ابو مخنف مى نويسد:
شهر حلب را براى ورود اسيران و سرهاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) زينت كردند و زينت المدينة و ضربت الطبول و اشهروا حريم آل محمد مردم با ساز و نقاره اهل بيت رسالت را وارد شهر كردند حريم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را با كمال خوارى و زارى به آن حالتيكه شرح داديم از كوچه و بازار حلب عبور دادند تا به منزلگاه رسيدند سرها را از نيزهها بزير آوردند ثم نصبوا الرأس فى رحبة هناك من وقت الزوال وقت العصر يعنى سر مطهر امام (عليه السلام) را از وقت زوال ظهر تا وقت غروب بر رحبه نصب كرده بودند و مردم دسته دسته به تماشا مى آمدند و مى رفتند شيعيان و محبانى كه تك تك در ميان ايشان بودند بعد از شناختن سر امام (عليه السلام) زار زار مى گريستند و صلوات بر حضرت و جد و پدرش مى فرستادند اما جهله و اراذل در پاى سر مطهر فرياد مى كردند مردم تماشائى بيائيد هذا رأس خارجى خرج بارض العراق على يزيد بن معاوية اين صدا بگوش زينب و حرم امام (عليه السلام) رسيد زنها خود را مى زدند و سينه مى كوبيدند گريه و ناله آغاز مى كردند ابو مخنف مى گويد آن رحبه كه سر مطهر امام را بر او نصب كرده بودند اكنون در شهر حلب موجود است لا يجوز فيها احد الا تقضى له حاجة هر دردمند مستمندى كه پناه به آن مى برد دردش دوا و حاجتش روا مى شود اما لشگر آنشب در حلب به عيش و عشرت بسر بردند يتمالون من الخمر از كثرت آشاميدن شراب حالت خود را خراب كردند طعامهاى رنگارنگ حرام مى خوردند اما اهل بيت رسالت با چشم پر آب در منزلى خراب از سوز دل و خستگى و بيمار دارى تا صبح به خواب نرفتند فعند ذلك يبكى على بن الحسين (عليه السلام) و يقول پيوسته از حال نقاهت گريان بود و مى فرمود:
ليت شعرى هل عاقل فى الدجى بات من فجعة الزمان يناجى
انا نجل النبى ما بال حقى ضايع فى عصابة الاعلاج
نكروا حقنا فاؤا علينا يقتلون بخدعة و لجاج