سي ام: نماز شب در شب عمليات

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

از برادر صحّتي خواهش کردم از حالت بچّه ها در شب پيش از عمليات برايم بگويد. گفت:

«در شب حمله بيشتر بچّه ها دعا مي خوانند، نماز شب مي خوانند. هر کسي هم که معمولاً نماز شب نمي خواند، آن شب مي خواند. بچّه ها از خداوند و از همديگر طلب بخشش مي کنند. کساني که وصيت نامه ننوشته اند، وصيت نامه شان را مي نويسند، بعضي ها زيارت عاشورا مي خوانند و خيلي ها گريه مي کنند.

هر گوشه اي را که نگاه کني، کسي را مي بيني که در حال خواندن دعا است و گريه مي کند. حالتي روحاني به وجود مي آيد. بعضي ها از برادرانشان قول مي گيرند که اگر شهيد شدي نزد خدا مرا شفاعت کن، و بعضي ها نماز شکر مي خوانند...

رزمندگان از چادرها بيرون آمده بودند و با آب سرد وضو مي گرفتند و به سوي چادر نمازخانه گُردان مي شتافتند.

به ياد دارم اوّلين روزي که به همراه عدّه اي از دوستان به آسايشگاه 17 منتقل شديم، با ديدن آن همه افراد در آن آسايشگاه متعجّب شده بودم و به اين فکر فرو رفتم که هنگام خواب چگونه اين همه افراد در کنار يکديگر مي توانند خود را جا دهند.

به خاطر خستگي روحي، شب اوّل زود به خواب رفتم. ناخودآگاه نيمه هاي شب از خواب بيدار شدم. صداي زمزمه اي به گوشم رسيد.

از جاي خود بلند شدم و به اطراف نگاه کردم با بُهت و ناباوري تمام، مشاهده کردم که حدود سه چهارم آسايشگاه به صورت انفرادي مشغول مناجات و خواندن نماز شب و تلاوت قرآن هستند. نزديکترين فردي که کنارم نشسته بود پرسيد: «حالت بهتر شده؟»

دلم مي خواست از خجالتْ زمين دهان باز کند و مرا در خود فرو ببرد. با شرمندگي جواب دادم که: «بله!»

پرسيدم: «بچّه ها هر شب اين برنامه را دارند؟» گفت: «بله!»

اکنون جواب سؤالي را که اوّل غروب در مورد تنگي جا براي خواب در ذهنم نقش بسته بود گرفته بودم: اکثر بچّه ها تمام طول شب را در حال مناجات با معبود خود مي گذراندند.