يكى از منازل كاروان اسراء در راه شام منزل حران(98) است صاحب روضة الشهداء مى نويسد: چون لشگر ابن زياد به منزل حران رسيدند اهل آن بلد به استقبال بر آمدند بر بلندى و پستى مشغول تماشاى اسيران شدند و در آن مكان تلى بود كه در بالاى آن خانه از شخص يهودى بود كه او را يحيى يهودى حرانى مى ناميدند و نيز اين مرد از جمله تماشائيان به تفرج آمده بود فقام على الطريق يتصفحهم يتفرج فيهم حتى مروا عليه بالرؤس بر سر راه ايستاده تماشاى اسيران مى كرد تا آنكه همه گذشتند و سرها را نيز عبور دادند در ميان سرها ناگاه چشمش بر سر امام (عليه السلام) افتاد كه چون ماه تمام بر سر نيزه تر و تازه است فلما امعن النظر فيه رأى ان شفتيه يتحركان و سمع كلامه (عليه السلام) درست به نظر معنى نگاه كرد بر سر نورانى حضرت ديد لبهاى مباركش حركت مى كند پيش رفت گوش فرا داد اين كلمات به سمع او رسيد كه مى فرمود و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون يحيى تعجب نموده كه چگونه سر بريده حرف مى زند البته اين سر يا سر پيغمبر است يا وصى پيغمبر پرسيد اى مردم شما را بخدا اين سر كيست و نامش چيست؟
گفتند سر حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام است كه مادرش دختر محمد است يحيى با خود گفت اگر دين جدش بر حق نبود اين برهان از وى ظهور نمى كرد پس به آواز بلند فرياد كرد اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان ابنه هذا من اولاى الله اى مردم گواه باشيد كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بر حق و پسر شهيد او بر حق و اهل حرم او بناحق بى حجاب و بى نقاب مانند اسيران فرنگ بر شترها سوارند ثم عمد الى عمامته پس دست برد عمامه خود را كه از جنس كتان مصرى بود برداشت و او را قطعه قطعه ساخت بنزد خواتين مكرمات و بنات محترمات آورد آن قطعات را تقسيم كرد كه حجاب صورت كنند ثم عمد الى جبته پس دست آورد جبه خود را از بر بيرون آورده به دوش امام بيمار (عليه السلام) انداخت فرستاد هزار درهم زر آوردند پيش كش امام چهارم (عليه السلام) نموده عرض كرد فدايت شوم اين زرها را به مايحتاج خود در دار غربت و اوقات كربت صرف نمائيد لشگر ابن زياد چون اين محبت را از يهود ديدند بانگ بر وى زدند كه يا هذا اين چه كار است مى كنى دشمنان والى شام را محبت و حمايت مى كنى از گرد اين اسيران دور شو و الا سرت را جدا مى كنيم يحيى از اين كلام در غضب شد اخذته الغيرة و جذبته المحبة غيرت ايمان بر آن تازه مسلمان غلبه كرد جذبه محبت اهل بيت رسالت وى را جذب نمود رو كرد به جماعتى كه از نوكرها و خدام وى بودند گفت شمشير مرا بياوريد و اسلحه بر خود راست كنيد تكبيرگويان بر آن بدكيشان حمله كنيد شمشير يحيى را آوردند آن شير شكارى شمشير خونبار خود را از غلاف كشيده فسنله عن غمده و نظر الى فرنده فصاح باعلى صوت الله اكبر بزرگست خداى محمد اين بگفت و با جماعت خود حمله بر جماعت كفر كرد يحيى پنج نفر را از دم شمشير گذراند غلامان وى نيز جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند فجاشوا عليه و جعلوه فى مثل الحلقه لشگريان ابن زياد بر او حمله آوردند و آن تازه مسلمان را در ميان گرفتند فضربوه بالسيف و السنان و رشفؤه بالأحجار و النبلان از اطراف و جوانب نيزه و شمشير و سنگ و تير بر بدنش زدند غلغله در جمعيت افتاد خبر بگوش اهل بيت رسالت رسيد كه آن جوان تازه مسلمان را لشگر ابن زياد در ميان گرفتهاند دارند مى كشند يحيى ضربتهاى پياپى خورد و سلام داده بعد به دارالسلام آخرت روى نهاد يك سلام به سر مطهر امام (عليه السلام) و يكى به فرزند امام (عليه السلام) داد معين الدين در روضه مى نويسد كه مرقد پاك يحيى در دروازه حرام معروف است به مقبره يحيى شهيد و يستجاب الدعاء عند ترتبه در سر قبر او هر دعائى رد نمى گردد و مستجاب مى شود.
در هر دو جهان گر آبرو مى طلبى گذر بسر خاك شهيدان درش