به کجا چنین شتابانی؟
محدثه سادات طباطبایی
فُطرس، آویخته بر مژگان، فریاد برآورد: «به کجا چنین شتابان؟»
آسمان پوشیده بود از پیکره هایی روشن و فضای جزیره پر شده بود از هلهله آنان. نگاه فطرس آغاز و انجامی برای خیل ملائک نمییافت؛ ملائکی که...
«به کجا چنین شتابان؟»
سحرگاهی درخشان بود و روز، روز سوم شعبان. چند صد سال گذشته بر فطرس؟ به شماره نمی آمدند، روزان و شبانی که از جزیره عبور کرده بودند. انگشتان فطرس سینه فضا را شکافت. چه کوتاه بود دستش. چه شگفت سحرگاهی بود! درونش چیزی، تمنایی شاید تاب میخورد. مسیحایی دیگر یا مصطفیای دوباره! هر که بود قدمش مبارک بود که اینگونه ملائک را به جوش و خروش در آورده بود. افسوس در دلش چنگ انداخت. چه خالی بود جایش! آنجا که فرود میآمدند و جبرئیل به مبارک باد بانگ بر میداشت و او نیز در میان انبوه ملائک گرامی میداشت قدوم... .
«مرا نیز با خود ببر! شاید از برکت این کودک، خداوند آتش خشمش را که در بالهایم شعله میکشد فرو نشاند تا دیگربار در رکاب تو ـ جبرئیل امین! ـ بگشایمشان!»
«او فرزندم حسین است. شُبیر! امانتی که نینوا از من خواهد ستاندش. او فرزندم حسین است: همو که شصت و یک هجری به نامش در همه دوره ها فریاد خواهد شد. فرزند من! فرزند سپیده دم سوم شعبان! فرزند غروب غمبار عاشورا! خنکای تن او که در چشمه های بهشتی شستشو داده شده، بالهای سوخته تو را مرهم خواهد بود.»
فطرس بال گشود و به پرواز درآمد: سلام بر حسین! سلام بر دستان مبارکش که گلگون خواهد شد از خون پسرش «سلام بر حسین! بر گلویش که بوسه باران خواهد شد با لبان خواهرش. سلام بر قدمهایش که سوی قتلگاه خود خواهد شتافت. سلام بر سینه اش که خنجر کین آن را خواهد شکافت. سلام بر سرش، آن هنگام که بالای نیزه هاست. سلام بر چشمانش آنگاه که نگران خیمه هاست. سلام و صلوات خدا بر ذره ذره وجود حسین که من آزاد شده اویم و زین پس سلام بر عاشقانش به محضر او..»
آغاز پر برکت تو
محمدکاظم بدرالدین
سالیانی دراز پیش از تو، زمین به خود بالیده است که می آیی و پیشاپیش، میلاد آزادگی و رادْمردی را به خویش تبریک گفته است.
... و ناگاه مشام تاریک پنجره ها از نورانیت تو آکنده میشود و می آیی.
از آغاز پر برکت تو روشن است که مکتب سرخ عزّت، به سرانجامی سبز میرسد. آن بیابان ها که بعدها رد پای عزت و آبرومندی تو بر صفحه وجودشان نقش بست، پایان که نه، شروع سبز را جار زدند.
اینک نگارستانها بیایند به تماشایی از رعنایی قد قامت مناجاتت؛ به نظاره یلداترین اذکار عشق، به مشاهده حلاوت بیرون از وصف دلدادگی ات. زیور بزم های شبانه آسمان، فرازهای ادعیه تو خواهد بود و حلقه هایی از فرشتگانِ اشکِ شوق، آیات چشمان تو را در بر دارند.
دعای عرفه ای که بعدها یادگار میگذاری، درسِ شیفتگیِ انحصاری به تنهایی معبود را تعلیم میدهد.
تصمیم رهگشایی که بعدها میگیری، معیاری خواهد بود به دست بلاتکلیفی روزگارِ سردرگم.
راههایی را نشان میدهی که ذهن سیّال مدرن را جوابگوست.
اینکه آغوشِ زندگی پر است از رهنمودهای تو، تحمّل پذیر مینماید و اینکه تمامِ عمر ما برایِ سجده شکر کردن کم است، اعترافی است همگانی.
هر کس با افزونیِ چراغهایی که در مکتب کاشته ای، روشن میشود و هر تن به فراخورِ اندیشه اش، خوشه ای از درخت تناور شناخت را میچیند. دستهای قدسیان، حتّی بسانِ فواره های نیاز، به سمت آسمانِ دست نیافتنیِ معرفت توست. ... و تو بالاتری از آنچه شعرها تو را پنداشته اند و برتر از آنچه که چکامه ها آورده اند. جهانِ فردا میآید تا به آفتاب نام تو سلامی دوباره کند .
و چه سرنوشتِ مبهمی دارند آن دسته از شبها که بدون سلام بر تو، خفته اند!
یا حسین علیه السلام ! جشن های حقیرانه بشر، چون کارت پستالی خاکْ خورده و فرسوده، یکی پس از دیگری فراموش میشوند؛ امّا سهم میلاد تو با گذشتِ قرنهای دیگر ـ حتّی ـ ، درخشندگی است و تازگی.
بی حضورت، دنیا روستای متروکه ای بود.
سلامنامه
امید مهدی نژاد
السلام علیک یا اباعبداللّه!
السلام علیک یا سبط یاسین وطه!
السلام علیک یا مولود لؤلؤ و مرجان!
سلام بر تو ای صاحب فجر و شبهای دهگانه!
السلام علیک، یا عشق!
سلام، سومین انعکاس عکس خدا در آیینه خاک!
سلام، خون منتشر خدا در رگهای زمین!
سلام، معنای مرد!
سلام، تجسّم صبر!
سلام، اسطوره شهادت!
کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان.
و تو زاده شدهای تا در نقطه عطف جهان، خون گرمت را به رگهای خاک بسپاری و قلب عشق را به تپیدن وا داری.
سلام، ای آن که طنین نامت، چشمه های اشک را بیدار میکند.
سلام، ای آنکه سبزی باغچه ها از سرخی خون توست!
سلام، ای آنکه قبله نمای حقیقت، تا ابد سمت مزار تو را نشانه رفته است!
سلام، ای ناخدای سفینه نجات!
سلام، ای هادی رودهای سرگشته!
سلام، ای فانوس دریای هدایت!
سلام، شعر سرخ خدا!
سلام، خطبه بلیغ شهادت!
سلام، پرچم برافراشته شعر و شمشیر!
سلام، ای سپیده لیله قدر!
سلام، ای تشنه ترین رود، سربریده ترین شمس!
سلام، ای سرمست از شراب طهور شهادت!
سلام، ای سرسپرده به تیغ یار!
سلام...
ما این سوی زمان نشسته ایم و تو از فراسوی زمین و زمان، نشستگان را به برخاستن میخوانی و ایستادگان را به رفتن.
در این سوی زمان، هنوز ماییم و خاطره تپنده فریادت که قلبهای مرده را روح میدمد و خاک تیره را سرخ میکند.
سلام، ای ذبیح خدا!
سلام، ای وارث امتحان ابراهیم!
سلام، ای آیینه دار یحیی!
تو زاده شدهای که در نزدیکترین نقطه از زمین به آسمان کشته شوی؛ تا خورشید سربریده ات از فراز نیزه ها شام سیاه ظلم را رسوا کند.
السلام علیک، یا ابا عبدالله!
دیار عشق
حمید باقریان
شب و ستارگان و مهتاب
عود و اسپند و گلاب
صدای سبز چاووشی که طراوت دلهاست
«هرکه دارد هوس کربُ بلا بسم اللّه»
من هم زائر دیار عاشقانه توام
با بال و پری به وسعت پرواز
میآیم از سمت سالهای دور
سالهای چشم انتظاری و حسرت.
میآیم تا پنجره چشمهایم را رو به دیار غریبانه تو باز کنم.
میآیم تا مهمان حضور مهربانی ات باشم.
با عبور از میان کوه ها و صخره های تنهایی
در اندیشه سبز وصال
به دیار موعود، دیار عشق
دیار آسمانی تو، کربلا میرسم.
ناگهان دخیل چشمهایم به ضریح شش گوشه ات گره میخورد
از گلبرگ لبم شبنم عشق میتراود
«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبداللّه»
هنوز باور ندارم که زائر سرزمین کهکشانی توام!
شمیم معطّر «یا حسین، یا حسین»، فضای ملکوتی حرم را پُر کرده است
اینجا بهشت روی زمین است؛
بهشتی که بهار خانه دلهاست.
تجسم نور
خدیجه پنجی
ای از ازل تا ابد در گستره خلقت، ساری و جاری!
تو آفریده شدی از نور و روشنایی و منتشر شدی در عمق ذهن زمان، تا ظلمات را برچینی و طومار تاریکی را در هم پیچی. آهنگ موزون قدمهایت می پیچد در عرش و ذرات کائنات را به سماعی عاشقانه بر می انگیزد که وجود تو شمع محفل عشاق است و خم ابرویت، محراب شیفتگان عشق.
خنکای امواج مهربانی ات، تلاطم سرگردانی دنیا رابه ساحل آرامش و راحتی میکشاند.
ای وجودت نیاز بشر! تو پیش از اینها بوده ای در علم خداوند؛ جاری و ازلی. تو پیش از خلقت آدم حضور داشتی؛ «نور بودی که میوزیدی و میچرخیدی در کائنات و افلاک و خاک و در گوش فرشتگان تسبیح خداوند میخواندی»، پیش از توفان نوح، سایه امن حضورت بر سر جهان گسترده بود. پیش از معجزه موسی، پیش از تولد مسیح، تو در علم خداوند، «حسین علیه السلام » بوده ای.
امروز، روز تجسّم آن نور است در هیئت یک انسان.
و تو نازل میشوی بر عالم.
و فرمانت همه گیر میشود و کرامتت همه وقت.
و عالم یکپارچه دیوانه تو.
امروز روز آفرینش توست؛ روز حلول بیکرانگی ات در پیکری مطهر، روز میلاد شکوه تو.
ای حلقه گمشده آل کسا! با آمدنت، انسان تکمیل شد. در طریق تو، گل، پروانه و شمع، جان میگیرند.
در طریق تو مهربانی، حرف اوّل را میزند.
در طریق تو، معرفت، شروع راه است.
در طریق تو، عشق بازی الهی است.
ای تلاقیِ دو نور آسمانی، مادر نور، پدر نور، نور علی نور! تو جذبه ای از پرتو جمال خداوندی، تو تلاقی دو اقیانوس، عاطفه و مهربانی. نامت، راحتی جان عالم است.
کنگره های عرش به ذکر نام تو آرام میگیرند.
روح نا آرامی جهان را، جز کشتی امن و مهربان وجود تو، چه کس به ساحل نجات خواهد رساند؟
ظلمات جهل و نادانی بشر را جز نور ذات مقدّست چه کس خواهد شکافت؟
ای حسن مطلع تمام ترانه ها! ای دلنشین تر از همه عاشقانه ها! حسین علیه السلام »!
کرامت محض! از راه میرسی و خوان محبّت را بر افلاک و خاک میگسترانی و هستی و آنچه در دل هستی است بر سفره مهربانی ات حلقه میزنند.
تو میرسی و از تو امامت، بلند میشود. تو میرسی و دنیا یکسره از تو لبریز میشود.
میرسی و تا آخرالزمان، میمانی. و دنیا همچنان دیوانه و شیفته نام تو.
خاتم عشق
امیر اکبرزاده
تمام ذرات هستی در هر گوشه از کائنات به وجد آمده اند.
نوری زلال، فرش را شکافته است و رو به سمت عرش کرده است. خاک را شب منزلتی است أولی از تمام افلاک. ستارگان، از آسمان چونان دانه های تسبیح به ذکر خداوند، دهان گشوده اند و ستایش میکنند او را؛ الله اکبر... سبحان الله...
هلال ماه است که از زاویه تاریک خویش پای بیرون گذاشته است. ملائک با جامه ای شیر و شکر، از آسمانها فرود میآیند تا اهل زمین را سیراب کنند؛ از جامه ای لایزالی و لمیزلی.
ملائک جام در دست، تشنگان را مییابند تا به هر کدام جرعه هایی را بنوشانند. امشب هیچ بنده ای نباید تشنگی را احساس کند.
امشب شب سیرابی از کرامت بیکران خداوند است؛ به یمن آمدن کسی که خویش، لبالب لبریز است از عشق؛ او که در دستش سبوی بندگی میگیرد.
او که تشنگی اش را هیچ شراب لاجرعه ای، جز جرعه جرعه شراب آتشناک عطش نتوانست سیراب کند. او که حسین است. او که فرزند علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام است.
حسین پسر عشق است و پدر عطش. فرزند علی: پدر خاک و فاطمه: مادر آب.
حسین علیه السلام سلیمان عشق است.
رسول دلدادگی است.
امشب شب میلاد کسی است که به درگاه خدای خویش روزی در کربلای بندگی، نه تنها خویش، که خانواده خویش را به قربانگاه کشاند. هفت پشت عطش از صلابت نام حسین گرم است. این حسین علیه السلام است که بوسه باران میشود و این لبان پیامبر صلی الله علیه و آله است که بر لبان حسین علیه السلام ، بر خاتم عشق و بر نگین هستی بوسه مینشانند.
و این لبان علی علیه السلام است که پیکر حسین علیه السلام را غرق بوسه میکنند و او را همچون جان، در آغوش میفشارد... و این لبان فاطمه علیه السلام است که بر گلوی حسین علیه السلام بوسه ای نثار میکند بر آن نقطه ای که روزی در التهاب عطش آماجگاه خنجر خواهد شد. فاطمه میبوسد گلویی را که از آن صدای خداوند، کلام نورانی عشق را به گوش عالم تلاوت میکند و از فراز نیزه...
امام عشق
امیر مرزبان
«چون دید عیان جمال محبوب از حدّ مکان به لامکان شد
قصه چه کنم وجود پاکش زین مرتبه برگشت و آن شد»!
تویی... .
سلام، عشق، حضرت عشق، معنای عشق! قرنها قرن، طلیعه نامت، روشنایی راه مردانی است از تبار آزادی و عشق و هر بار و هر سال باطنین سُرخ و سبز نامت، عشق، متکثر جانهای اهورایی میشود.
از سُرخ نمیگویم؛ ای لاله قد کشیده بیسر ملکوت، ای چراغ روشنایی و راهنمایی، آقا همه محرم های بارانی چشمهایم! از سبز میگویم؛ از میلاد، از آنکه می آید تا عشق، جنون بگیرد، تا عشق عاشق شود و تازه بفهمند که تو اولین و آخرین لحظه عشقی. تو شاه بیت عشقی، دلم میخواهد این کلمات را فقط برای تو عاشقانه بخوانم. دلبر هزاره عشق، آقای خوبم! اجازه میدهی این بار از تو بگویم؛ از تو که میآیی شیرینی و دلبرانه و ملکوت صف بکشد تا گلوی سُرخ را ببیند؟
حسین، نام اول عشق است و عشق به دنیا آمد تا در حسین علیه السلام بجوشد.
بیابان در بیابان طرحی از شوری غریب دارم تا به زیرگام های معطّر تو برسم؛ مثل یک ذره غبار ساده.
امروز برایت مدینه گلباران است.
بانوی نور است و هفتاد فرشته که دست در دست، دورش را گرفتند تا همسایه خستگی دنیامان شوی. و علی بر آستانه در، نماز شکر میخواند.
آمده ای به سِیْر سیره گُل، به تهنیت اقاقی و لاله، به سایبان عرفان و به نهایت عشق.
«در عالم عشق اگر به کار آیی تو در دفتر عشق در شمار آیی تو
جبریل امین رکاب دار تو بود بر مرکب عشق اگر سوار آیی تو»
آقا! اجازه میدهی این عشق کهنه را ارادتی کنم؛ قدر تمام گلهای جهان و به پایت بریزم؟ ستاره سعد همه مهرها و ماهها، خدای سجده طولانی بر سجاده خون، پیامبر روشنایی و عشق، امامِ... امامِ... امامِ هرچه بگویم... امام همه لبریزهای نورانی نور و خلود... امام شیرین ترین شهادتها، امام گُلها و شکوفه ها! داری میآیی. امام اشراق های طولانی! اجازه میدهی به مقدمت گُل بریزیم؟!...
آینه زلال عشق
سیدعلی اصغر موسوی
آسمانها را آراسته اند.
پرچم های سبز و سرخ، در کوچه کوچه کهکشان، با نسیم دلنواز صلوات به حرکت در می آیند و کاینات، منتظر آمدن کسی است که نام مبارکش را بر تارک عرش آویخته اند؛ حسین!
مشتاق تر از تمام آسمانیان، آنکه در کالبد روحانی خویش نمیگنجد، جبریل علیه السلام است. اوست که آغوش پرندین خود را به سمت نوازشش گشوده است.
امروز تمام آسمان را سرود «فتبارک الله» فرا گرفته است.
وه چه زیباست کودک زهرا علیه السلام ! وه چه زیباست میوه طاها!
گویی تبسمش آکنده از عطر سیب است؛ عطر سیبی که هنوز هم بهترین خاطره مدینه و دل انگیزترین عطر پگاهان کربلاست. چون نوری که از دل خورشید برآید. قدم در عالم خاک میگذارد و آغازین شگفتی حضورش را با سجده در برابر محبوب و حبیب خویش به تماشا میگذارد. و لحظه ای بیش نیست که سر ارادت خاکستان به آستان حضرت دوست نهاده است؛ سری که در نهایت، قربانی کوی او خواهد شد.
گویی تمام افلاکیان نامش را میدانند و مرامش را میستایند!
گویی تمام عرشیان، از روز ازل منتظر تولّد او بوده اند. پرچم غیرت را در کویر نامردمی ها به اهتزاز درآورد!
او می آید از ازلی ترین نقطه آفرینش که چراغ هدایت باشد و کشتی نجات.
او می آید تا عاشورا به عظمت خویش ببالد.
او می آید تا کربلا، مشام جهان را با «عطر سیب» آشنا کند. او میآید تا ولایت، اوج غریبانگی خود را حس کند.
او می آید تا صبر را، ایثار را، شهادت را... معنا کند.
او می آید تا کسی «غیرت دینی» را به فراموشی نسپارد.
می آید تا سفارش به امر به معروف و نهی از منکر بر زمین نماند.
آری، میآید، نقطه اوج رسالت و ولایت؛ نقطه ای که قله کمال آدمی و نزدیکترین فاصله با خداوند است؛ آنجا که حتی فرزند مانع این قرابت نمیشود!
مولا، ای عظمت شهادت! چقدر نامت دلنشین است؛ حتی برای شهادت!
چیست پنهان در نامت که اشک را مجال تأمل و درنگ نمیدهد و عشق را حیران عاشقانگی خویش کرده است!
مولای عاشقان جان باخته! چقدر یادت برای عارف شدن مغتنم و نامت برای عاشق شدن زیباست!
کربلا تنها با تبسّم تو جان گرفت و عاشورا تنها با ترنم عاشقانگی هایت نامی شد.
مولای عاشقان!
سلام بر تو باد تا واپسین روز آسمان و زمین!
میلادت مبارک!
دامن دامن باران
نسرین رامادان
کوچه پس کوچه های مدینه امروز دوباره عطرآگین شده است.
بوی بهشت میوزد از خانه علی علیه السلام .
بوی بهار می آید از دامان فاطمه علیه السلام .
بوی ریحانه هستی و گل سرسبد جوانان بهشت میآید از آغوش گرم پیامبر صلی الله علیه و آله !
حوریان، تمام شهر را آذین بسته اند با گل مریم.
عرش نشینان همه به یُمن آمدنش، میهمان علی و فاطمه اند.
فوج فوج ملائک می آیند و طواف میکنند گرد شمع وجود حسین علیه السلام .
آسمان، سرشار از کرامت دستانش دامن دامن باران میتکاند بر سر شهر و پائیز با شنیدن صدای خنده هایش، برای همیشه کوچ میکند از قلب پیامبر صلی الله علیه و آله !
آری! این حسین است.
سبب اتصال زمین و آسمان، کشتی نجات، سلطان عشق و سید جوانان اهل بهشت.
نزدیکتر بیا فُطرس!
نگاه کن به چشمان شکوهمند حسین علیه السلام ! نگاه کن به کودکی که سرخ ترین حادثه تاریخ از قطرات خون او وام خواهد گرفت! نگاه کن به پاسخ تمام پرسش های بی جواب!
بالهای شکسته ات را بر گلبرگ وجود او بزن!
او مرهمِ زخم تمام بال و پرهای شکسته است.
اینک، شادمانه لبخند بزن که تو آزادشده حسینی!
بال بگشا و تا بیکرانه ترین سمت آسمان پرواز کن، فُطرس!
بال بگشا و بشارت آمدنش را به تمام هستی بده و هر صبح و شام، بر او بر خاندان با کرامتش درود و سلام بفرست!
شهپرهایی که جان گرفت
باران رضایی
فطرس بود و ششصد سال تنهایی.
فطرس بود و ششصد سال دوری از بارگاه ربوی.
فطرس بود و عبادت به امید شفاعت.
آسمان جزیره پر ابر بود.
فطرس نمیتوانست خورشید را ببیند.
بالهای شکسته اش توان پرواز را از او گرفته بودند.
فطرس تشنه خورشید بود؛ بی تاب پرواز.
آنروز امّا آسمان رنگ دیگری به خود گرفته بود.
خورشید در میانه آسمان میدرخشید.
فطرس، چشم در چشم خورشید دوخته بود:
«آیا دوباره بال خواهم گشود؟»
دوباره به مطلق نور دست خواهم یافت؟»
و جبرئیل همراه هزار فرشته در آسمان جزیره پیدا شد.
فرود آمدند.
فطرس نزد جبرئیل رفت:
«کجا میروی با این خیلِ فرشتگان؟»
جبرئیل لب به سخن گشود:
«نزد رسول خدا، به شادباشِ مولودی که خداوند به او عنایت کرده.»
برق امید در چشمهای فطرس درخشید:
«مرا هم با خود ببر، شاید که رسول خدا دعایم کند!»
و پیامبر صلی الله علیه و آله که به تقرّب مولود خود در بارگاه الهی آگاه بود، فرمود تا فطرس، شهپره ایش را با این مولود متبرّک کند.
و به برکت حسین علیه السلام ، مولود پاک زهرا و علی، دیگربار، فطرس شهپرهایش جان گرفت.
آفریدگار حماسه و شور
حمزه کریمخانی
آن روز خورشید از شرمساری، سر در گریبان داشت و نسیم در گوش نخلها نغمه شادی سر میداد.
زمان، به نظاره عصاره قرآن و سالار سلاله پاکان مینشست.
همه قلبها سرشار از شور و شعف بود و عطر و بوی شکفتن ایمان، مشام جهان و جانهای آزاده را نوازش میداد.
آن روز بر گلبوته خوشبوی محمدی، غنچه معطر و زیبای دیگری رویید. آری! مردی آمد که خورشید در چشمهایش میخندید و ماه از پیشانی اش میخرامید.
گیسوانش سایبان جهان و دست هایش عطوفت آشکار خداوند بود.
راز پنهان حقیقت در سینه اش و معنای جاویدان بودن از نگاهش میتراوید.
او مردی از سلاله پاکان، عصاره ایمان، خلاصه اخلاص، پاسدار حریم روشنایی و نور، آفریدگار حماسه و شور، سرفصل کتاب عقیده و جهاد، زنده ترین انسان انتخاب گر، راهنمای راه رشد و شرافت، اسوه تمام، حضرت حسین بن علی علیه السلام بود.
سلام بر تو ای عطیه کوثر!
ای پاسدار حریم خدا!
در قحط سالی حق و حق طلبی و در اوج ستم سالاری که همه فضای تاریخ را به کام خویش کشیده بود، این تو بودی که قامت به قیام بستی و تازیانه فریاد را فرا بردی و پیکره ضخیم ستم را نشانه گرفتی و بیداری و بصیرت را برای بشریت به ارمغان آوردی.
ای خون خدا!
تا در رگ زمین و زمان جریان یافتی، لاله های سرخ شرف و شقایق های زیبای هدف روییدند و به اوج آسمانها رسیدند، طلوع خجسته ات بر همگان مبارک باد!
مقاله ها
به کجا چنین شتابانی؟ (ولادت حضرت امام حسین (ع) )
- بازدید: 3663