چون سپاه كفرآئين پسر زياد پليد اسراء و سرها را به قريه اندرين آوردند والى آن ولايت را خبر كردند تا تدارك سپاه ديده و به استقبال بيايد.
كامل السقيفه مى نويسد:
حاكم اين شهر را نصر بن عتبه نام بود از قبل يزيد بن معاويه حكومت داشت چون شنيد لشگر عراق امام آفاق را كشتهاند و عيالش را اسير كرده با سر آن سرور به شام مى برند كفر و نفاق خود را آشكار كرد خرمى و سرور نمود امر بتزيين البلد و اظهار السرور و الفرح و ابعاد الهم آن ملعون امر كرد شهر را آئين بستند مردمان را گفت البسه رنگين بپوشند اظهار فرح كنند منتظر ورود كاروان اسراء باشند از آنطرف سپاه كفر اثر كاروان اسراء را به شهر داخل نموده و اسيران را با آن ذلت و خوارى در جائى منزل دادند و سرها را در صندوق نهادند چون شب شد اهل آن بلد بناى عيش و عشرت نهادند كه عبارت كامل اين است و باتوا ليلتهم يختمرون و يرقصون و يصبحون و يضربون الطنابير و المزامير و لهم فى سكرتهم شهبق و زفير آنشب را به شرب خمر مشغول گشته و بناى رقصيدن و كف زدن و وجد و نشاط نمودن گذراندند اهل طرب به ساز و آواز اشتغال داشتند كه صداى طنبور و تار و آواز از فلك دوار در گذشت دل اسيران در گوشه زندان از اين شادى بدرد آمد كه اى خدا مى پسندى محبوب ترا بكشند و اظهار سرور نمايند در اين وقت كه لشگر به عيش و عشرت مشغول بودند غضب و قهر قهارى شامل حال آنها شد باين معنى كه ابرى سياه بر سر آن شهر خيمه زد و رعد و برق از وى جستن نمود هر وقت كه صداى رعد بلند مى شد زهرهها را مى دريد و هر دم كه برق مى زد جائى را مى سوخت از هر مكانى صداى سوخت سوخت و از هر گوشه آوازهاى برق متوالى شنيده مى شد جمعى از لشگر و اهل شهر سوختند مستى از سر مردم بدر رفت و عشرت به مصيبت مبدل شد صبح زود بقيه لشگر اسيران را برداشته رو به راه نهادند.
واقعه منزل اندرين(99)
- بازدید: 994