بى تابى نمودن فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام) براى پدر و از دنيا رفتنش در خرابه شام

(زمان خواندن: 8 - 16 دقیقه)

 زينب عليها السلام چه در خرابه ويران نزول كرد    مى ‏گفت با نسيم سحرگه زبانحال
 كاى باد اگر بسوى شهيدان گذر كنى        برگوى با حسين شهيدم كه كيف حال
 برگو خرابه منزل اهل و عيال شد             يا مونسى تعالى الى الأبل و العيال

چون اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن غريبان ستمديده و آن اسيران داغديده صبح و شام براى جوانان شهيدان خود در ناله و نوحه بودند و نيز ساعتى آسوده نبودند عصرها كه مى ‏شد آن اطفال خردسال يتيم درب خرابه صف مى ‏كشيدند مى ‏ديدند كه مردم شامى  خرم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصيل كرده بخانه‏هاى خود مى ‏روند آن اطفال خسته مانند مرغان پر شكسته دامن عمه را مى ‏گرفتند كه اى عمه مگر ما خانه نداريم مگر ما بابا نداريم عليا مكرمه مى ‏فرمود چرا نور ديدگان خانه‏هاى شما را مدينه و باباى شما به سفر رفته آن طفلان ويلان مى ‏گفتند عمه جان.
شعر

مگر كسي كه سفر رفت بر نمى ‏گردد         مگر كه شام غريبان سحر نمى ‏گردد

در ميان آن خانم كوچكها دختركى بود از امام (عليه السلام) فاطمه نام درد هجران كشيده و زهر فراق دوران چشيده گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها خورده رنج سفر و داغ پدر و برادر ديده بر بالاى شتر برهنه كعب نيزه و تازيانه‏ها خورده دل از دنيا سير و از عمر و زندگى بيزار گشته يتيمى  و دربدرى بر آن دختر صغيره مظلومه خيلى اثر كرده گرد يتيمى  بر سر و صورتش نشسته در شبى از شبها حزن و غم و اندوه اين طفل فزونى يافت به شدت او را مضطرب نمود و بى اختيار به ياد پدر افتاد و آرزوى جمال آن حضرت را كرد اين دختر اگر چه بر حسب ظاهر صغيره بود اما عقلش كامل و در حد بالغين قرار داشت، حضرت سيدالشهداء او را خيلى دوست مى ‏داشت.
فالسبط بها حبا فما زالت لديه يشمها كالورد يعنى محبت اين دختر در دل امام (عليه السلام) منزل گرفته بود هميشه در كنار پدر مى ‏نشست و دم به دم امام عالم آن دختر شيرين زبان را مانند دسته گل در بغل مى ‏گرفت مى ‏بوسيد و مى ‏بوئيد و شبها هم در بغل امام (عليه السلام) مى ‏خوابيد از كجا معلوم مى ‏شود از آنجائى كه چون بر سر نعش پدر آمد و فرق خود را از خون گلوى پدر رنگين نمود عرض كرد يا ابه اذا اظلم الليل فمن يحمى  حماى بابا جان حالا كه شب مى ‏شود در بغل كه من بخوابم، بارى شرح حال پر اختلال اين دختر چنين است:
در روز عاشوراء بعد از شهادت اقارب و احباب امام مستضام ميان خيام آمد به جهت وداع مخدرات با احترام و كان للحسين (عليه السلام) بنت عمرها ثلث سنوات فجعل يقبلها و قد نشفت شفتاها من العطش مى ‏فرمايد در ميان آن خيل پردگيان حضرت را دخترى بود سه ساله پيش آمد ديد پدر را اراده سفر دارد دامن پدر گرفت و حضرت وى را در بر گرفت شروع كرد صورت از گل نازكتر آن دختر را بوسيدن و لبهائى كه از تشنگى مثل غنچه بى آب پژمرده بود مكيدن و در دامن نشانيدن تسلى ميداد و آن دختر مظلومه رو به پدر كرده گفت يا ابتاه العطش العطش فان الظماء قد احرق باب تشنه‏ام خيلى تشنه‏ام كه عطش جگر مرا آتش زده حضرت وى را تسلى مى ‏داد و لباس جهاد در بر مى ‏كرد بعد از پوشيدن اسلحه جنگ و وصايا و سفارش زين العابدين (عليه السلام) خواست از خيمه بيرون آيد آن طفلك باز دامن پدر گرفت و گريه آغاز كرده گفت يا ابه اين تمضى عنا فرمود اجلسى عند الخيمة لعلى اتيك بالماء نور ديده همين در خيمه بنشين شايد بروم براى تو آب بياورم اين بفرمود و عازم ميدان شد حتى دنى نحو القوم و كشفهم عن المشرعة خود را به لشگر زد مردم را مثل جراد منتشر از كنار شريعه دور كرد خود را به آب رسانيد لشگر فرياد كردند يا حسين (عليه السلام) تو آب مى ‏آشامى  اعراب به خيمه عيالت ريختند حضرت با آنكه مى ‏دانست آن خبر حقيقت ندارد معهذا آب نخورده بلكه بجاى آب تير به دهان خورده مركب تاخت روى به خيام آورد آن دختر ديد پدر از دور مركب مى ‏تازد مى ‏آيد از جا جست و پيش دويد دو دست زير بغل گرفت و با زبان عرض كرد يا ابه هل اتيتنى بالماء بابا جان آب از براى من آوردى؟
امام فرمود نه نور ديده صبر كن شايد بار ديگر بياورم و دو مرتبه روى به معركه آورد ديگر آن دختر روى پدر نديد ليكن وقتى خيل اسيران و جمله زنان از بزرگ و كوچك به قتلگاه شهيدان آمدند و كنار گودى قتلگاه كشته امام (عليه السلام) را در خون غلطان ديدند فرأين جثة بلا رأس فسقطن عليه و يكثرن بالبكاء و العويل ديدند كه بدنى بى سر افتاده همه خود را به روى نعش آقا انداختند سكينه خاتون خون از گلوى پدر مى ‏گرفت و موى پريشان خود را رنگين مى ‏كرد همچنين عليا مكرمه زينب عليها السلام كه با حسرت قطرات عبرات از ديده مى ‏باريد فاخذت البنت الى حضنها و جعلت تغطى وجهها بفاضل ردنها لئلا ترى اباها مخضبا بالدماء يعنى عليا مكرمه زينب آن دختر صغيره را در دامن گرفته بود با آستين پيراهن صورت دختر را گرفته بود كه مبادا چشم آن معصومه به كشته به خون آغشته پدر بيفتد آن حالت ببيند و آن دختر از آن عقل و شعورى كه داشت مى ‏دانست كه چه خبر شده و براى چه جلو چشم او را مى ‏گيرند فرمود دعونى اقبله و اطلب منه ما وعدنى به يعنى واگذاريد مرا تا بوسه‏اى از جمال‏ پدر بردارم و بمن وعده كه داده مطالبه كنم زنها مى ‏گفتند نور ديده لا تراه الأن و غدا ياتى و معه ما تطلبين يعنى حالا پدر را نمى ‏بينى رفته فردا خواهد آمد آب از براى تو مى ‏آورد حاصل الكلام آنروز گذشت ليكن پيوسته احوال پدر مى ‏پرسيد و زار زار مى ‏گريست كه اين ابى و والدى و المحامى  عنى كجاست پدر من تاج سر من پناهگاه من بهر نحوى كه بود زنها او را آرام مى ‏كردند تا آنكه از كربلا به كوفه و از كوفه به شام بردند در بين راه از رنج شتر سوارى بسيار آه و زارى داشت و گاهگاه به خواهرش سكينه خاتون مى ‏گفت ايا اخت قد ذابت من السير مهجتى خواهر اين شتر بس كه مرا حركت داده دل و جگرم آب شده آخر از اين ساربان بيرحم درخواست كن ساعتى شترها را نگاهدارد و يا آهسته راه ببرد كه ما مرديم از ساربان بپرس كه ما كى به منزل مى ‏رسيم.
چون به شام خراب رسيدند مجلس يزيد ديدند و ويرانه منزل كردند دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ آمد ديد نه فرشى نه چراغى نه آبى و نه غذائى روز براى آفتاب شب زنان در گريه و زارى و آنى آسوده نيستند در يك شبى شور ديدن پدر بسرش افتاد در كنج خرابه زانو بغل گرفت سر بى كسى بر زانو نهاد از هجران پدر اشگ مى ‏ريخت و مى ‏گفت:

بابا در اين خرابه سازم به بينوائى    چشم براه مانده شايد ز در در آئى
 اى باب مهربانم شد آب استخوانم    بر لب رسيده جانم نزدم چرا نيائى
 بازار شام ديدم دشنامها شنيدم    دشوارتر نديدم از اين خراب جائى
 روز اندر آفتابم شب روى خاك خوابم     غم نان و گريه آبم نه فرش و متكائى
اين دختران شامى  پر زير سر گذارند    بالين من شده خشت غافل چرا ز مائى
 بودى هميشه جايم در روى دامن تو       از تو نديده بودم اينگونه بى وفائى

از اين مقوله با خيال پدر گفتگو داشت سر روى خاك غمناك نهاد آنقدر گريه كرد كه زمين از اشگ چشمش گل شد در اين اثنا وى را خواب در ربود در عالم واقعه ديد سر پدر ميان طشت طلا در پيش روى يزيد است و با چوب خود بر لب و دندان پدر مى ‏زند و الرأس يستغيث الى رب السماء و مى ‏بيند سر پدر در زير چوب استغاثه به درگاه خدا مى ‏كند آن صغيره مظلومه از ديدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد با وحشت از خواب بيدار شد تبكى و تقول وا ابتاه و اقرة عيناه وا حسيناه چنان صيحه كشيد كه خرابه نشينان پريشان شدند فرياد مى ‏كرد آه وا ابتاه وا قرة عيناه اى پدر غريب من اى طبيب دردهاى من عمه و خواهر به گرد وى حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وى را پرسيدند آن صغيره مى ‏گفت ايتونى بوالدى و قرة عينى الان پدر مرا بياوريد نور چشم مرا حاضر كنيد تا توشه از جمالش بردارم لأنى رايت رأسه بين يدى يزيد و هو ينكثه عمه الان در خواب ديدم كه سر بريده پدرم در حضور يزيد است دارد چوب بر لبان وى مى ‏زند و آن سر با خدا مى ‏نالد من سر بابايم را مى ‏خواهم آن اسيران هر چه خواستند او را ساكت كنند ممكن نشد بلكه ناله‏اش دم به دم بيشتر و زاريش زيادتر مى ‏شد چون زنان نتوانستند وى را ساكت كنند امام زين العابدين (عليه السلام) پيش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد و تسلى مى ‏داد كه نور ديده صبر كن و از گريه دل ما را مسوزان آن مظلومه آرام نمى ‏گرفت و نوحه مى ‏كرد.

خداى جان تو بابا برس بفريادم     دمى  بديدن رويت نماى دلشادم
تغافل از من خونين جگر مكن بابا    مرا بچشم يتيمى  نظر مكن بابا
 مگر نه دختر سردار عالمين من    مگر نه دختر سلطان مشرقينم من
 غريب و زار بمردم ز درد بى پدرى    گرسنه جان سپردم فغان ز دربه‏درى
 در اين سياهى شب جان رود از اعضايم     دگر محال كه بينم جمال بابايم
 خوش آنزمان كه ز راه وفا بشام و سحر        بدى همى  بسرم سايه جناب پدر
 دوباره گر بشوم روبرو به حضرت باب    از او نه خواهش نان مى ‏كنم نه خواهش آب
 اين الحسين ابى و غاية مطلبى     و مدللى و مقبلى و مسكنى

كو پدر تا جدارم كو باباى بزرگوارم كو آن كسى كه هميشه مرا در آغوش مى ‏گرفت و مى ‏بوسيد.

ز بابم بيوفائى كى گمان بود    پدر با من بغايت مهربان بود
 مگر عمه ز من رنجيده بابم      كه كرد از آتش فرقت كبابم
اگر زنده است باب تاجدارم    چرا زد شمر سيلى بر عذارم
 تو گوئى در سفر رفته است بابت     كند امروز و فردا كاميابت
كجا ما را اميد وصل باشد         گمانم اين سخن بى اصل باشد

آنقدر گريه كرد روى دامن امام زين العابدين (عليه السلام) حتى غشى عليها و انقطع نفسها تا آنكه غش كرد و نفس وى قطع شد امام (عليه السلام) بگريه در آمد اهل بيت رسالت به شيون در آمدند فضجوا بالبكاء وجددوا الأحزان و حشوا على رؤسهم التراب و لطموا الخدود و شقوا الجيوب و قام الصياح آن ويرانه از ناله اسيران يك بقعه گريه شد دختر بيهوش افتاده مخدرات در خروش بر سر مى ‏زدند و سينه مى ‏كوبيدند خاك بسر مى ‏كردند و گريبان مى ‏دريدند كه صداى ايشان در بارگاه به سمع يزيد رسيد طاهر بن عبدالله دمشقى گويد سر يزيد روى زانوى من بود بر او نقل مى ‏گفتم سر پسر فاطمه هم ميان طشت بود همينكه شيون از خرابه بلند شد ديدم سرپوشى از سر طبق بكنار رفت سر بلند شد تا نزديك بام قصر بصوت بلند فرمود اختى سكتى ابنتى همشيره من زينب دخترم را ساكت كن طاهر گويد پس ديدم آن سر برگشت رو به يزيد كرد فرمود يا يزيد من با تو چه كرده بودم كه مرا كشتى و عيالم را اسير كردى يزيد از اين ندا و از آن صدا سر برداشت پرسيد طاهر چه خبر است گفتم ظالم نمى ‏دانى در خرابه اسيران را چه اتفاق افتاده كه در جوش و خروشند و ديدم سر مبارك حسين را كه از طشت بلند شد و چنين و چنان گفت يزيد غلامى  فرستاد برو خبرى بياور غلام آمد احوال پرسى كرد گفتند دخترى صغيره از امام (عليه السلام) در خواب جمال پدر ديده آرام ندارد بس كه گريه كرده غلام آمد و واقعه را به جهت يزيد نقل كرد آن پليد گفت ارفعوا راس ابيها اليها بيائيد سر پدرش را براى او ببريد تا آرام بگيرد پس آن سر مطهر را در ميان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسيران سر حسين (عليه السلام) آمد فاتوابها الطشت يلمع نوره كالشمس بل هو فوقها فى البهجة.
شعر

مژده زينب كه شب هجر بپايان آمد    بخرابه سر سالار شهيدان آمد
 چشم بگشا دمى  اى عابد بيمار زهم    كه ترا بهر عيادت شه خوبان آمد
اى سكينه به نثار سر باب آور جان     كز فلك بانگ غم و ناله و افغان آمد

فجاؤا بالرأس الشريف و هو مغطى بمنديل ديبقى فكشف الغطاء عنه سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند در حالتيكه پرده‏اى به روى آن سر مطهر بود پرده را برداشتند آن معصومه پرسيد ما هذا الرأس اين سر كيست؟
گفتند اين سر بابت حسين (عليه السلام) است فانكبت عليه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم يعنى خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع كرد صورت پدر را بوسيدن و بر سر و سينه زدن آنقدر با دستهاى كوچك خود بدهانش زد كه مملو از خون شد.
مرحوم طريحى در منتخب مى ‏نويسد:
دخترك چشمش كه به سر بريده پدر افتاد، گفت:
يا ابتاه من ذا الذى حضبك بدمائك يا ابتاه من ذا الذى قطع وريديك بابا جان ترا بخون كه خضاب كرد بابا جان رگهاى گلويت را كى بريد يا ابتاه من ذا الذى ائتمنى على صغر سنى يا ابتاه من لليتيمة حتى تكبر پدر جان كدام ظالم مرا در كوچكى يتيم كرد بابا جان بعد از تو يتيمان ترا كه پرستارى كند تا بزرگ شوند يا ابتاه من للنساء الحاسرات يا ابتاه من للأرامل المسبيات پدر جان اين زنان سر برهنه كجا بروند و اين زنان بيوه را كه توجه نمايد يا ابتاه من للعبون الباكيات يا ابتاه من للشعور المنشورات يا ابتاه من بعدك وا خيبتاه من بعدك وا غربتاه بابا جان اين چشمهاى گريان و اين جسمهاى عريان و اين غريبان از وطن دور افتاده با موهاى پريشان چه كنند اى پدر جان بعد از تو داد از غريبى و نا اميدى من يا ابتاه ليتنى كنت لك الفداء ليتنى كنت قبل هذا اليوم عمياء يا ابتاه ليتنى و سدت الثرى ولا ارى شيبك مخضبا بالدماء، بابا جان كاشكى من فداى تو مى ‏شدم پدر جان كاش كور مى ‏بودم اى كاش در زير گل فرو مى ‏رفتم و ريش ترا غرق خون نمى ‏ديدم.
شعر

من بودم و لطف تو صد گونه عزيزى        چون شد كه ترا دختر تو از نظر افتاد
 از غصه سرم بر سر زانوست همه روز      در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد

پيوسته آن ناز دانه نوحه گرى مى ‏كرد و اشگ مى ‏ريخت تا آنكه نفسش به شماره افتاده گريه راه گلويش را گرفت مثل مرغ سر كنده گاهى سر را به يمين مى ‏نهاد مى ‏بوسيد بر سر مى ‏زد و زمانى بر يسار مى ‏گذارد مى ‏بوسيد ناله مى ‏كرد دم به دم ريش پر خون پدر را مى ‏گرفت و پاك مى ‏كرد بس كه آن سر تر و تازه بود گويا تازه بريده‏اند كلما مسحت الدم من شيبه احمر الشيب كما كان اولا هر چه خون گلو را پاك مى ‏كرد دوباره رنگين مى ‏شد مى ‏گفت يا ابه من جز رأسك يا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحيتك زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پى بهانه مى ‏گشتند كه براى آقا گريه كنند بهانه بهتر از آن دختر نبود همينكه آن معصومه صغيره مى ‏گفت يا ابتاه من للنساء الثاكلات بابا جان اين زنان جوان مرده چه كنند شيون از همه بلند مى ‏شد آه واويلاه ثم انها وضعت فمها على فمه الشريف و بكت طويلا پس آن صغيره لب بر لب پدر نهاد در زمان طويلى از سخن افتاد و گريست فناداها الرأس بنته الى الى هلمى  فانا لك بالانتظار صدائى از آن سر مطهر بگوش آن دختر رسيد كه نور ديده بيا بيا بسوى ما كه در انتظار توام چون اين صداى هوش ربا به سمع آن مخدره رسيد فغشى عليها غشوة لم تفق بعدها غشى بر آن ضعيفه نحيفه طارى شد كه از نفس در افتاد و ديگر بهوش نيامد فحر كوها فاذا هى قد فارقت و روحها الدنيا همينكه او را حركت دادند ديدند مرده صداى شيون از اهل بيت رسالت بلند شد.

زينب ز روى سينه آن طفل سينه چاك    ديد اوفتاد آن سر انور بروى خاك
 دست الم بهم زد و معجر ز سر كشيد    چون رعد ناله از دل پر درد بر كشيد
 گفت اى غريب مرده عزيز برادرم     گشتم عجب معين تو اى خاك بر سرم
 اى بلبل حرم ز چه خاموش گشته ‏اى     ديدى كدام جلوه كه مدهوش گشته ‏اى
 اى طفل ياد از رخ اصغر نموده‏اى    يا ياد گيسوى على اكبر نموده‏اى
 ياد آورم ز پاى پياده دويدنت       يا سوزم از جراحت زنجير گردنت

اسيران در آن خرابه ويران چنان شيون و افغان نمودند كه تمام همسايگان خبر شدند و رو به خرابه آوردند كه ببينند بر سر ايشان چه آمده همه با دختران فاطمه عليها السلام بگريه در آمدند مثل روز قتل امام حسين (عليه السلام) عزا بر سرپا نمودند محض خاطر خدا غساله آوردند و كافور و كفن حاضر نمودند چراغ آوردند تخته آوردند آن معصومه را برهنه كردند و روى تخته گذاردند تا غسلش دهند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page