريادشان يكى است، رو به يك سو دارند و با يك حلقوم «الله اكبر» مى‏گويند و داعى اجراى يك حكمند.
آه اى حسين(ع)! اگر فرياد برآورى ضد دينت مى‏خوانند، اگر زندگى را بخواهى دينت مرده، اگر دين را زنده بخواهى ترا خواهند ميراند. و تو هابيلى مى‏شوى...
اينجاست كه بايد مرد قبل از آنكه ترا بميرانند، و بايد اين گونه زندگى يافت!
من ديگر گرد كعبه‏اى كه تخته‏ هايى سنگ است نمى‏گردم، من به طواف يادگار هبل نمى‏روم، من آن خانه كه عزت عزى را بازمى‏گرداند عظيم نمى‏ انگارم و خانه‏هاى خالى از خدا را خرابه ‏اى بيش نمى‏بينم، من امروز ترا اى كعبه! تا آن هنگام كه خالى از هر بت نشوى طواف نخواهم كرد و از تو مى‏گريزم و به آنجايى مى‏روم كه همه بت واره ‏ها را به جنگ طلبم و آنجا كعبه ‏اى از ايده‏ آلها برپا مى‏كنم.
و اين گونه است كه امام حسين(ع) طوافش را نيمه تمام مى‏گذارد و با آنچه دارد به سوى مقتل هابيل.
و مى‏ فرمايد:
به خدا بهترين سعادتها، استقامت و پايدارى در راه دين است.
امام حسين علیه السلام به اصلاح امور امت و رسول الله(ص) مى‏پردازد و اصلاح «اسلامى‏» كه از راهش منحرف شده.
امام حسين علیه السلام «امر به معروف و نهى از منكر» را فرا راه خويش نهاده و امروز در مقابل راهش لشكرى از تبار قابيل ايستاده!
امام حسين علیه السلام قابيليان را مى‏شناسد، و مى‏داند جز مردن راهى نيست، و بايد تن خويش و خويشان را به تيغ و سنان بسپارد و از اين تكليف بزرگ گريزى نمى‏بيند، و هر گونه گريز را گناه مى ‏شمارد و همان جاست كه به طوافى سرخ مى‏انديشد و خدا را در كعبه‏ اى ديگر مى‏جويد.
او در آغاز به «آنچه بايد باشد» انديشيده بود و از «آنچه كه بود» بيزارى جست و در اين راه مصمم گام نهاد و «بودن‏» خود را فراموش كرد.
امام حسين علیه السلام روى در روى آشنايانى داشت كه «بيگانه‏ اش‏» بودند، بيگانه ‏تر از هر بيگانه، همانانى كه ديروز براى مقابله با پدرش قرآن بر نيزه كردند و برادرش را آنگونه مطيع مصلحت كردند، هر چند مصلحتى بود ارزنده‏تر از حقيقت، اما امروز موقعيت امام ‏حسين علیه السلام به گونه ‏اى دگر است، حسين بايد «فرياد سرخ‏» تاريخ شود!
امام حسين علیه السلام خود و يارانش «خود»ى را از ميان برداشته ‏اند، اينان ديگر «خود حجاب خود» نيستند و امروز بايد سر به تيغ اسلام مجعول ببازد.
از آن كودك مظلوم تا آن جوان پاك و پيراسته و آن ساقى تشنه‏لب و آن پير فرزانه، همه و همه بايد به اندازه هابيلان تاريخ، خون گرم خود را به تن رنجور و ناتوان ايده ‏آل هاى انسانى تزريق كنند تا زنده بمانند. و اينگونه است كه با زنده بودن ارزشها،امام حسين علیه السلام زنده خواهد ماند، «هر چند كه سر آن يادگار رسول‏ الله(ص) بر نيزه مى‏رود».
«روزى كه در جام شفق مل كرد خورشيد بر خشك چوب نيزه‏ها گل كرد خورشيد» «شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم خورشيد را بر نيزه گويى خواب ديدم‏» «خورشيد را بر نيزه؟! آرى اين چنين است خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگين است‏» (2)
حسين حجله سرخ شهادت را تا ابد با خونش آذين بست، و اين خون طغيان گرانى ساخته كه اين:
«اسيرى است آزاد»و «سلسله بر دست و پايى رهيده‏» «در زندان مانده‏ اى بى‏ حصار» «مجبورى فريادگر» «فريادگرى بيدار» «سوخته ‏اى به درد ساخته‏»
و اسيرى قافله سالار، كه زمام قافله اسيران خدا را در دست داشت و در حصار پولادين حجاب خود، حجاب هاى سياه بى‏شرمى را بر تن بنى‏اميه مى‏دريد.
«زينب‏» رزم خداباوران را ديده بود در پيكر خونين امام حسين علیه السلام، و فرياد بلند خون برادر بود از بام بلند عاشورا بر گنبد ميناى تاريخ كه هنوز هم موج صدايش را گوش دلها مى‏شنود.
زينب اسير است و لازمه اسارت سكوت، اما او از بلنداى مناره دستان بريده آن ساقى تشنه‏لب فرياد برمى‏آورد تا بشنوند آنانى كه فردا گوش فرا مى‏دهند كه به خاطر اصلاح امور جامعه رو به انحراف و نجات امت رسول ‏الله، بر امام حسين علیه السلام و آن شقايق هاى پاك چه گذشت و باز گويد:
«ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏»
و زينب زمام ذوالجناح برادر را مى‏كشد تا بر منبر بنى‏اميه با اشكى آغشته به خون باز گويد كه به جرم خدا جستن و خدا خواستن بر آنها چه گذشت.
«زينب‏» درد كشيده ‏اى راضى شده به رضاى خداست، كه او تنوره گودال هاى گر گرفته آتش ظلم را با چشم خويش ديده، و همراه برادر در آتش بيداد سوخته.
اينجا فقط زبان سرخ خون و اشك حكايت كننده درد است و اين زينب است كه به اشك چشم خون برادر را مى‏شويد و با درد مى‏گويد: كه تاريخ را ساخته ‏اند!
زينب «شاهد» است و شايد بتوان گفت «شهيد» و اين از فرط با خبرى اوست، از آنچه كه بايد بداند. و «زينب‏» آنكه بزرگترين قيام اصلاح اجتماعى را در بيابانى ساكت و سوزان و خموش شهادت مى‏دهد، قيامى كه اگر نبود شايد در همان گودال هاى مرگ دفن مى‏گشت و هيچگاه از لبان كوفيان حكايت نمى‏شد. پيامى كه از حلقوم على اصغرش نيز هراس داشتند و به تير خيزرانى دريدنش. اين پرستار پاك دردمند، زخمهاى قيام را مى‏بندد و پيام پيكرهاى شهادت و قيام را چون تابوتى از صحراى كربلا تا بازارهاى شام و بيدادگاه بنى‏اميه به فرياد مى‏كشد. تا برادر خفته در خاك و خونش دريابد.
ا انت اخى؟!
ا انت ابن امى؟!
تو، اى بى سر! تو برادر منى؟!
تو فرزند مادر منى؟!
آه كدامين خواهر را اين تحمل است كه جسد بى‏جان برادر را بردارد و با درد بگويد: خدايا اين قربانى را از ما بپذير!
زينب، يادگار سيلى‏ هاى سرخ، خيمه‏ هاى سوخته، پيكان هاى در گلو، دستان بريده، و بى ‏مهري هاى اسلام بى‏عترت(ع) است.
زينب آنگاه كه مى‏گويد: «مهلا مهلا يا ابن الزهرا» وجود انسان مى‏سوزد. او درمى‏ يابد رسالت ‏بزرگ امام حسين علیه السلام را كه رسول الله بر گلويش بوسه زده، كه اين گلو فردا در كشاكش دنياى زر و زور، تيغ تيز شمشير مى‏ شكافدش.
و زهرا زينب را امين‏ترين كسى مى‏داند كه گلوى فرزندش را آنگاه كه به قتلگاه مى ‏رود و بايد ذبيح عظيم اسلام باشد ببوسد. و اين پيام‏ آور بزرگ عاشورا سالهاست كه به اين رسالت‏ بزرگ برگزيده شده است.
زينب اين درد را سالهاست‏ با خود دارد، از آن زمانى كه رسول الله(ص) گلوى امام حسين علیه السلام را مى‏بوسيد و زهرا را مكلف به بوسيدن گلوى حسينش مى‏نمود.
كدامين كوه اين استقامت را دارد كه در كويرى از همه كس و همه چيز و در آن قلزم خون و آنجا كه شلاق زر و زور و تزوير خط كبود بيداد را بر پشت و پهلويش نقش مى‏بندد، به رسالت عظيم خويش بينديشد و پيام سرخ برادر را به نسل هاى دگر رساند تا مرگ سرخ را بياموزند. و بياموزند كه چون امام حسين علیه السلام هر چه به مرگ نزديكتر مى‏شوند برافروخته‏تر گردند و اسلام «نه‏» را بر اسلام «آرى‏»هاى ننگين ترجيح دهند و بدانند كه نبايد تسبيح مصلحت چرخاند و بر بالشهاى ربفت‏ بنى‏ اميه‏ اى تكيه زد.
زينب، سفير امين برادر است و يادگار خوب مادر و نشانه صلابت پدر و گوهر مستور تشيع.
او قاصد كربلا است و پيامبر عاشورا.
او سنگر صبر و ثبات است.
او اولين زائر ضريح شهادت كربلا است.
او حامل همت‏برادر است.
او زنى است كه مردى در ركابش مردانگى مى‏آموزد و كوه استقامت.
او زنى است كه الفباى چگونه «زيستن‏» را مى‏آموزد و چگونه «طغيان‏» كردن و «فرياد» برآوردن را.
او خون خديجه پاك را در پيكر دارد و زهد زهراى اطهر را آموخته. اين زن ظاهر و ضمير زمانه را مبهوت كرده كه چگونه توان تحمل اين مصيبت طاقت‏ فرسا را داشته است.
زينب، اسلام نهفته در امانت‏برادر را بدانسوى ديوارهاى تاريخ مى‏فرستد.
زينب ظهور زنى است ‏ساخته به درد بى چشم داشت درمان، عالمى بى معلم، جنگجويى در سنگر حجاب، دين و دنيا به هم آميخته‏اى توانمند، الگوى ايمان و عمل و اسوه زهد و پارسايى. دردمندى درد آشنا كه بايد سرمشق معلم نوشته دانش ‏آموزان تنبل قرن بيستم باشد، تا اين ناشناخته تاريخ را در برگ برگ ديوان وجودش تفسير كنند و اين چراغ هدايت ‏حيات زن را فرا راه زن و مرد گيتى قرار دهند.
زنان تا دامنه قيامت‏ به اين رسالت ‏بر دوش و آموزگار «خود آگاهى‏» افتخار مى‏كنند.
من اين رسولان بزرگ را كه در حوادث عظيم تاريخ و در شكل گرفتن نقاط حيات بشرى و در وقوع تغييرات اساسى اجتماعى همپاى و همراه بزرگ مردان تاريخ بوده  ‏اند و هماره محكم و مقاوم و پاى بر جا علم‏ هاى «قيام‏» و «پيام‏» را بر دوش كشيده‏اند و مامن مهر و زخم بند جور جنگ مردان بوده‏اند مى‏ستايم. و اينان را بسيار بزرگتر و شريف تر از اين مى‏دانم كه در خاكبازيها و رنگ‏ورزي هاى دنيايى امروز عمر را به بطالت روزمرگى بگذرانند و دل مشغولي هاى زندگى آنگونه از خود براندشان كه در كسوت كالايى درآيند كه هر روز به شكلى فريبنده به بازار عرضه شوند.
و مى‏دانم هيچ بزرگمردى در تاريخ، حيات نمى‏ يابد مگر آنسوى بار سفرش بر شانه توانمند زنى پاك و پيراسته باشد كه در صورت از پاى افتادن اين مسافر و افتادن بار، پيامش را به فرداى پيروانش برساند.
و چه بسا پيراسته زنانى كه مردان را به اوج عزت رهنمون شدند و از چوب خشك وجود مردى اژدهايى از عصيان مقدس ساختند. و در اين خودباوري هاست كه زن هم، ستون متين و محكم اميدى مى‏شود، و هم كانون گرم عاطفه‏ اى كه لحظه ‏هاى سبز زندگى را زينت مى‏دهد.
خدايا! اى معلم همه دانش ها، به زنان ما خديجه گونه ايمان آوردن، زهرا گونه زيستن،زينب گونه عمل كردن، و سميه گونه مردن را بياموز!
_______________________________________________________________
1.نهج‏البلاغه، فيض‏الاسلام، ص 380، خطبه 122.
2.على معلم.

دیدگاه‌ها   

+1 #1 RE: خون حسين( عليه السلام ) و پيام زينب(س)Guest 1388-10-06 10:52
خیلی خوب بود
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page