در مقتل ابو مخنف برخى از فقرات زائد را بطورى نقل كرده كه امام فرمودند:
انا ابن صريع كربلا انا ابن من راحت انصاره تحت الثرى انا ابن من ذبحت اطفاله من غير سوى انا ابن من اضرم الاعداء فى خيمته لظى انا ابن من اضحى صريعا بالتقى انا ابن من لاله غسل ولا كفن يرى انا ابن من رفعوا رأسه على القنا انا ابن من هتك حريمه از اين مقوله فرمايشات كرد و اشگ ريخت فلما سمعوا الناس كلامه ضجوا بالبكاء و النحيب و علت الاصوات فى الجامع مردم كه اين عبارت دلسوز جگرگداز حضرت را شنيدند ضجه و ناله آغاز نمودند صدا بگريه بلند كردند مسجد جامع پر از غلغله شد فخاف يزيد الفتنه يزيد پليد ترسيد كه مبادا فتنه و آشوب بپا شود رو كرد به موذن و گفت برخيز اذان بگو و قطع كلام اين غلام بنما موذن برخاست و گفت الله الكبر.
امام (عليه السلام) فرمود: كبرت تكبيرا و عظمت عظيما و قلت حقا اى موذن خدا را به بزرگى ياد كردى و حق گفتى.
در مناقب فرموده: لاشى اكبر من الله زيرا هيچ شىء از خدا بزرگتر نيست.
ابى مخنف مى نويسد: موذن كه گفت اشهد ان لا اله الا الله حضرت فرمود اشهد بها مع كل شاهدوا حتملها مع كل جاهد.
در مناقب فرموده: شهد بها شعرى و بشرى و لحمى و دمى شهادت مى دهد موى من و بشره من و گوشت و پوست و خون من به وحدانيت خدا يعنى مردم بدانيد كه ما مسلمانيم و خارجى نيستيم.
ابو مخنف مى نويسد: همينكه موذن گفت اشهد ان محمدا رسول الله على بن الحسين (عليه السلام) بنا كرد زار زار گريستن مردم همه از گريه حضرت به گريه در آمدند.
و در نسخه خطى ابو مخنف آمده است: ثم بكى و رمى العمامة من رأسه و رمى بها الى الموذن ترا به ذات خدا قسم مى دهم چند دقيقه صبر كن موذن آرام گرفت زين العابدين (عليه السلام) رو كرد به يزيد و فرمود يا يزيد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) جد منست يا جد تو اگر جد خود بدانى دروغ گفتهاى و همه تكذيب تو مى كنند اگر جد منست و پيغمبر توست پس چرا پسر پيغمبر خود را كشتى و مرا يتيم نمودى يزيد جواب باز نداد و گفت لا حاجة لى فى الصلوة من محتاج به نماز نيستم نماز نخوانده برخاست از مسجد بيرون آمد مسجد بهم خورد امام (عليه السلام) از منبر بزير آمد مردم به گرد حضرت جمع شده معذرت مى خواستند كه منهال بن عمرو كوفى در ميان آن جمعيت بود برخاست خدمت حضرت آمد عرض كرد آقا جان احوال شما چونست كيف اصبحت يابن رسول الله صبح و شام شما چگونه است حضرت در جواب فرمود كيف حال من اصبح و قد قتل ابوه و قتل ناصره چگونه مى خواهى باشد حال كسى كه پدر كشته و غريب و بى ياور مانده حريم و پردگيانش را در انظار خلايق شهرها و ديارها و كوچهها و بازارها ببرند قد فقد و الستر و الغطاء و قد اعدموا الكافل و الحمى نه پرده و نه حجابى نه پرستارى و نه انصارى اى منهال نمى بينى مرا كه به چه روز افتادهام فما ترانى الا اسيرا ذليلا خوار و غريب با يك عده مرد و زن محنت نصيب در اين شهر مانده نه دوستى و نه آشنائى قد كسيت انا و اهل بيتى بثياب الاسى و قد حرمت علينا جديد العرى يعنى اى منهال دست روزگار بر تن من و اهل بيت من لباس عزا پوشانيده و به عوض قوت و غذا زهر مصيبت دمادم نوشانده و حال مرا ببين و حال آنها را هم به اين وضع تصور نما كه انگشت نماى خلايق شدهام و شماتت و دشنام از مردم مى شنوم و شب و روز مترصد و منتظر پيك اجل مى باشم اى منهال تا بود عرب بر عجم فخر مى نمود كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از ماست طايفه قريش بر ساير اعراب افتخار مى نمودند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از قبيله ماست ما اولاد همان محمديم كه مفخر خلايق بوديم اكنون سلسله ما برچيده شد خانههاى ما خراب ريشه ما كنده شد مقتولين مظلومين رزايا و بلايا مثل غيث باطل بر ما ريخته زنان ما بدست نامحرمان گرفتار شدند سرهاى سروران عالم را شهر به شهر هديه مى برند كان حسينا من اسقط العرب و ارذل الحسب گويا پدر عاليمقدار و باب كامكارم سلطان السلاطين غيب و شهادت امام حسين (عليه السلام) را اصلا حسبى و نسبى نيست و در اصالت و نجابت فرو مايه است كان لم يكن على هام المجد رقينا و على بساط الجليل سعينا و حال آنكه.
نه فلك را از ازل مهر درخشان مائيم خلق را در دو جهان صاحب سلطان مائيم
لؤلؤ بحر پيمبر در درياى على صدف فاطمه را گوهر غلطان مائيم
اكنون در اين شهر اسير يزيد شدهايم كه مانند اماء و عبيد فريد و وحيد ماندهايم منهال پرسيد آقا منزل كجاست كه خدمت برسم اشگ حضرت جارى شده فرمود منهال ما خرابه نشينيم در اين غربت خانه نداريم.