سرود سعادت
مهدی خلیلیان
آنان را که دوست داشتم
«ذَهَبَ الَّذینَ اُحِبُّهُم وَ بَقیتُ فیمَنْ لا اُحِبُّه...»
آه! رفتند آنان که هماره دوستشان میداشتم و نهالِ عشقشان را در دل میکاشتم. دیگر، دل و جان به دوستیِ چه کس بسپارم و سر بر زانوان کدامین مهربان بگذارم؟
راستی! اینان کیستند، که هرگز دوست داشتنی نیستند؟ اینان عشق را در نگاهم نمیخوانند و مرا مَحرمِ رازهاشان نمیدانند.
این نامردمان، چه فرومایه و پَستند؛ که پیوسته در جستوجوی زشتی ها هستند. آنان در وجودم چه میجویند؟ و چرا هنگام نبودنم ناسزا میگویند؟... اما من هرگز لب به دشنام و کژیها نمیگشایم و جز عشق و زیبایی نمیسرایم.
آنها از ژرفای دل و جانشان، با تمامتِ تاب و توانشان، اندیشههایی پلید در سر میپرورانند و آرزوی نابودیام را دارند. ولی من آنان را هماره به راه خوشبختی و هدایت میخوانم و به سوی رستگاری و سعادت میرانم.
میانِ ماندن و رفتن
«یحول عن قریب من قصور
مزخرفة الی بیت التّراب
فیسلم فیه مهجوراً فریداً
احاط به شحوب الاغتراب...»
ستمها و طغیانهای ستمپیشگان و پلیداندیشان، دیری نمیپاید و روزگارِ خدایان خیالیِ قصرهای سربرافراشته، به زودی به سرمی آید. چه زود خواهد بود که در اعماق خاکهای تیره، پنهان و به سوی سرای حقیقت، رهسپار شوند!
تنها و غریب، در سرایی شگرف و عجیب که ترس از غربت تنهایی و وحشت بر آن فرمان میدهد و هیچ کس از کیفر وعده داده شده آن روز نمیرهد؛ ترس از روزی دهشتناک و وحشتآور؛ روز پاداش و کیفر... و هراس از هنگام که از دنیا، رانده، و برای حسابرسی به عدالتکده فرا خوانده میشوند.
آنگاه در محکمه مینشینند و زشتی ها و زیبایی های گفتار و رفتارشان را میبینند. خداوند، همه چیز را در کتابی فراهم آورده و ثمراتِ کردارشان را، به روشنی، در آن، ثبت کرده است.
چه زیباست قبل از آنکه ما را بمیرانند، خود بمیریم و زادی از بهرِ آخرت، برگیریم! اگر چنین باشد، بسی خرسندیم؛ وگرنه، اسیرانی در بندیم؛ مبتلای هوس و هواها و شیفته دنیا و مافیها.
مرگ، در یک قدمیست!
«اخی قد طال لیتک فی الفساد
و بئس الزّاد زادک المعاد
صیافیک الفؤاد فلم تزعه
وحدت الی متابعة الفؤاد...»
چه فراوان در تباهی و فساد، درنگ کردی و چه اندکْ زاد، برای بازگشت، گردآوردی! در برابر خواستهای دلت که تو را به دنبال خود کشاندند و به کژیها خواندند، هیچ نگفتی؛ بر هوس هایش نیاشفتی، و هر آنچه فرمان داد، شنفتی.
و گناهان، بر تو ـ به دلخواه - تاختند، و پَست و زبونت ساختند.
چون نیک بنگری، راهی دراز، فرارویْ داری، اما هیچ توشه نداری! حال، پیک مرگ بر آستانِ سرایت رسیده و نجوای کوچ، در گوش جانت پیچیده؛ جامه اقامت از جان و تن، بر کن و خویشتن به ناشنوایی مزن.
گویی پیکرت نیز پیام مرگ را شنیده، که سیاهی مویت به سپیدی گراییده! میدانی این چیرگی از بهرِ چیست؟ آیا نشانه مرگ نیست؟ این آوا را بشنو و به سرای جاودان، روانه شو.
مهربان باش و مهربانی کن
«إذا جاءت الدّنیا علیک فجدیها
علی النّاس طراقیل ان تنقلت
فلا الجود یعینها اذا هی اقبلت
ولا البخل یبقیها اذا ما تولت»
هنگام که عزت و دولت جهان، بر تو روی آورد، پیش از آنکه دستت کوتاه شود، به خود آی و از داراییات بر مَردمان ببخشای.
این بذل، به گاهِ اقبال دنیا، ثروتت تباه نمیگرداند و به نیستیات نمیکشاند؛ چنانکه با بخل، در زمانِ رویگردانیِ جهان از انسان، چیزی برایت نمیماند.
به مهربانیِ گیسویِ نَرمِ باران باش
«علیک من الامور بما یودی
الی سنن السلامة و الخلاص
و ما ترجوا النّجاة به و شیکا
و فَوزاً یوم یؤخذ بالنّواصی...»
در کارها، چنان باش، که تو را به سلامت بخوانند و از عذاب و کیفر برهانند. کاری کن که بهرِ ثوابش نجات و رستگاریات را، همگان - آدمیان و فرشتگان و... تمام آفریدگانِ آفریدگار مهربان - دست به دعا برآورند؛ آن روز که با سر، به دوزخت میبَرَند.
به نیکی، رویْ آور، و پاکی از گناهان؛ زآن پس: خویش را مهیّای آمرزش و بخشش پروردگار گردان.
با اهل ایمان، مدارا کن و با آشنایان و بیگانگان، جز نیکی و نصیحت، پیشه نکن.
دستهای مؤمنان را از سرِ مهر و محبت بفشار و همچون باران، بَر باغ و بُستان شورهزاران ببار؛ تا درهای رستگاری را در روز قیامت به رویت بگشایند و فرشتگان به احترامت، سر بر خاکِ پایت سایند و مقام و منزلتت بستایند.
طلوع آفتاب جمال حسین
رزیتا نعمتی
سلام بر تو که گلویت، بوسه گاه پیامبر بود. ای خلاصه فاطمه و علی! بر ما بتاب که در تیرگی خاک، بیآفتاب یاد تو، پامال عبور روزهاییم و تنها عشق است که میتواند در تعریف تو، قد راست کند. امروز، خانه محقر علی، در آفتاب جمال تو، به مرکزیّت عالم، شناخته خواهد شد و نورِ سرگردانِ حسین که سالها پیش از خلقت آدم در افلاک غوطه میخورد، در قاب جسم خویش، حلول خواهد کرد.
بیا ای همبازی جبرئیل و پیمبر، که عشق تو، هول قیامت و سکرات مرگ را بر ما آسان میکند.
سلام کردم و به من تبسمت جواب داد فتاد سایهات سرم، دوباره آفتاب داد
چهار سوی خانه ام سلام میفرستمت سلام دادم و به من دعای مستجاب داد
دریایی به نام حسین
میگویند: «پایان شب سیه سپید است» و ازاینرو، خورشید تو دوبار، متولد شد؛ یکی در خانه فاطمه و دیگربار بر نیزههای شبزدگان.
روزی که عطر تو در ایوان ملائک پیچید، ملائک، تبریک گویِ پروردگارِ تو بودند، تا ذرات جهان، به سجود درآمدند و تو را ذکر گفتند؛ «یاحسین».
خداوند، تو را آفرید تا از رعدِ گریه های شبانه علی، بارانِ رحمت خود را بر زمین ببارد و به ازای هر قطره اشک علی، دریایی به نام حسین را هدیه کند.
در دوستیِ حسین علیه السلام
هیچ سجادهای باز نشد که نام تو را رمز عبور خود نکرد، یا حسین!
خاکِ تو، آبروی سجده من است و آب، با تولد تو، در فرهنگ لغات دلم، هم خانواده حسین شد.
آنکه تو را زیارت کند، هزار هزار درجه نزد خداوند به او عطا کنند؛ چراکه باران مهرِ تو، پوسته سخت دانه دل را میشکافد.
یا حسین! از قرن های آن سوی تقویم، وقتی نوازشِ نور تو در رگهایمان جاری میشود، چه تماشا دارد لذت گم شدن و غرق شدن در اسمت!
شفیع قیامت
حسین، تنها واژه ای است که وقتی زاده شد، برخاست؛ مثل عطر، وقتی که سرِ مظروف آن را جدا میکنند و سرریز میشود.
تکرار تو بر نوارهای سبز دیوارهای مسجد، یادمان داد که تو بیش از یک نفر بودی. تو را باید آنقدر نوشت، تا محراب و جانماز و نقش اسلیمی طاق نماهای زمین، به ناتمامِی تو اقرار کنند؛ یا حسین!
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم»
پیام کوتاه
ـ یا حسین! تولدِ تو تبدیل نور به انسان است و تو انسان را با شهادت خود به نور مبدّل کردی.
ـ امام حسین علیه السلام فرموده اند: «کسی که از راه نافرمانی خدا درصدد چیزی برآید آنچه را امید دارد زودتر از دست میدهد و آنچه را بیم دارد زودتر سر میرسد».
قدم نورسیده آفتاب
سودابه مهیجی
قدوم نورسیده آفتاب را ملائک بیشمار، به تبریک آمده اند و بر بام خانه دختر خورشید، بال می افشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاری سرزده است و خانه علی و زهرا، امروز، خانه تمام شادی ها و دست افشانی هاست.
خدا، لبخند میزند این روز شگفت را و مرد تنهای نخلستانها، به نسل سبز این کودک می اندیشد. به نور ممتدی که سینه به سینه، تا قیامت خواهد رفت؛ «وَلَو کَرِهَ الْکافِرُون».
عاشورا متولد شد
اتفاق کمی نیست... بگذار تمام کائنات بدانند آغاز تو را! دو دریای آبی، به هم آمیختند و در پیوند خدایی و زبان زدشان، اقیانوسی پدید آمد که تاریخ را دیگرگونه خواهد کرد.
بگذار از امروز، همه شمشیرها، خود را مهیا کنند! بگذار لب ها برای تشنگی، آبدیده شوند! بگذار کفر، از هم اکنون، دست به کارِ تیز کردن تیغ کینه باشد و ایمان، کوه صبرش را به شانه های تو تکیه دهد!
تاریخ، در راه است تا با خون معصوم تو، خود را رقم زند.
حادثه ها در راهند. آبهای متلاطم و دستهای جفاپیشه ای که سدِّ سیراب شدن اند، توفان خونخواهی حق و رسوایی باطل، خطبه های بلیغِ روسیاهی کفر، قرآن فصیح بر منبر نیزه ها و خدایی که دلشدگانِ زخم خورده را خود به پرسش و مرهم می آید؛ همه در راهند. تو، مولود عشق، امروز، در آغوشِ مادر، مهیّای فردای خونخواهی و «هل من ناصر» باش! لبخند بزن، تا خون در رگهای طبیعت جاری شود!
لبخند بزن، تا خدا به یمن آمدن تو، اهالی روزگار را امان دهد! لبخند بزن، تا همه بدانند «عاشورا» متولد شد... .
خشتهای آغازین بنای آزادگی
محمدکاظم بدرالدین
طَرَب بچین ای ماه از زمین! شَعَف بردار ای خاک از آسمان! دوران پُر مهر امتزاج عطر و آینه است.
صحنه درستی از زندگی، اتفاق می افتد. زندگی از این به بعد، کتابی است خواندنی که در آن، واژه های عزت و سربلندی، به وفور یافت میشود. دورانِ ساخت ارزشها است؛ بُره های از تاریخ که عملی شدن آرزوهای زلالِ بشریت را به همراه دارد.
خشتهای آغازین آزادگی و سرفرازی، امروز نهاده میشود.
پیوند امروز با عشق
امروز، به کربلا پیوند میخورد.
نسیم، به دستبوسیِ لالهها آمده است.
لالهها چقدر با عشق، در تناسباند! چقدر با جاننثاری همگوناند! با شنیدن نام حسین علیه السلام ، لاله ها به احترام قامت می بندند.
امروز، به عرفه پیوند میخورد.
از هماکنون، طنین آیه های عرفه او، به گوش میرسد.
این نام، سرشار از جام وصل است و حضورش، همان عشق است.
او، آینه تمامنمای زیبایی های چشمگیر معنوی است. امروز، به دلها پیوند میخورد.
از خانه کوثر و حیدر
شیرین ترین واژه ها، در خانه علی علیه السلام ، جشن به راه انداخته اند. خدا میداند این میلاد لطیف، در دل فاطمه علیه السلام چه سروری برپا کرده است.
اینک، نتیجه درخشان کوثر و حیدر، در دستان پرکرامت نبوی صلی الله علیه و آله است.
فرزندی از دیار ولایت آمده است، تا در دل خفتگان، بذرهای بیداری بپاشد.
شگفت نیست، اگر از دامان پاک فاطمه علیه السلام ، فرزندی زلالتر از دریا آمده باشد که همه را به سمتِ آبی عشق بخواند.
شگفت نیست، اینکه از پدری که تمام لحظاتش، روشنتر از هرچه نوروز در زمین بوده است، نوزادی بیاید که با عطرش، هفت آسمان مدهوش شوند. سلام بر شُبیرِ خانه ولایت!
سلام بر دُردانه منزل اُنس و بیآلایش!
دستِ توسلِ ما روبه روی این نام
دفترهای چشم انتظاری، بسته میشود و مرحله پرشکوفه تابندگی، آغاز میشود. چشمه هایِ نشاط، از کوه های سرسبز تقدس جاری میشود و همه ما را به تماشای بهاری نو، دعوت میکند.
سماع خورشید، پا میگیرد و بساط خنده های ماه، رو به راه میشود.
سوم شعبان آمده است و فصل شهود سبز پروانه هاست و سجود روشن آبها.
سلام بر حسین علیه السلام که شمهای از برکات نخستین اش، درمان بالهای «فُطرُس» است.
آری؛ حریم شفافِ عصمت است و تمنای مستجاب «فطرس». افلاک نشینان، سر میسایند به آستانِ حسین علیه السلام .
گل باغ فاطمه علیه السلام شکفت
حسین امیری
در باغ های احساس زمین، گلها، رنگ سرخ گرفتند.
چهره زرد عشق، به سیلی شاهد شهادت، سرخ شد.
بهار، نوید آمدن گل همیشه بهاری، به باغ فاطمه علیه السلام آورد؛ گلی که با شکستن، نمیشکند و با چیدن، شاخه میدهد.
نوید آمدن مردی که با کشتن، نمیمیرد؛ بلکه با خونش زندگی میبخشد دین محمد را.
پیش از تو...
پیش از تو، عشق یا نبود یا اگر بود، سرخ نبود.
پیش از تو، زندگی ارزش دل بستن نداشت.
پیش از تو، کودکی در آغوش مادرش، عشق را با اشک مادر نمی آموخت.
تو، حسین فاطمه ای؛ تفسیر عشق خدا به آفریده هایش و تمرین عشق بنده، به آفریدگارش. تو تمام دوست داشتنی.
چه کسی صدایم میکند؛ حسین؟!
به نام تو مینازم، وقتی صدایم میکنند، از نامت خجالت میکشم. نمیدانم این چه شوقی است! چه کسی است صدایم میکند: «حسین» و تنم برگ خزان میشود و میلرزد؟
چه کسی است صدایم میکند: «حسین» و اشکم بیاختیار میریزد.
نامم ببر و همنام تو بودن را یادم ده.
امیر عشق!
امیر عشق کائنات، آسمان آبی دلدادگی! بهار آمدنت، نوید زندگی عاشقانه است.
کودکیات هم بوی شهادت میدهد. کودکیات هم نوید اشک میدهد.
امیر اشکهای بی پایان! بیتو گریه کردن، معنی ذلت است و با تو فریاد اعتراض به هرچه طاغوت، امیر اشکهاست.
بهانه اشک هایم باش تا باران شود و ترس را از مزرعه وجودم بشوید.
میخواهم آفتابگردان عشق بکارم.
یا حسین!
خاک اگر فصل بهار را «یا حسین» نگوید، جانش گرم آفتاب نمیشود. دانه اگر آب را با «یا حسین» ننوشد، جوانه نمیدهد. سنگ اگر نام «حسین» نبرد، زیر سم اسبان و پای ستوران میشکند. باران اگر عزادار «حسین» نباشد از تقدیر ابر، رها نمیشود، رود اگر نیت سفر کربلا نکند، کوه ها را نمیشکافد.
هرجا جهادی است، هر جا مبارزه ای است، هرجا ذره ای میل آفتاب میکند، نام تو را میگوید: «یاحسین!»
جگرگوشه فاطمه علیه السلام
در گوش بهار، اذان بگویید! سوسن فاطمه را به آغوش محمد برسانید!
کودکی با قنداقه ای از سوسن، آمده تا همبازی سجده رسول خدا شود.
طبیب کوچک سالی، دارد غم ناامیدی بشر را درمان میکند.
حسین، بزرگ خواهد شد و از کودکی خواهد گذشت؛ ولی جگرگوشه فاطمه خواهد ماند.
حسین، قد خواهد کشید و سرور جوانان بهشت خواهد شد. حسین علیه السلام معنای بهار است؛ سرخی لاله، سبزی آزادگی سروها و آبی مهربانی مشکهای آب... .
شور یک تولد (خوابِ امایمن)
محمدعلی کعبی
ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده است. این شبها، مدینه فرشته باران است و هوا بوی بشارتی سبز و سرخ میدهد؛ بوی مراتع سبزی که غروب، به تماشایشان نشسته باشی.
زمین، شانه هایش را برای قدوم آسمانی فرزند خورشید، تکانده است و یحیی ابن زکریا، از پس ِ پرده های غبارآلود تاریخ، دوباره متولد خواهد شد.
ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده و گریه اش، برای لحظه ای بند نیامده است. چند روزی بیشتر به سوم شعبان سال دوم هجری نمانده و التهاب غریبِ اشیا و بهت ثانیه ها و دقیقه ها، بوی تردید دارد. هوا رنگِ دلهره به خود گرفته است و خاک، سرخیِ شرم. حسین علیه السلام ، بر زمین قدم بگذارد؟ زمینی که رسم مهمان نوازی آسمانیان نمیداند؟! زمینی که یکبار برای همیشه، مسیح را در آن میزبانی کردند؟! زمینی که یحیی ابن زکریا را بر عرصهاش سر بریدند و برای پلیدی بردند که حکم قتل زندگی را صادر کرد؛ زمینی که... .
ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده و گریهاش لحظهای بند نیامده است. او در عالمِ رؤیا، پارههای تن پیامبر را در خانه خود یافته است. چه چیز وحشتناک تر از آلوده شدن خانه اش به خون پیامبر؟! اعضای تن پیامبر، در خانه او چه میکنند؟!
ام ایمن، آنقدر پریشان است که تمام همسایه ها را هم نگران کرده و به سراغ پیامبر فرستاده است.
پیامبر این روزها در انتظار یکی از بهترین ساکنان روی زمین است و چشم در راهِ یکی از برترین جوانان اهل بهشت دارد و چشم در راه طاووس ِ اهل بهشت، کشتی نجات، ستاره امان اهلِ زمین و بیشترین سهم خود را از گلهای روی زمین دارد.
ام ایمن تمام دیشب را نخوابیده است... و پیامبر خوابِ او را اینگونه تعبیر میکند که: «ای ام ایمن، به زودی فاطمه فرزندی به دنیا می آورد که تو دایه او خواهی بود و به او شیر خواهی داد پس بعضی از اعضای پیکر من و پاره تن من در خانه تو خواهد بود».
تاریخ را بشارتِ ظهور
آب را بشارتِ تولد روشنی باد و تاریخ را بشارتِ ظهورِ یک تحول جاویدان!
زمین، تندتند نفس میزند و صدای گام های روشنی از دور میآید؛ از سمتِ افق. آب، چند چنگ بر گلو دارد و سخت احساسِ تشنگی میکند.
شمشیرها، در اعماق تاریخ، سر خم میکنند و نیزهها در آسمان زار میزنند.
فرشتهها، لحظه ای لبخند میزنند و لحظه ای بغض میکنند.
«اسماء»، صبح علیه السلام را پیچیده در پارچه ای سفید، در آغوش پیامبر میگذارد. پیامبر صلی الله علیه و آله در گوشِ راست صبح، اذان میگوید و در گوشِ چپ، اقامه و بعد، صبح را در آغوش میکشد و میبوید و میگرید. «اسماء» میپرسد: پدر و مادرم فدایت برای چیست این گریه؟ و پیامبر میفرمایند: «برای صبح.» اسماء میپرسد: او که هماکنون متولد شد! و پیامبر میفرمایند: او را گروهی ظالم، بعد از من به شهات میرسانند. بعدها پیامبر، بشارت امتداد سرخی صبح را تا بینهایت میدهد. و بعدها، چهره شفقگونِ صبح، روی نیزه، شکستِ شمشیر مقابل خون را فریاد میکند.
«سلام بر تو روزی که متولد شدی
و روزی که از دنیا رخت بستی
و روزی که (دوباره) زنده مبعوث میشوی».
پیام کوتاه
ـ خجسته باد آمدن سومین بهار ولایت و مبارک باد این طلوع سبز بی پایان!
ـ میلاد لاله ترین سرور جهان بر تمام عزتمداران و دوستدارانت مبارک باد!
کشتی نجات
زینب مسرور
آسمان خم میشود تا به زمین تکیه کند. فرشتگان، دسته دسته از آسمان فرود می آیند؛ انگار کسی می آید!
تمام کائنات، ایستاده اند تا ورودش را به نظاره بنشینند.
نسیم، مژده آمدنش را در کوچه کوچه های مدینه جار میزند؛ انگار کسی می آید؛ کسی که تمام گلهای زیبا، رایحه شان را از عطر خوش او وام گرفته اند؛ کسی که تمام آبهای دنیا، با افتخار، دست تعارف به سویش گرفته اند؛ کسی که کشتی نجات و چراغ هدایت خواهد شد.
حسین علیه السلام آمد تا...
حسین می آید؛ با کوله باری از عشق و ایمان. میآید، تا کمر طاغوتهای جهان بشکند و شوکت ستم، فرو بریزد.
حسین می آید؛ تا همه پنجره های دنیا، رو به حق و حقیقت باز شوند؛ تا بنده ای اسارت و بندگی را از پای بشر باز کند؛ تا ریشه باورهای سبز و آسمانی، نخشکد؛ تا فریاد آزادی و آزادگی، در سینه ها یخ نزند و اسلام، جاودانه شود.
در شش گوشه قلب مایی
شهلا خدیوی
از اینکه همیشه در تاریکی های ذهنم، نور تو را حس میکنم و به نامت دخیل می بندم، عاشق ترینم.
نامت را که میآورم، قلبم شروع میکند به دلتنگی. راه میافتد میان آبها، زلال میشود و یک تکه از خاک پایت را میکند مُهر تقرب... .
اگر یک نگاهی به دلهایمان بیاندازی، میبینی چقدر دوستت داریم. شاید جای دیگری باشی؛ اما دستانت یک ضریح توی دلمان زده است. ششگوشه قلبمان همیشه برای توست... .
خوش به حال عاشورا!
سودابه مهیجی
کبوتری به زمین وحی شد، خدا خندید
: ـ [سلام بر قدم نورسیده خورشید!]
به چارسوی جهان سر به سجده آوردند
پرندگان غزلخوان، فراز شاخه بید
زمین به روز بزرگی دچار شد با تو
به رغم عمری خاموش و مانده در تبعید
هزار قرن زمین خواب ماجرا میدید
در آرزوی تو چشمان عشق ماند سپید
آهای حضرت خورشید، صد بهاران شکر!
از اینکه آمده ای با چقدر مرتبه عید
به انتظار تو با شور مانده در شمشیر
هزار قافله باران، هزار نسل مدید
نشسته اند... فقط امر کن که خون باشند
به زیر پای تو لب تشنه ماندگان شهید
خوشا به حال غزل! خوش به حال عاشورا!
که در رکاب تو و چشمهات شد جاوید
ماهنامه اشارات
اهل بیت علیهم السلام
ولادت امام حسین (ع) سرود سعادت
- بازدید: 5898