واقعه هنده همسر يزيد پليد

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

 از جمله صدمات و مصيبات كه در شام غم انجام از يزيد طاغيه بر اهل بيت طاهره رسيد اين بود كه پس از آنكه آن ولدالزناء عيال الله را در خرابه آنقدر مقام داد حتى تقشرت وجوههم و تغيرت الوانهم و اقترحت اجفانهم و اذيبت لحومهم و نحلت جسومهم صورت‏هاى همچون ماه از كثرت تابش آفتاب پوست انداخت و رنگ رخسار مهر آثارشان از سرما و گرما تغيير كرد و چشم‏ها از شدت گريه مجروح گوشت بدنها آب و جسم لطيفشان ضعيف و نحيف گشت چون يزيد پليد باين كامها رسيد خواست زياده بر اينها دل اولاد على (عليه السلام) را بسوزاند حكم كرد عيال الله را چند روز از خرابه به حرم خود بياورند و از حرمخانه توبيخ و سرزنش از اهل حرم بشنوند وا ويلاه لهف نفسى على ما اصابهم من هذا الظلم الجديد و الرغم الشديد به روايتى بنا بر استدعاى هند دختر عبدالله بن عامر زوجه يزيد كه سابقا در خدمت حضرت امام حسين (عليه السلام) بود و بنى هاشم را دوستدار و آل على را بجان هوادار بود از يزيد خواهش كرد كه اذن بده چند صباحى دختر پادشاه حجاز را من به حرم بياورم و از وى‏ پذيرائى كنم بس كه يزيد وى را دوست مى ‏داشت و كان يزيد مشعوفا بها اجازت داد تفصيل اين اجمال آنكه شيخ در منتخب روايت مى ‏كند هنده گفت شبى در رختخواب در فكر عيال بى سامان امام حسين (عليه السلام) كه در خرابه مقام داشتند بودم در اين اثنا مرا خواب در ربود ديدم درهاى آسمان باز شد و ملائكه ملأاعلى صف در صف بزير آمدند و وارد آن اطاقى شدند كه سر بريده امام عالم امكان حسين (عليه السلام) به اميرالمومنين (عليه السلام) بود و دسته به دسته پيش مى ‏رفتند و مى ‏گفتند السلام عليك يابن رسول الله السلام عليك يا ابا عبدالله در اين حال ديدم ابرى سفيد از آسمان بزير آمد در ميان آن ابر مردمان زيبا صورت سرو قامت بودند در ميان ايشان بزرگوارى عاليمقدار نور از صورت شعشعانيش رخشان درى اللون قمرى الوجه از ميان ابر گريان بيرون آمد و آمد تا به نزديك سر منور امام (عليه السلام) رسيد خود را به روى آن سر انداخت و لب بر لب و دندانهاى آن مظلوم نهاد و شروع كرد به بوسيدن و اشگ ريختن و فرمود ترا كشتند و قدر ترا نشناختند يا ولدى قتلوك اتراهم ما عروفوك و من شرب الماء منعوك از آب هم مضايقه كردند پسر جان من جدت پيغمبر خدايم و او پدرت على مرتضى است و او برادرت حسن مجتبى (عليه السلام) است اين جعفر و آن عقيل اين حمزه و آن عباس است يكان يكان از اهل بيت خود شمرد هند گويد من از ترس و واهمه از خواب جستم از رختخواب برخاسته به طلب يزيد آمدم او را نيافتم تا آنكه صداى ناله يزيد را در خانه تاريكى شنيدم پيش رفتم ديدم در ميان حجره نشسته صورت خود را به ديوار كرده دم به دم مى ‏گويد مالى و للحسين (عليه السلام) مرا با حسين بن على عليهما السلام چكار يزيد چون مرا ديد احوال پرسيد كه اى هند براى چه اينجا آمدى من واقعه را براى يزيد نقل كردم او اظهار ندامت كرد پس هند درخواست كرد اكنون اگر از فعل خود پشيمانى اذن بده عيال ويلان حسين بن على عليهما السلام را كه در خرابه نشينند چند صباحى من وارد حرم خود كنم و از ايشان پذيرائى نمايم آخر دختر پادشاه حجاز تا كى خرابه نشين باشد يزيد اجازت داد فلما اصبح يزيد استدعى بحرم رسول الله چون صبح طالع گرديد يزيد فرستاد اهل بيت را از خرابه بخانه آوردند.