چرا امام حسين (ع) در زمان معاويه قيام نكرد؟
با اينكه هم حكومت معاويه و هم حكومت يزيد ناپاك، ناحق و ظالمانه بود، اما چرا
امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه قيام نكرد، ولي در زمان يزيد قيام نمود؟
پاسخ:
علت عدم قيام امام حسين (عليهالسلام) در زمان معاويه، تفاوت نوع حكومت يزيد و معاويه بود. به تعبير ديگر، همان عللي كه موجب صلح امام حسن (عليه السلام) شد، دليل خودداري امام حسين (عليهالسلام) از قيام در زمان معاويه بود. از جمله اين عوامل، مهارت خاص معاويه در حل و فصل مشكلات بود؛ لذا مردم آماده قيام در برابر او نبودند.
معاويه در ميان شخصيتهاي معروف آن عصر از هوش سرشاري برخوردار بود، به طوري كه او را «داهية العرب» ميگفتند؛ و حتي آن قدر سياست، هوش، فراست و تدبير او معروف شده بود كه ميگفتند علي سياست معاويه را ندارد، وگرنه ميتوانست بر او پيروز شود! و كار به دست معاويه نميافتاد! و شايد در همين رابطه بود كه مولا (عليهالسلام) فرمودند: «لولا كراهية الغدر لكنت من أدهي الناس»[1] به خدا قسم معاويه از من باهوش تر، با تدبيرتر و با سياست تر نيست، ولي تقوا مانع ميشود كه هر كاري را انجام دهم.
معاويه كهنه كار و كارآزموده بود؛ ولي يزيد ناپخته، بي تجربه و فاقد اين مهارتها. عامل ديگر، حفظ ظاهر اسلام توسط معاويه بود؛ ولي يزيد به هيچ عنوان ولو ظاهري، به اسلام بهايي نميداد. آشكارا شراب ميخورد و اعلام ميكرد كه اسلام را قبول ندارد.
بنابراين شرايط زماني يزيد و معاويه متفاوت بود و با هم قابل مقايسه نبود؛ لذا عمده تفاوئت شيوه برخورد امام حسين (عليهالسلام) با حاكمان، به همين مسأله بر ميگردد.
موانع قيام امام حسين (عليهالسلام) در زمان معاويه
نكته ديگر آنكه: تا قبل از قيام امام حسين (عليهالسلام)، بستر و شرايط لازم براي قيام فراهم نبود و موانعي وجود داشت كه بدان اشاره ميكنيم:
1ـ پيمان صلح امام حسن (عليهالسلام):
پيمان صلح هر چند توسط امام حسن (عليهالسلام) منعقد شده بود، اما امام حسين (عليهالسلام) نيز آن را تأييد كرده بود و اگر امام حسين (عليهالسلام) بر خلاف تعهد خود قيام ميكرد، معاويه با تبليغات گسترده، صداي حق طلبي امام را خاموش ميكرد. آن حضرت در زمان حيات برادرش امام حسن (عليهالسلام) متعهد شده بود كه تا وقتي معاويه زنده است، بر ضد او دست به شمشير نبرد. با اينحال اينگونه هم نبود كه امام حسين (عليهالسلام) كاملا سكوت كنند و اعمال معاويه را تأييد نمايند؛ بلكه با سخنرانيها و تبليغات خود سعي در آگاهي جامعه و آماده سازي نيروهاي مخلص براي تدارك قيام بودند كه بيان خواهيم كرد.
2ـ پذيرش و مقبوليت حكومت معاويه از سوي مردم:
معاويه با تبليغات گستردهاي كه صورت داده بود، با فريب افكار عمومي، به حكومت خود مشروعيت و در واقع مقبوليت بخشيده بود. هر چند از زواياي مختلف، حكومت معاويه پايه و اساس مشروعي نداشت و خلافتش غصبي و نامشروع تلقي ميشد، اما او با فريب و ترفندهايي كه به كار ميگرفت، شماري از مسلمانان و شاميان را براي پذيرش حكومتش آماده ساخت.
دلائلي كه معاويه براي مشروعيت حكومتش بدانها توسل ميجست، يكي ادعاي خونخواهي عثمان بود. او مدعي بود كه عثمان مظلوم كشته شده و من صاحب خون او هستم. بنابراين بايد حكومت به من برسد. دومين مسأله، حكميت و جرياني كه بعد از واقعه صفين روي داد، بود. حماقت ابوموسي اشعري و نيرنگ عمرو عاص، باعث شد تا معاويه حكومت خود را مشروع بداند. مسأله سوم، پيمان صلح و معاهده منعقده شده با امام حسن (عليهالسلام) در سال 41 هجري بود. و چهارم آنكه ميگفت مردم با من بيعت كردهاند و اين بيعت را دليلي بر قانوني بودن حكومت خود بشمار ميآورد.
در دوران خلافت معاويه، 20سال امام حسين (عليهالسلام) در مدينه، مظلومانه در ميان امت پيامبر (صلي الله عليه و آله) صبر كردند. ايشان نميتوانستند در خطبه نماز جمعه سخنراني كنند؛ چون چنين اجازهاي به او نميدادند. خطيب جمعه بايد توسط معاويه انتخاب ميشد و موظف به لعن علي (عليهالسلام) بود. امام هم بنشينند و گوش كنند! اگر اباعبدالله (عليهالسلام) در چنين شرايطي قيام ميكرد، حداكثر نتيجهاي كه حاصل ميشد اين بود كه عدهاي از مردم كه انسانهاي خوب و صالح را دوست ميداشتند، ميگفتند حيف شد كه امام حسين (عليهالسلام) از دست رفت. بعد از چندي هم نام او فراموش ميشد. ما شيعيان چند بار نام عمرو بن حمق يا رشيد هجري را شنيدهايم و ميشناسيم؟ زيد بن علي بن الحسين (عليهالسلام) چه شد؟ ما چه مقدار از تاريخ او را ميدانيم؟ با اينكه قيام او مقدس هم بود. اما آيا عزاداري براي او برپا ميشود؟ اگر امام حسين (عليهالسلام) در آن شرايط بر عليه معاويه قيام ميكرد، او نيز نهايتا سرانجامي مانند آنها پيدا ميكرد. البته اين سخن بدان معنا نيست كه قيام امام، براي شهرت و آوازه بود؛ بلكه منظور اين است كه در آن شرايط، امام نميتوانست سرنوشت ساز باشد و تا جهان باقي است، الگو بوده و از نورش استفاده برند. به بيان ديگر، در آن شرايط امام نميتوانست به نحو كامل و اتم از اين قيام بهرهبرداري كند.
در زمان معاويه، مردم از حضرت استقبال نميكردند، براي اينكه معاويه كارهاي خود را با شيطنت انجام ميداد و مثل يزيد بدون سياست اقدام نميكرد. معاويه از روي شيطنت و رندي و با ژستي مقدس مأبانه، در جايي كه بين امام حسين (عليهالسلام) و معاويه گفتگو و مجادلهاي صورت گرفت، آن حضرت را از غيبت يزيد نهي ميكرد! معاويه گفت: اينكه گفتي مادرت از مادر يزيد بهتر است، راست گفتي؛ چون اگر جز اين نبود كه فاطمه از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست، كافي بود. اين همان عصبيت ملي گرايي و قوم گرايي است. معاويه گفت: علاوه بر اينكه مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) هم هست، پس مسلما مادر تو بهتر است. اما اينكه گفتي پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاي تأمل دارد؛ چون ميداني كه پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه كردند، و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد و اما خودت كه گفتي از يزيد بهتر هستي، نه اينگونه نيست. يزيد براي جامعه اسلامي بهتر است. حضرت فرمودند: «ميگويي يزيد شرابخوار از من بهتر است؟» سياست معاويه را ببينيد. در جواب امام گفت: آقا! از پسر عمويت[2] غيبت نكن! دليل برتري يزيد اين است كه تو غيبت او را ميكني، ولي او غيبت تو را نميكند![3]
لذا دليل اينكه امام حسين (عليهالسلام) در زمان معاويه قيام نكرد، اين بود كه شرايط بگونهاي نبود تا امام بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت كند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود. اما در زمان يزيد مبادرت به چنين قيام حساب شدهاي كرد. نقشه الهي و ماهرانهاي كه امام آنگونهاي به شهادت برسد و نامش الي الابد همچون چراغ فروزان همه عالم را در همه زمانها روشن كند. چنان كه كفار و بت پرستان و يهوديان و مسيحيان درباره امام (عليهالسلام) سخنها گفته و اعمال ويژهاي را انجام دهند.[4] نقل است كه در بسياري از شهرهاي هندوستان در شب تاسوعا و عاشورا، هندوهاي بت پرست آتش روشن ميكنند و به ياد سيد الشهداء (عليهالسلام) با پاي برهنه وارد آتش ميشوند.[5]
بنابراين اگر جايي انسان در تكليف و ظيفه خويش متحير ماند، نور حسين بن علي (عليهالسلام) و چراغ هدايتي كه او برافروخت، تكليف انسان را مشخص ميكند. اگر همه چيز مورد تحريف و تقطيع واقع شده باشد ـ كما اينكه تفسير قرآن و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را مورد تحريف قرار داده و ميدهند ـ اما كشته شدن امام حسين (عليهالسلام) به خاطر دينش، نميتواند مورد تحريف واقع شود. ولذا دشمن در صدد است تا از راههاي گوناگون، اين نهضت عظيم را كم ارزش و بي اعتبار جلوه دهد.
فعاليتهاي امام حسين (عليهالسلام) براي مخالفت با حكومت
معاويه چه بود؟
درست است كه امام حسين (عليهالسلام) در زمان معاويه به دلائل مختلف نتوانستند قيام نمايند، اما آيا در راستاي مخالفت با حكومت معاويه، نيز نتوانستند فعاليت كنند؟ اقدامات آن حضرت براي مخالفت با معاويه و حكومت وي چه بود؟
پاسخ:
همانگونه كه متذكر شديم، امام هر چند مبادرت به قيام مسلحانه نكرد، اما ساكت هم نبود و تسليم شرايط زمانه نشد و به مبارزه فرهنگي و ارشاد مردم پرداخت؛ كه چند نمونه آن را مختصر بيان ميكنيم:
1ـ سخنراني آتشين در حضور معاويه:
روزي معاويه به قصد اينكه پايگاه اجتماعي امام حسين (عليهالسلام) را كم كرده باشد، حضرت را براي سخنراني بر بالاي منبر فرستاد. امام (عليهالسلام) از اين موقعيت استفاده كرده، با سخناني قاطعانه از موضع حق طلبانه اهل بيت (عليهم السلام) دفاع كرد و مردم را به حمايت از آنان و مخالفت با حزب شيطان فرا خواند؛ كه معاويه از كرده خود پشيمان شد و نقشهاي كه براي اهانت و تحقير امام و اهل بيت (عليهم السلام) كشيده بود، نقش بر آب شد.[6]
2ـ سخنراني افشاگرانه در اجتماع عظيم حجاج:
نقل است كه دو سال قبل از مرگ معاويه، امام حسين (عليهالسلام) به حج مشرف شدند. ايشان از صحابه و تابعين و نيز عموم بني هاشم خواستند تا در چادر ايشان واقع در مني اجتماع كنند. بالغ بر 700 نفر از تابعين و 200 نفر از صحابه در چادر آن حضرت جمع شدند. امام در اين سخنراني به افشاگري عليه خاندان اموي پرداخته و مظلوميت اهل بيت (عليهم السلام) را يادآور شدند. سپس دستور دادند كه آن مطالب را نوشته، بعد از بازگشت به ديار خود، با مردم خود در ميان بگذارند.[7]
3ـ موضع گيري در برابر مروان:
بعنوان نمونه، مروان ـ حاكم مدينه ـ در خطبهاي از امام علي (عليهالسلام) به بدي ياد كرد. كه در پايان منبر، با برخورد شديد امام حسين (عليهالسلام) مواجه شد.[8] هر چند اين برخورد، كوتاه و اندك بود، اما براي مروان سنگين وغير قابل تحمل بود. در آن زمان و در شرايطي كه اوضاع به نفع او وامثال او بود، اندك اعتراضي به منزله هتك حرمت آنان تلقي ميشد و لذا مجازاتهاي سنگيني براي چنين افرادي وضع كرده بودند، ولي امام ملاحظه چنين مواردي را نميكرد و به دفاع از اهل بيت (عليهم السلام) و خاندان رسالت و افشاگري عليه خاندان اموي ميپرداختند.
4ـ برخورد با وليد بن عتبة:
وليد بعد از مروان حاكم مدينه بود. وي مانع ملاقات شيعيان عراق، با امام حسين (عليهالسلام) ميشد. امام در برابر اين اقدام وليد، به شدت موضع گرفته و فرمودند: «اي ظالم و گنهكار! چرا مانع ميشوي ميان من و آناني كه به حق ما آشنا هستند؛ كه تو و عمويت معاويه، نسبت به آن حق جهل داريد؟».[9]
5ـ جلوگيري از سوء استفادههاي سياسي و تبليغي:
معاويه و باند اموي، از راههاي مختلف در صدد بودند كه در افكار عمومي چنين القاء كنند كه بني هاشم در برابر بني اميه كوتاه آمده، شكست خورده و يا از در آشتي با بني اميه وارد شدهاند. با ذكر نمونههايي، تيزهوشي و تدابير امام كه مانع سوء استفاده آنان ميشد، بيشتر معلوم ميشود:
ـ مورخان نوشتهاند كه معاويه به مروان حاكم مدينه نوشت كه از ام كلثوم (عليهماالسلام) دختر عبدالله بن جعفر و حضرت زينب (عليهماالسلام)، براي پسرش يزيد خواستگاري كند! كه امام پاسخ دادند: «آيا در حالي كه خونهاي ما از شمشيرهاي بني اميه ميچكد، ميشود با آنان وصلت نمود؟»[10]
علامه مجلسي نقل ميكند كه مروان به خدمت امام آمد. آن حضرت فرمود: «من به وكالت از خواهر زادهام، ام كلثوم را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوردهام». كه مروان ناراحت شد و گفت: بين بني اميه و بني هاشم رابطه حسنه وجود ندارد.[11]
ـ ابن عساكر نقل ميكند كه معاويه كنيزي داشت كه به همراه هدايايي براي امام حسين (عليهالسلام) فرستاد. اما امام از نيت سوء معاويه آگاه شد. كنيز را آزاد كرد و هداياي ارسالياش را به او بخشيد و سپس دستور دادند تا 1000 دينار هم بخاطر اشعاري كه در مداح اهل بيت (عليهم السلام) و مذمت بني اميه خوانده بود، به او بدهند.[12]
6ـ موضع امام در برابر شهادت حجر بن عدي و ياران:
از جمله اعتراضات امام حسين (عليهالسلام)، نسبت به شهادت حجر بن عدي و يارانش بود. گروهي از شيعيان و بزرگان عراق بعد از اين واقعه آمدند و در مدينه به خدمت امام رسيدند. معاويه نامهاي به امام نوشتند كه اگر بدي كني، بدي ميبيني. كه آن حضرت در پاسخ، نامهاي كوبنده و با لحني شديد، سياستهاي ضد ديني معاويه را يادآور شده و كارهاي زشت او را يكي پس از ديگري برشمردند كه از آنجمله، به شهادت رساندن حجر بن عدي و ياران وفادارش بود.[13]
7ـ مخالفت با وليعهدي يزيد:
از ابعاد مهم مبارزه امام حسين (عليهالسلام) با معاويه، مخالفت با ولايتعهدي يزيد بود. معاويه در اين زمينه بسيار سرمايهگذاري كرد. امام نيز با رشادت تمام در برابر اين سياست شيطالني ايستادند كه يكي از علل مهم به شهادت رسيدن امام و يارانش بشمار ميآيد.
علت و انگيزه قيام امام حسين (عليهالسلام) چه بود؟
انگيزهاي كه باعث شد امام معصوم اينگونه به شهادت برسد و از طفل شش ماهه تا حبيب هفتاد و پنج ساله قرباني داشته باشد، چه بود؟ همچنين چه زمينههايي امام حسين (عليهالسلام) را ملزم به جهاد و قيام عليه حكومت يزيد نمود؟
پاسخ:
مهمترين علت و انگيزه قيام امام حسين (عليهالسلام)، همان است كه امام در وصيت نامه خود به محمد بن حنفيه فرمودهاند «احياي سيره جدم پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و پدرم اميرالمؤمنين و نيز امر به معروف و نهي از منكر». اما علل ديگري كه ميتوان آنها را از جمله عوامل اين قيام بشمار آورد، عبارتند از: اصرار يزيد بر بيعت گرفتن از امام؛ تغيير ساختار حكومت از خلافت به سلطنت و موروثي كردن آن؛ اصلاح امت؛ بيدار كردن وجدانها و احياي ارزشهاي ديني و سنن فراموش شده.
زمينههاي قيام امام حسين (عليهالسلام) را، در حقيقت يزيد و يزيديان خود بوجود آوردند؛ يعني كارها و عملكرد آنان زمينه ساز قيام عاشورا شد. وقتي بستر مناسب قيام فراهم شد، امام مكلف به انجام وظيفه شدند. كه از آن جمله ميتوان به فساد دستگاه اموي و حاكم جامعه اسلامي، ظهور و بروز بدعتها، انحطاط اخلاقي، بي عدالتي، دنياپرستي عوام و خواص، بي تفاوتي اكثريت جامعه مخصوصا قشر خواص نسبت به انحرافات فرهنگي و رواج گناه در جامعه اشاره كرد.
توضيحات پيرامون اين مسأله را در خلال ديگر پاسخها آوردهايم.
عوامل و زمينههاي انحراف جامعه در زمان امام حسين (عليهالسلام) چه بود؟
زمينهها و عوامل اجتماعي انحراف جامعه، در زمان امام حسين (عليهالسلام) چه بود؟ بالاخره انسانهايي كه آب بروي امام بستند و طفل شش ماهه او را كشتند، مسلمان بودند. هيچ مورخي نگفته است كه نصراني يا كافر يا يهودي و مجوسي بودهاند. چگونه اين مردم به چنين جنايتي دست زدند؟
پاسخ:
براي پاسخ به اين سؤال كه چگونه مردم، نوه پيامبر خود را كشتند، بايد ديد شرايط فرهنگي و زمينههاي اين رفتار چه بود؟ اين نوع رفتار ممكن است در هر زماني نسبت به حكومت اسلامي رخ دهد. بايد زمينهها و عوامل انحراف را شناخت تا بتوانيم از تكرار چنين حوادثي جلوگيري كنيم.
از زمينههاي اجتماعي ميتوان به انحراف جامعه از اصول و اعتقادات اسلامي، عدم بينش سياسي كافي در مردم و اطلاع رساني جهت دار دستگاه اموي و نيز روحيه قبيله گري و منفعت طلبي و افول ارزشهاي ديني در جامعه و ضعف و سستي ايمان در افراد اشاره كرد.
زمينههاي انحراف جامعه:
سطح پايين فرهنگ ديني در مردم
درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش آن گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگي چيزي نيست كه به اين سادگي و سرعت از مدينه تا اقصي نقاط شام گسترش يابد و در اذهان و روش و رفتار مردم رسوخ و نفوذ كند. اينكه افراد كاملا با فرهنگ اسلامي تربيت شوند و سطح ديني آنها افزايش پيدا كند، امري است تدريجي و زمان بر، كه به سادگي تحقق نمييابد. مخصوصا وقتي حكومت و همه امكانات تبليغي، در قبضه كسي مثل معاويه نميباشد. معاويه روي اين مطلب بسيار سرمايهگذاري كرد و توانست تا ميزان زيادي نظر مردم براي بيعت با يزيد را جلب نمايد و با ترفندهايي كه به كار ميگرفت، از حساسيت مردم بكاهد.
روح زندگي قبيلهاي
زندگي قبيلهاي اقتضاء ميكند كه اگر رئيس قبيله در كاري پيش قدم شد، همه افراد قبيله و اكثريت به راحتي به دنبال او بروند. اين روحيه چه در بعد مثبت و چه در بعد منفي نمونههاي تاريخي فراواني دارد. اگر رئيس قبيله به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ايمان ميآورد، ساير افراد قبيله به سادگي و بدون هيچگونه مقاومتي مسلمان ميشدند. و اگر رئيس قبيله مرتد ميشد، به راحتي افراد قبيله مرتد ميشدند. تبعيت افراد قبيله از رئيس خود، از زمينههايي بود كه معاويه از آن به خوبي بهره برداري كرد.
ضعف ايمان در مردم
به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مبلغان و مربيان ديني بودند. در خود مدينه كه مردم زير نظر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) تربيت شده بودند و هنوز مدتي از وفات
پيامبر (صلي الله عليه و آله) نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند؛ چه رسد به مردم شام آن روزگار، كه داستانهاي عجيبي درباره جهالت و ناداني آنها در تاريخ ثبت شده است.
نمونههايي از جهالت مردم شام:
يكي از داستانها اين است كه بعد از جنگ صفين، سربازان معاويه، شتر يكي از ياران حضرت علي (عليهالسلام) را غصب كرده بودند. آن شخص، براي باز پس گرفتن شترش، نزد معاويه رفت. معاويه از او خواست كه براي اثبات ادعاي خود، شاهد بياورد. اما در شام، كسي او را نميشناخت؛ لذا نتوانست ادعاي خود را ثابت كند. اما كسي كه شتر او را غصب كرده بود، دوئ نفر شاهد آورد كه به نفع او شهادت دادند و گفتند: اين شتر ماده، متعلق به فلان شخص است. معاويه هم بر اساس شهادت آن دو نفر، گفت كه شتر براي همان شخص شامي است. صاحب شتر اصلي، در اعتراض به قضاوت گفت: شتر من نر است، چگونه اين دو نفر شهادت دادند كه اين شتر ماده، متعلق به مرد شامي است و تو هم بر اساس گفته آنان قضاوت كردي؟! معاويه در جواب گفت: به علي بگو كه معاويه صد هزار سرباز دارد كه شتر نر و ماده را ازهم تشخيص نميدهند و من با چنين سربازاني به جنگ با او ميآيم.[14]
به حدي تبليغات منفي كرده بودند، كه مردم شام باور نميكردند حضرت علي (عليهالسلام) مؤمن و نمازخوان باشد! حتي زماني كه گفته شد علي (عليهالسلام) در مسجد كوفه در حال نماز كشته شده است، عدهاي از آنها گفتند: مگر علي (عليهالسلام) نماز هم ميخواند؟!
در سرزمين شام، احكام اسلامي در معرض فراموشي بود. تنها نامي از نماز باقي مانده بود، آنهم چه نمازي! همانگونه كه ميدانيد، معاويه در آستانه جنگ صفين به دليل اينكه جنگ در روز جمعه واقع ميشود، روز چهارشنبه، نماز جمعه خواند![15] يكي ديگر از ايشان در كوفه در حال مستي، نماز صبح را چهار ركعت خواند. وقتي به او گفته شد: چرا چهار ركعت خواندي؟ گفت: امروز سرخوش بودم، اگر ميخواهيد، بيشتر هم بخوانم!! چنين افرادي به اصطلاح جانشين پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودند و مردم هم پذيرفته بودند.[16]
اين زمينههاي سه گانه، باعث شد تا «عوامل» مؤثر بيفتد. سه عامل مهم وجود داشت كه معاويه از آنها براي پيشبرد اهداف خود استفاده كرد. البته استفاده از اين عوامل، امر تازهاي نبود، اما معاويه آنها را خوب شناخت و به خوبي از آنها براي مقاصد خود بهره گرفت. همه سياستمداران دنيا از گذشته تا دنياي مدرن امروز، از همين سه عامل استفاده ميكردهاند: تبليغ، تطميع، تهديد.
عامل تبليغ:
عامل اول تبليغات است؛ كه همه سياستمداران سعي ميكنند به وسيله آن افكار مردم را در جهت اهداف خود، عوض كنند و به سمتي كه ميخواهند سوق دهند. از آنجا كه فرهنگها و جوامع يكسان نيستند، كيفيت بكارگيري عوامل تبليغي نيز متفاوت است. عوامل تبليغاتي در جامعه اسلامي آنروز، مسأله اومانيسم، پلوراليسم و يا حقوق بشر نبود. كسي به اين حرفها گوش نميداد، چون اسلام حاكم بود. مردم به خدا و پيامبرش اعتقاد راسخ داشتند؛ ولي زمينههايي فراهم بود كه ميشد در تبليغات از آن استفاده كرد. مثلا روزي يكي از سربازان كوفه، به حضرت علي (عليهالسلام) گفت: ما با نيروهاي معاويه، چه تفاوتي داريم؟! آنان هم مسلمان هستند و نماز ميخوانند و روزه ميگيرند، ما هم همينطور. پس چه تفاوتي داريم؟! اميرالمؤمنين (عليهالسلام) از اين نوع سخنان اينگونه ياد ميكنند كه: دنيا چنان به من فشار آورد و كوچكم كرد كه برخيها گفتند علي و معاويه در يك سطح هستند: «انزلني الدهر حتي قالوا علي و معاويه».[17]
ابزارهاي تبليغي در زمان معاويه:
از جمله ابزارهاي تبليغي در آن زمان، استفاده از هنر و ادب به ويژه شعر بوده است. شعر در ميان عرب، از مقام و جايگاه ويژهاي برخوردار بود. حاكمان و خلفاء، مخصوصا معاويه نيز از اين مطلب مهم غفلت نكرده و لذا شعراء و ادباء را براي مقاصد شوم خود به كار ميگرفتند؛ تا از اين رهگذر، به مدح و ثناي دربار و رد و انكار مخالفان خود بپردازند. قلوب مردم را نسبت به خليفه نزديك و بذر دشمني و بدبيني نسبت به مخالفان خليفه، به خصوص خاندان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) را در آنها بكارند. برجسته ترين شاعر زمان معاويه، اخفل نصراني بود. شاعر چيره دست و خوش قريحهاي كه شاگرداني نيز پرورش ميداد.
اما براي كساني كه به اسلام بيشتر از هنر علاقه و گرايش نشان ميدادند، قرآن و حديث از جذابيت و مقبوليت بيشتري برخوردار بود؛ لذا معاويه سعي ميكرد از راه جعل حديث، حكومت خود را مقبول و مشروع جلوه دهد. ابوهريره يكي از حديث سازان معروف است كه خود علماي اهل تسنن نيز درباره او كتابها نوشتهاند. تعداد مجموع احاديثي كه از خلفاي چهارگانه در كتب و مسانيد اهل سنت نقل گرديده، 1411 حديث است كه نسبت به احاديث منقول از ابوهريره كمتر از 27% ميباشد.[18] اين شخص، احاديث عجيبي جعل ميكرد و آنها را به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نسبت ميداد؛ عوام هم باور ميكردند. او يكي از محدثان درباري بود و در خدمت معاويه دين فروشي ميكرد. عمرو عاص، مغيرة بن شعبه، سمرة بن جندب، عروة بن زيبر و... از جمله افرادي بودند كه به جعل حديث براي بني اميه ميپرداختند.[19]
از ديگر ابزارهاي به كار گرفته شده توسط معاويه، كساني بودند كه به نام قراء شناخته ميشدند. قاري قرآن بودن در آن زمان، شأن و مقام مهمي بود. البته قاري كسي نبود كه تنها قرآن را زيبا بخواند، بلكه علاوه بر حفظ و قرائت، به تفسير و تبيين آيات نيز ميپرداختند.
معاويه به خصوص از اين سه دسته ـ يعني قراء شعراء و محدثان ـ براي تبليغات همه جانبه در جهت مقاصد خود بهره ميبرد.
عامل تطميع:
عامل دوم: تطميع بود. معاويه با جعل حديث و بهرهبرداري از جذابيت و اعتبار شعر و قرآن، ميتوانست عدهاي را فريب دهد، اما همه افراد تحت تأثير قرار نميگرفتند. لذا معاويه بزرگان و رؤساي قبايل را كه خوب و بد را نميفهميدند و داستان خلافت و خيانت معاويه برايشان امري مجهول نبود، با تطميع، وعده پست و مقام، دادن هدايا و جوايز نفيس و سنگين و نيز كيسههاي طلا، ميخريد و به اين صورت آنها را مجذوب خود ميكرد. گذشتن از مال دنيا آسان نيست. گفتن يك كيسه طلا يا 100000 دينار طلا و شبيه اين ارقام آسان است، ولي كمتر كسي در مقابل آن مقاومت ميكرد، آنهم در آن زمان. ولي معاويه با پرداخت هزينههاي سنگين، رؤساي قبايل را به آمال و اهداف ننگين خود ميرساند. در اين راه كمتر كسي داراي ايستادگي و مقاومت بود و اكثرا گرفتار ميشدند. نمونه آن رشوه به شريح قاضي بود كه فتواي وي تأثير بسزايي در به شهادت رساندن امام حسين (عليهالسلام) و برگرداندن رأي كوفيان داشت.
عامل تهديد:
عامل سوم، تهديد بود. افرادي كه دو عامل قبلي در آنها مؤثر واقع نميشد، با زور و تهديد مواجه ميشدند. معاويه آنها را تهديد، دستگير و روانه زندان كرده و شكنجه و اذيت و آزار ميداد و در نهايت چنانچه در عقيده خود راسخ بودند، آنها را وحشيانه كشته و از ميان بر ميداشتند.
بعد از شهادت امام حسن (عليهالسلام) در حدود كمتر از 20 سال، معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينههايي كه ذكر كرديم، آنگونه كه ميخواست، متحول ساخت. معاويه از زمان ابن خطاب تا شهادت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و در زمان امام حسن (عليهالسلام)، بر شام حكمراني ميكرد و به خاطر سالهاي طولاني حاكميت خود، به مردم، محيط و اوضاع آنجا كاملا آشنايي داشت و اساسا او مردم شام را آنگونه كه خود ميخواست تربيت كرده و پرورش داده بود. معاويه اشخاصي را شناسايي كرده و مورد آزمايش قرار داده بود. تا اينكه نهايتا با استفاده از اين سه عامل، نقشه خود را اجرا كرد.
مجموع اين عوامل و زمينههايي كه قبلا ايجاد شده بود، دست به دست هم داد تا يزيد به راحتي بتواند كاري را كه ميخواست، انجام دهد. البته هر چند در ظاهر موفق و پيروز شد، اما عاقبت كار و باطن كار نتيجهاي ديگر داد.[20]
علت انفعال مردم در برابر سياستهاي معاويه چه بود؟
درست است كه معاويه از ابزارهاي تبليغاتي توآم با فريب مردم و تحريف حقايق و در واقع ترور شخصيتها از يك سو، و حربه تهديد و تطميع از سويي ديگر بهر ميبرد، اما چرا مردم فريب خوردند و تحت تأثير تهديدها و تطميعها قرار گرفتند؟ علت انفعال مردم در برابر معاويه چه بود؟
پاسخ:
همانطور كه قبلا گفتيم: امام حسين (عليهالسلام) نميتوانستند در زمان معاويه علني فعاليت كنند. با شرايطي كه معاويه به وجود آورده بود، حتي براي سخنراني ميبايست جايي را كه دور از ديگران بود، انتخاب ميكردند و جلسات خود را در آنجا تشكيل ميدادند. گاهي افراد مستعدي را شناسايي ميكردند و با آنها محرمانه مطالبي را در ميان ميگذاشتند. اينكه مردم چرا تحت تأثير معاويه و اعمال او قرار ميگرفتند، در كلام خود امام مشهود است. در يكي از همين جلسات كه معمولا در مني برگزار ميشد، حضرت خطاب به افراد فرمودند: «شما كساني هستيد كه در سايه اسلام به بركت مقامات اسلامي و علومي كه داريد، مورد احترام مردم هستيد و اين منزلتي است كه خدا به شما داده است».[21] از اينجا فهميده ميشود كه اين افراد از بزرگان و علماي قوم بودهاند. حضرت آنها را نكوهش ميكنند كه شما از موقعيت خود استفاده نميكنيد. در بين سخنراني، علت انفعال جامعه در برابر سياستهاي معاويه را بيان ميفرمايند: «فلا مالا بذلتموه ولا نفسا خاطرتم بها للذي خلقها و لا عشيرة عاديتموها في ذات الله».[22]
علت انفعال جامعه در برابر سياستهاي معاويه
علت اول انفعال: «مالي را در ترويج اسلام مصرف نكرديد».
قاعدتا مخاطبان امام، خمس و زكات و حقوق واجب خود را ميدادند، چون از علماي آن زمان بودند. اينكه حضرت ميفرمايند مالي را بذل نكرديد، مقصودشان بيش از حقوق واجب بود. حفظ و تبليغ دين احتياج به هزينه كردن از اموال شخصي دارد. اولين قدم اين است كه از اموال خود در راه ترويج اسلام، جلوگيري از بدعتها و مبارزه با انحرافات و بدعت گذاران استفاده كنيد؛ لكن شما اين كار را نكرديد.
علت دوم انفعال: «نه تنها در راه خدا هزينه نكرديد، بلكه جانتان را براي آفريننده خود نيز به خطر نينداختيد».
متأسفانه اغلب اينگونه تصور ميشود كه هرگاه تكاليف واجب به حد ضرر و زيان مخصوصا خسارت جاني رسيد، تعطيل ميشوند و انجام آن ديگر واجب نيست.
اما سيدالشهداء (عليهالسلام) خطاب به علماء فرمودند: «شما جان خود را در راه كسي كه آن را آفريده و به شما عطا كرده است، به خطر نيفكنديد»؛ يعني بايد جان را در راه دين، به خطر بندازيد. حفظ جان را وجهه همت خود كرديد و زماني كه شما را تهديد كردند، ميدان را خالي و عقب نشيني كرديد.
علت سوم انفعال: «شما در راه خدا و براي جلب رضايت او هيچگاه با خويشاوندان خود كه در راه باطل بودند، مقابله نكرديد».
آن روز مسأله ارتباطات قومي و عشيرهاي در عرب يك اصل بود. اينكه انسان به خاطر تعصب، نسبت به بستگان خود اقداماتي انجام دهد، امروزه كمتر پيدا ميشود و به چشم ميخورد. سيدالشهداء (عليهالسلام) با اين بيان ميفرمايند كه گاهي وظيفه شرعي اقتضاء ميكند كه انسان با خويش و قوم خود دشمني كند. اگرچه صله رحم واجب است، اما حفظ اسلام از آن واجبتر است. نبايد بستگان را بر اسلام و حفظ دين مقدم داشت.
با توضيحي كه آمده، مشخص شد كه علل انفعال كساني كه تحت تأثير تبليغات سوء معاويه قرار گرفتند، تعلق خاطر به مال و جان و خويشان بود.
اينكه فرمودهاند: «حب الدنيا رأس كل خطيئة»،[23] در همين ارتباط است. معمولا همه تلاشهاي انسان براي اين است كه خودش زنده بماند و از دنيا بيشتر لذت ببرد؛ لذا وقتي كار به جانفشاني و از خودگذشتگي و بذل مال برسد، انسانهاي دنياپرست عقب نشيني ميكنند.
امام حسين (عليهالسلام) درادامه و بعد از اين سخنان خطاب به نخبگان و علماي آن زمان ميفرمايند: «ولكنكم مكنتم الظلمة من منزلتكم و أسلمتم امور الله في ايديهم يعلمون بالشبهات و يسيرون في الشهوات»[24]: يعني آنچه موجب شد اينها بر شما مسلط شوند و شما هم اجازه داديد اينها برگرده شما سوار شوند، اين بود كه از مرگ فرار كرديد. اگر استقامت ميكرديد. مسلما دشمن عقب نشيني ميكرد. دلبستگي شما به زندگي دنيا كه روزي از شما جدا ميشود، مانع مقاومتتان شد.
به طور خلاصه ميتوان آنچه را كه باعث انفعال مردم در برابر ترفندها و تدابير معاويه شد، در چند مورد عنوان كرد: 1ـ خودداري از بذل مال در راه خدا و ترويج اسلام. 2ـ سستي و تعلل در جانفشاني براي دين. 3ـ تأثير روابط قومي و قبيلهاي. كه در نتيجه اينها، امورات مملكتي در اختيار ستمگران قرار گرفت و روحيه سستي و ترس از مرگ، بر اكثريت جامعه سايه انداخت.[25]
آيا حقيقتا، سفر امام حسين (عليهالسلام) به عراق مصلحت بود؟
آيا با توجه به آنچه كه در آنزمان و بعد از مرگ معاويه در حال رخ دادن بود، سفر امام حسين (عليهالسلام) به عراق مصلحت بود؟ صرفنظر از بعد غيبي واقعه كربلا، آيا جز رفتن به عراق، اقدام ديگري براي امام امكان نداشت؟
پاسخ:
اگر به منابع تاريخي بنگريم، شاهد اعتراضاتي هستيم كه به طور، مكرر مطرح شده و مضمون آنها اين است كه به هيچ وجه رفتن به عراق به مصلحت نبوده است. اين اعتراضات از همان آغاز حركت امام مطرح بوده است.
وقتي كه امام وارد مكه شد، معترضين به سفر امام به كوفه فراوان بودند:
عبدالله بن عباس پيشنهاد كرد تا امام از رفتن به عراق صرفنظر كند و به جبال يمن برود، چون هم منطقه كوهستاني است و هم شيعيان پدرش در آن منطقه بسيارند و ايمني خاصي دارد.[26]
عمرو بن عبدالرحمن بن هشام نيز به امام ميگفت: مردم بنده دينار و درهماند و اين دو، دست حكام است؛ مبادا به عراق بروي.[27]
عبدالله بن عمر نيز اعتراض كنان از خونريزي هراس داشت.[28]
عبدالله بن جعفر نيز با اشاره به كشته شدن او در عراق نوشت كه اگر كشته شوي، من ميترسم كه نور زمين با كشته شدن تو خاموش شود. تو روح هدايت و اميرالمؤمنين هستي. براي رفتن به عراق تعجيل نكن. من از يزيد براي تو امان ميگيرم.[29]
مسور بن مخرمه نيز از معترضين بود. او به امام نوشته بود: فريب مردم عراق را نخور.[30]
ابوواقد ليثي نيز مانند سخن مسور را به امام گفته بود.[31]
فرزدق نيز كه از عراق به حجاز ميرفت، از جمله مخالفين با اين مسافرت بود.[32]
منابع تاريخي اين اعتراضات و بعضي ديگر را ذكر كردهاند و احتمالا بسياري از راويان مغرض، سعي در تكثير آنها كردهاند تا نشان دهند امام واقعا فريب خورده و بي جهت روانه عراق شده است!
مقدمتا اين نكته را ذكر ميكنيم كه، تاريخ سياست نشان ميدهد كمتر زماني بوده كه كار سياسي براي يك فرد انقلابي، با احتمال به موفقيت قطعي انجام شده و دسترسي به اهداف، بدون وجود هيچ خطري امكان پذير باشد. كساني كه براي گرفتن قدرت با هدف خوب يا بد فعاليت ميكنند، هميشه با احتمالات سر و كار دارند.
از اين رو نبايست در اين باره چنين گمان كنيم كه تنها بايد با يقين صد در صد، حركت كرد. چنين كاري دور از واقعيات تاريخي بوده و ناشي از سادهانديشي در ماهيت فعاليتهاي سياسي است.
در اينجا نيز نبايد فكر كرد كه امام ميبايست صد در صد در مورد پيروزي اين سفر، اطمينان حاصل ميكرد. كسي كه رفتن امام را به صلاح نميداند، نبايد به شواهدي بنگرد كه احتمال شكست را افزايش ميدهد. كسي هم كه رفتن را قبول دارد، نبايد گمان كند كه هيچ احتمال شكست در كار نبوده است.
علت رفتن به مكه:
امام نميخواست به هيچ وجه موافقتي با يزيد و حاكميت او داشته باشد؛ حتي اگر اين مخالفت منجر به شهادت او بشود. در عين حال، در پي چاره بود تا در صورت امكان، انقلابي را عليه يزيد برپا كرده و خود بر جامعه حاكميت پيدا كند. همه خواست امام در اين خلاصه ميشد؛ و لذا هر پيشنهادي كه به نحوي آن را خدشه دار ميكرد، از نظر امام محكوم و غيرقابل پذيرش بود. دستيابي به حكومت ميتوانست بالاترين موفقيتي باشد كه امام به آن ميانديشد. اگر چنين چيزي دست يافتني نميشد، به هر روي امام به عنوان آمر به معروف و ناهي از منكر، رسالت خود را انجام داده بود. به فرض كه در اين حد نيز موفقيتي به دست نميآورد، حداقل ميتوانست مطمئن باشد كه با ريخته شدن خونش، درخت اسلام را آبياري كرده و مردم را آگاه ساخته است.
واقعيت موجود نيز چنين بود كه يزيد اجازه نميداد كسي چون امام حسين (عليهالسلام) با عدم بيعت با او، راحت به زندگي مشغول شود. امام حسين (عليهالسلام) هم كسي نبود كه به آرامي زندگي كند. در اين صورت تنها انتخاب يزيد در صورت عدم بيعت، كشتن امام بود. از طرفي، گذشته از شام، مدينه و مكه و به طور كلي حجاز، در شرايطي نبود كه در برابر خواست يزيد مبني بر كشتن امام، مقاومتي از خود نشان دهند.
رفتن امام به مكه به صورت موقت پسنديده بود؛ زيرا به هر روي، اين شهر حرم تلقي ميشد و براي مدتي ميتوانست امنيت داشته باشد، اما به هر حال اين شهر نميتوانست به عنوان سنگر دائمي مورد توجه قرار گيرد. علاوه بر اينكه مكه، هواداري خاصي از امام نميكرد.
علت خروج از مكه و حركت به سمت كوفه:
از نكاتي كه امام حسين (عليهالسلام) در موارد متعدد بدان اشاره فرموده، اين است كه يزيد و عمالش اجازه ادامه حيات را در مكه به او نخواهند داد و به هر صورت او را به قتل خواهند رساند.
امام در برابر اعتراض ابن عباس فرمود: «اينكه دو وجب دورتر از مكه كشته شوم، بهتر از آن است كه يك وجب دورتر كشته شوم»[33]. اين نكته علاوه بر اشاره به حفظ حرمت مكه، به اين نكته نيز توجه ميداد كه جان امام در خطر است و حضرت بايد در اين باره اقدامي ميكند.
امام در برابر اعتراض ابن عمر فرمود: «اين گروه مرا رها نخواهند كرد... آنها اصرار دارند تا من بيعت كنم و من نميخواهم چنين كنم. بنابراين آنها مرا خواهند كشت».[34]
حضرت در جايي ديگر فرمودند: «اگر در لانه جانوران بيابان نيز پنهان شوم، مرا بيرون آورده و به قتل خواهند رساند».[35]
اين نقلها شاهد صدق اين گفته است كه به هر حال آنها تصميم بر قتل امام داشتند. حال كه قرار شد آن حضرت از مكه خارج شود، كدامين نقطه ميبايست انتخاب ميشد؟
تنها عراق كه كانون شيعيان امام بود، ميتوانست مورد توجه قرار گيرد. اين منطقه از جهات ديگري نيز از شام متنفر بود. درخواست كوفه از امام اين احتمال را تقويت كرد و با اوج گرفتن اين دعوت، درصد احتمال پيروزي رو به فزوني نهاد.
در فاصله ماه شعبان تا ذي الحجة كه امام در مكه بود، نامههاي مكرري از عراق به دست او رسيد. در بسياري از موارد وقتي اعتراض به رفتن ميشد، امام مسأله نامهها را مطرح ميكرد.
هنگامي كه امام در برابر حر رسيد، همين نامهها را دليل آمدن خود ذكر كرد.[36] زماني كه عمر بن سعد علت آمدن امام به عراق را جويا شد، پاسخ، همان نامهها بود. وقتي بجير بن شداد از علت رفتن پرسيد: امام فرمود: «اينها نامههاي بزرگان اين شهر است.[37] صبح عاشورا نيز علت آمدن را نامهها ذكر كرد.[38] به عبدالله بن عمر نيز نامهها را نشان داد.[39] همه جا در برابر اعتراضات ميفرمود: «خورجين اسبم پر از نامههاي آنان است».[40]
اين دعوت گسترده، جدي به نظر ميآمد. به ويژه كه علاوه بر تودههاي مردم، بيشتر نامهها از بزرگان كوفه بود. كساني كه مردم تابع آنها بودند. اين افراد علاوه بر شيعيان، شامل بسياري از ديگر بزرگان بود. چه بسا اگر صرفا شيعيان بودند توجهي نميشد؛ زيرا تعدادشان قابل توجه نبود. اما همين گستردگي بود كه جدي بودن دعوت را تثبيت كرد.
امام با فرصت كمي كه در اختيار داشت، راه معقولي را برگزيد. آن حضرت در اين مرحله به نامهها پاسخي نداد. نمايندگان اين گروهها به مكه رفته و درخواست خود را حضوري مطرح كردند. هر نامهاي كه به مكه ميآمد، تعداد زيادي امضاء و اسم پاي آن بود. با اينحال امام تا اواخر هيچ پاسخي به اين درخواستها نداد.[41]
امام براي اينكه ميزان حمايت مردم را بهتر بشناسد، نماينده مستقيم خود يعني مسلم بن عقيل را كه فردي كاملا مطمئن بود به كوفه فرستاد. آن حضرت در نامهاي كه به مردم كوفه نوشتند، آوردهاند: «من برادرم، پسرعمم و فرد مورد اعتماد خودم را از اهل بيتم، يعني مسلم را به سوي شما فرستاده و به او گفتم تا وضعيت شما را برايم بنويسد. او را همراهي كرده و با او بيعت كنيد»[42].
وقتي مسلم به كوفه رفت، مردم گروه گروه با او بيعت كردند. او نيز اسامي را مينوشت و از آنها تعهد ميگرفت تا غدر و خيانت نكرده و از امام حمايت كنند. مسلم كه حمايت مردم را ديد، در نامهاي به امام نوشت: «بيش از 20000 نفر با تو بيعت كردهاند. وقتي نامه به دست تو رسيد بشتاب». ميگويند وقتي امام حركت كرد، اسامي 18000 نفر از مردم كوفه كه با مسلم بيعتا كرده بودند، به دست او رسيد.[43] امام در برابر اين نامه چه ميتوانست بكند؟ در روايت ديگر آمده كه مسلم به امام نامه نوشت كه: «مردم همگي با تو هستند و تمايل و علاقهاي به آل معاويه ندارند»[44]. امام تا مسلم را نفرستاده بود، اطمينان كافي نداشت، اما اكنون نامه نمايندهاش رسيده بود كه بهترين دليل بر بيعت مردم كوفه با امام بود؛ لذا در برابر اعتراض ابن عباس در آخرين مرحله، امام به او فرمود: «من ميدانم كه تو اهل نصيحت كردن هستي، اما مسلم به من نامه نوشته كه مردم بر بيعت و ياري من اجتماع كرده و من نيز تصميم به رفتن گرفتهام».[45]
معناي اين تحليل اين نيست كه هيچ خطري در عراق نبوده است، اما سؤال اين است كه اگر امام بنا داشت در جايي مستقر شود، كجا را بايد بر ميگزيد؟ آيا امام حسين (عليهالسلام) كسي بود كه بيعت كند؟ آيا يزيد كسي بود كه اجازه دهد امام بدون بيعت زنده بماند؟ اگر امام به عراق نميرفت، در آن صورت همه كتب تاريخي نمينوشتند كه اگر به عراق رفته بود، پيروز ميشد؟ آيا نمينوشتند چرا به نامههاي مردم پاسخ مثبت نداد؟ اين سؤالات و نمونه آنها مواردي است كه در صورت عدم انتخاب و مسافرت به كوفه، در ذهن هر عاقلي مطرح ميشد.
حال در مقابل اين دعوتها، امام ميبايست كدام يك را انتخاب ميكرد؟ سابقه بد مردم يا وضعيت فعلي آنها را؟ به نظر ميرسد در شرايط عادي سياسي، هيچ راهي احتمالش به اندازه احتمال پيروزي در كوفه نبود. حتي احتمال رفتن به يمن نيز موفقيت آميز نبود؛ زيرا به يقين تعداد شيعيان در يمن به اندازه كوفه نبود. اضافه بر آنكه آنجا نيز در دسترش معاويه بود.
نخستين دليل احتمال پيروزي، وجود نامهها بود كه نشان ميداد عده زيادي نه تنها امام را حفاظت خواهند كرد، بلكه با دشمنش خواهند جنگيد. از طرفي ديگر، هيچ نقطه ديگري از امام دعوت به عمل نياورد. افرادي هم كه نامه نوشتند، در مرحله اول شيعياني چون سليمان بن صرد، مُسَيِّبب بن نجبة، حبيب بن مظاهر، رفاعة بن شداد و عده ديگر بودند.
اما آمدن ابن زياد و سايه استبدادي حكومتش، جريان را عوض كرد. تهديد كوفه براي بني اميه جدي تلقي شد. جاسوسان در نامهاي به يزيد نوشتند كه ترابيّه ـ نامي براي شيعه به مناسبت ابوتراب براي علي (عليهالسلام) ـ با مسلم بيعت كرده و از او خواستهاند تا زودتر به فرياد كوفه برسد.[46] فرستادن عبيدالله به همين دليل بود، چون براي آنها يقين شده بود كه اگر دير بجنبد، كوفه از دست خواهد رفت. بخصوص كه نعمان بن بشير بي تفاوت بود.[47]
با اين توضيحات، دليل خروج امام از مكه و حركت به سمت عراق و كوفه، واضح و روشن شد. در صفحات آينده توضيحاتي پيرامون علل تغيير نظر كوفيان و رفتن امام به كربلا ذكر خواهيم كرد.
چرا اصحاب، سخن امام حسين (عليهالسلام) را در شب عاشورا اطاعت نكردند؟
در تاريخ آمده است كه امام حسين (عليهالسلام) در شب عاشورا بيعت خود را از اصحابش برداشت و به آنها اجازه ترك كربلا را داد، ولي آنها نپذيرفتند و همچنان ماندند. حال با توجه به اينكه برداشتن بيعت از آنها، امري خلاف ضروري دين است، چگونه امام آنها را امر به رفتن ميكند و بيعت خود را از آنها بر ميدارد؟ علاوه بر اين، آيا همراهي با امام در جهاد، بر آنها واجب نبوده است؟ آيا حفظ امام بر امت واجب نيست؟ اگر چنين است، پس چگونه امام آنها را امر به ترك واجب ميكند؟ اگر اطاعت امام واجب است، پس چرا طبق فرمايش امام (عليهالسلام) آنها متفرق نشدند؟ اين مسأله نيز روشن است كه امام قصد آزمايش آنها را نداشت و از حال آن انسانهاي متقي و مؤمن آگاه بود.
پاسخ:
امام حسين (عليهالسلام) ميدانست كه دشمن فقط طالب شخص او ميباشد و اگر بر او پيروز شوند، به ديگران كاري ندارند. همچنين آگاه بودند كه اصحاب فداكارش، نميتوانند جان او را نجات دهند، اگر چه به حد اعلي سعي و كوشش نمايند؛ لذا همراهي آنها با امام در جهاد با دشمن، اثري نداشت و امام فقط از اين جهت آنها را مخير به ترك كربلا كرد. وجوب جهاد، وقتي است كه انسان احتمال پيروزي و غلبه بر دشمن را بدهد، ولي اگر يقين داشته باشد كه نتيجه جنگ، هلاكت و مغلوبيت او ميباشد، جنگ براي او به حكم اتلاف نفس بدون فايده ميباشد. بنابراين جهاد بر آن افراد واجب نبود. برداشتن بيعت نيز به اين معني اشكالي ندارد؛ و لذا امام حسين (عليهالسلام) وجوب جهاد را از آنها برداشت و آنها را مخير كرد بين رفتن و ماندن.
در خصوص بيعت نيز بايد گفت كه معناي برداشتن بيعت اين نيست كه اعتقاد به امامت او را از قلبها بيرون كنند، كه در اين صورت بنابر تصريح احاديث، اگر بميرد به مرگ جاهلي مرده است.[48]
شايان ذكر است كه امام حسين (عليهالسلام) امر به رفتن نكردند، تا اصحاب آن حضرت كه نرفتند، كار حرامي را مرتكب شده باشند؛ بلكه امام فرمودند: «من به شما اجازه ميدهم و بيعت خود را از شما برداشتم تا از سياهي شب استفاده كرده و براي دور شدن از خطر اقدام كنيد»[49].
چرا امام حسين (عليهالسلام)، از اعجاز و قدرت فوقالعاده استفاده نكرد؟
چرا امام از قدرت فوقالعاده خود براي پيروزي بر دشمن استفاده نكرد تا خود و اصحاب و خانوادهاش از شهادت و اسارت مصون بمانند؟ مثلا حضرت ميتوانستند نفرين كند يا هنگامي كه جنيان آمدند و قصد كمك به آن حضرت را داشتند، ولي امام مانع شدند و يا موارد ديگر. مانند آنجا كه امام (عليهالسلام) عبدالله بن حصين ازدي را نفرين كردند كه «خدايا! او را از تشنگي بميران» و حصين نيز هر چه آب ميخورد سيراب نميشد تا اينكه به همين حالت جان داد[50] و يا ماجراي حفر چاه در روز هشتم محرم كه توسط امام در پشت خيمهها نوزده گام به سمت قبله حفر شد، كه آب بيرون آمد و مشكها را پر كردند و همه سيراب شدند[51]. چرا امام در روزهاي ديگر چنين نكردند؟
پاسخ:
علت آن شايد اين بوده است كه حضرت ميخواستند به دشمنان و بلكه به بشريت بفهمانند كه ما ميتوانستيم با قدرتي كه خداوند به ما ارزاني داشته است، دشمن را به خاك مذلت بنشانيم، ولي خواست خداوند اين است كه امورات مهم و وقايع سرنوشت ساز، به طور طبيعي و با پيروي از قاعده و قانون و به اصطلاح سنت الهي بوده باشد، نه با جبر و تحميل. آنچه را كه در بعضي از موارد به صورت جبري و با استفاده از قدرت غيرعادي اتفاق افتاده است، تأثير مهمي بر سرنوشت و نتيجه عملي واقعه نداشته است وگرنه رخ نميداد.
همچنين خود حضرت در هنگامي كه جنيان خواستار كمك و ياري آن حضرت بودند، به آنها فرمودند: «به خدا قسم! قدرت ما براي كشتن آنها بيش از شما ـ جنيان ـ است، ولي نظر ما اين است كه بر همه اتمام حجت شود تا آنهايي كه هلاك ميشوند، با اختيار خود به هلاكت رسند و كساني كه به سعادت ميرسند نيز با اختيار خود بدان نائل شوند»[52].
حال اگر امام، با جبر و تحميل و قدرت فوقالعاده و نيز اعجاز، بر دشمن پيروز ميشد، آيا ميتوانست براي ما الگو باشد؟ ميگفتيم كه ما هم اگر قدرت داشتيم، چنين ميكرديم. اما امام حسين (عليهالسلام) ميخواستند علاوه بر اينكه دشمن و مردم به دست خودشان، مسيرشان را انتخاب كنند و در امتحانات الهي، مجبور به كاري نباشند، قيامشان را همچون چراغي تا قيام قيامت فروزان نگهدارند تا در هر كجا و هر زمان كه جوامع انساني در انجام وظيفه خود متحير ماندند، با نور امام حسين (عليهالسلام) هدايت شوند؛ لذا كسي كه فرمود: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»، بدون دليل اين سخن را نگفت. جريانات تاريخي هر روز تكرار ميشود. درست است كه روشها، تاكتيكها و شعارها تغيير ميكند، اما جنگ حق و باطل هميشه خواهد بود. هميشه هستند كساني كه ميخواهند دين بماند و كساني كه قصد براندازي دين را دارند. لذا امام حسين (عليهالسلام) بايد از روشي استفاده ميكرد كه بتواند براي هميشه و براي همگان قابل استناد باشد. و آن راهي نبود جز مخالفت با بدعتها و كارشكنيها، حتي به قيمت جان انسان و اسارت عزيزان؛ آنهم با اختيار، نه زور و اجبار.
نكته ديگر آنكه در زمان امام، كشته شدن يزيد و يزيدان مطرح نبود، بلكه حفظ اسلام مطرح بود. چرا كه ممكن است در اينگونه مباحث گفته شود: امام به جاي به خطر انداختن جان خود و اطرافيانش، يزيد و نمايندگان او را به درك واصل ميكرد، تا اسلام حفظ شود، ولي بايد توجه داشت كه پيكر اسلام در اثر ضرباتي كه بعد از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) توسط خلفاي سه گانه و معاويه و يزيد به آن وارد شده بود، در حال از بين رفتن بود. در اينجا نيز مناسب بود همانند جايي كه انسان با دادن خون، جان انسانهايي را نجات ميدهد، براي نجات اسلام نيز خون بدهد و درخت اسلام را جاني تازه بخشد. و چه خوني بهتر از خون
حسين بن علي (عليهماالسلام)؟ لذا امام خود و يارانش به شهادت رسيدند، ولي تا قيام قيامت درس دينداري آموختند و اسلام را بار ديگر احياء نمودند.
آيا در واقعه عاشورا كسي به سپاه دشمن پيوست؟
آيا در روز عاشورا يا حتي در روزهاي قبل، كسي از سپاه امام حسين (عليهالسلام) به لشكر عمر سعد پيوست؟
پاسخ:
اين موضوع در منابع معتبر ذكر نشده است؛ بلكه همه ياران به خصوص در شب عاشورا، پيشنهاد امام (عليهالسلام) را درباره رفتن و بازگشتن نپذيرفتند؛ كه برخي از ياران امام با ذكر جملاتي چون: هفتاد بار اگر كشته شويم و باز زنده شويم، باز هم دست از شما بر نميداريم، وفادار ماندند. به نظر ميرسد در شب عاشورا كسي از ياران امام در خصوص ياري
امام حسين (عليهالسلام) مردد نبود.
آنچه مسلم است، اينكه پس از رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام در منزل «زباله»، ايشان به ساير افراد فرمودند: «خبر بس تأثر انگيزي به ما رسيده است و آن كشته شدن مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر است. شيعيان ما دست از ياري ما برداشتند و اينك هر يك از شما كه بخواهد برگردد، آزاد است و از سوي ما حقي بر گردنش نيست[53]. كه در اينجا عدهاي كه در بين راه به آن حضرت ملحق شده بودند، برگشتند و حضرت با همان ياران خاص و اهل بيتش به راه ادامه دادند[54].
شهيد مطهري (رحمة الله عليه) در اين زمينه ميفرمايند: ـ امام حسين (عليهالسلام) در شب و روز عاشورا دو تا دلخوشي دارد؛ دلخوشي بزرگش به اهل بيتش است كه ميبيند قدم به قدمش دارند ميآيند، از آن طفل كوچكش گرفته تا افرد بزرگش. دلخوشي ديگرش بر اصحاب با وفايش است كه ميبيند كوچكترين نقطه ضعفي ندارند. فردا كه روز عاشورا ميشود يك نفر از اينها فرار نكرد، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد، ولي از دشمن افرادي را به خود جذب كردند. هم در شب عاشورا افرادي به آنها ملحق شدند و هم در روز عاشورا دشمن را مجذوب خودشان كردند كه حر بن يزيد رياحي يكي از آنهاست. 30 نفر در شب عاشورا آمدند ملحق شدند. اينها مايههاي دلخوشي اباعبدالله (عليهالسلام) بود.[55]
آيا از سپاه اسلام در روز عاشورا، كسي زنده ماند؟
آيا از همراهان امام حسين (عليهالسلام) در قيام عاشورا، به جز زنان و كودكان اهل حرم، كساني بودهاند كه زنده مانده و به شهادت نرسيده باشند؟
پاسخ:
آري؛ در برخي منابع تاريخي آمده است كه چند تن از ياران امام حسين (عليهالسلام) كه از دست ستمگران نجات يافتند. غير از اهل بيت امام (عليهالسلام) و حضرت سجاد (عليهالسلام) و امام باقر (عليهالسلام)، ميتوان از ا ين افراد نام برد: 1ـ حسن بن الحسن 2ـ عمرو بن الحسن. 3ـ زيد بن الحسن.4ـ موقع بن ثمامه اسدي. 5ـ مسلم بن رياح. 6ـ ضحاك بن عبدالله. 7ـ عقبة بن سمعان. 8 ـ قاسم بن عبدلله. 9ـ محمد بن عقيل.
البته زنده ماندن اين بزرگواران، علل مختلفي داشته است من جمله بيمار بودن
امام سجاد (عليهالسلام) و مجروح شدن حسن بن الحسن معروف به حسن مثني و يا اسارت عمرو بن الحسن و زيد بن الحسن و نيز امان يافتن موقع بن ثمانه اسدي. همچنين مسلم بن رياح و ضحاك بن عبدالله كه از دست دشمن نجات يافتند. عقبة بن سمعان نيز غلام حضرت رباب بود كه بعد از دستگيري، عمر بن سعد وي را آزاد كرد. ساير افراد نيز به همراه اهل بيت (عليهم السلام) به اسارت گرفته شدند.[56]
دفن شهداي كربلا، چگونه و توسط چه كسي صورت گرفت؟
دفن اجساد شهداء در كربلا، چگونه و توسط چه كساني انجام گرفت؟ در حاليكه اسراء در دمشق بودهاند و كسي از ياران امام نبود كه بتواند اجساد را شناسايي و دفن كند؟
پاسخ:
در بعضي از منابع تاريخي آمده است كه: عدهاي از قبيله بني اسد آمدند تا بدن مطهر امام حسين (عليهالسلام) و ساير شهداء را دفن كنند، اما چون عموم بدنها سر نداشت و حتي لباس انها را ربوده بودند و بيشتر بدنها بر اثر ضربات شمشير پاره پاره بود، قابل شناسايي نبود. بني اسد متحير مانده بودند كه در اين هنگام امام سجاد (عليهالسلام) ـ بواسطه طي الارض و اعجاز، از زندان عبيدالله ـ تشريف آوردند[57] و بدنها را به بني اسد معرفي كردند و خود به دفن بدن مطهر و مقدس امام حسين (عليهالسلام) اقدام نمود. آنگاه بدن مقدس علي اكبر (عليهالسلام) را پايين پاي پدر بزرگوارشان به خاك سپردند و بعد به دستور امام، ساير شهداي اهل بيت (عليهم السلام) را در نزديكي قبر امام (عليهالسلام)، در يك محل به خاك سپردند.[58]
سپس بني اسد اصحاب را در يك محل دفن نمودند و حبيب بن مظاهر را به جهت شأن و مرتبهاي كه در قبيله خود داشت، در نزديك بالاي سر امام دفن كردند؛ چون او از بني اسد و رئيس آنها بود.[59]
بني اسد بر ساير قبائل افتخار ميكردند كه ما بر حسين (عليهالسلام) و اصحابش نماز گذارده و آنها را دفن كرديم[60]. نقل است كه اجساد مقدسه شب دوازدهم دفن شدند.[61]
عاقبت جنايتكاران حادثه كربلا چه شد؟
انتقام خون امام حسين (عليهالسلام)، در اين دنيا چگونه گرفته شد؟ عاقبت شمر بن ذي الجوشن، عبيدالله ابن زياد و عمر سعد (لعنت الله عليهما) و ساير قاتلان و جنايتكاران واقعه كربلا چه شد؟
پاسخ:
انتقام خون امام حسين (عليهالسلام) و كيفر قاتلان آن حضرت، بحث مبسوطي دارد؛ زيرا آن حضرت نور الهي بود و خون او خون خدا به حساب ميآمد؛ لذا هيچ عملي و انتقامي، جاي آن را پر نكرده و هيچ كيفري قصاص آن محسوب نميگردد. اما ميتوان انتقام خون
اباعبدالله الحسين (عليهالسلام) را به پنج نوع تقسيم نمود: انتقام غيبي؛ قيام مردمي و نهضتهاي اسلامي؛ انتقام مختار بن ابي عبيده ثقفي؛ انتقام امام زمان (عج) پس از ظهور؛ محشر
فاطمه (عليهماالسلام) كه انتقام ابدي است.
عدهاي از قاتلان آن حضرت، در اين دنيا بي درنگ به كيفر عمل خود رسيدند كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
عاقبت شمر بن ذي الجوشن:
شمر (لعنت الله عليه) از فرماندهان خشن و جنايتكار سپاه كوفه در حادثه كربلاء و قاتل سيدالشهداء (عليهالسلام) بود. وي از طايفه بني كلاب و از رؤساي هوازن و مردي شجاع بود كه در جنگ صفين نيز در لشكر اميرالمؤمنين (عليهالسلام) حضور داشت. سپس ساكن كوفه شد و به روايت حديث پرداخت. نامش «شرحبيل» و كنيهاش «ابوالسابغه» بود. وي از فرماندهان سپاه عمر سعد در روز عاشورا بود؛ كه پس از سستي ابن سعد در برخورد قاطع با امام حسين (عليهالسلام)، همراه با فرماني از سوي ابن زياد به كربلا آمد؛ كه اگر عمر سعد حاضر به انجام مأموريت نشد، وي فرماندهي را بر عهده گيرد. در كربلا فرمانده جناح چپ ميدان بود. پس از شهادت امام حسين (عليهالسلام)، عبيدالله سر امام حسين را همراه او به شام، نزد يزيد فرستاد و بعد از آن به كوفه بازگشت.
وي پس از جنگ شورشيان كوفه با مختار، كه فرماندهي چند گروه را بر عهده داشت، از كوفه متواري شد. اما مختار در تعقيب اين عنصر خبيث بود؛ لذا ابوعمره كه از افراد زبده و از ياران صميمي مختار بود و كينه قاتلان امام حسين (عليهالسلام) را در دل داشت، از طرف مختار مأمور كشتن شمر شد. وي شمر را در يكي از روستاهاي بصره يافت. ابوعمره طي يك درگيري مسلحانه، شمر را زخمي كرد و سپس به اسارت درآورد. او را نزد مختار آوردند. مختار دستور داد او را گردن زده و جسد او را در ديگ روغن جوشيده قرار دادند و سر شمر را با پاي لگدكوب كردند.[62]
عاقبت عبيدالله ابن زياد:
او والي كوفه در زمان حادثه عاشورا بود، كه شهادت امام حسين (عليهالسلام) و يارانش به دستور او صورت گرفت. ابن زياد را «ابن مرجانه» هم ميگويند؛ زيرا نام مادرش كنيزي زناكار و مجوسي به نام مرجانه بود.
او از سران مشهور اموي بود كه در سال 54 هجري، از طرف معاويه به حكومت خراسان منصوب شد. در سال 56 از آنجا معزول و به حكمراني بصره گماشته شد. پس از مرگ معاويه و روي كار آمدن يزيد، وقتي نهضت مسلم بن عقيل در كوفه آغاز شد، با حفظ سمت، والي كوفه نيز شد و اوضاع را تحت كنترل خود درآورد و مسلم بن عقيل را به شهادت رساند.
پس از حركت امام حسين (عليهالسلام) از مكه به سوي عراق، وي عمر سعد را با لشكري به جنگ با آن حضرت گسيل داشت[63].
ابن زياد پس از مرگ يزيد، ادعاي خلافت كرد و اهل بصره و كوفه را به بيعت فراخواند، ولي كوفيان دعوتگران او را از شهر بيرون كردند. وي سپس از بيم انتقام، فراري شد و مدتي به شام رفت. همزمان با نهضت توابين، مأموريت سركوب توابين را يافت[64]. در سال 65 هجري با لشكري به جنگ سليمان بن صرد رفت و در عين الوردة با او درگير شد.
پس از آن، ابن زياد در شام بسر ميبرد. از طرف عبدالملك مروان كه تازه قدرت شام را به دست گرفته بود، براي مسلط شدن بر عراق، مأمور سركوبي قيام مختار شد. مختار نيروهايش را آماده كرد و فرماندهي آن را به ابراهيم بن مالك اشتر داد.
دو لشكر با هم درگير شد و ابراهيم با شجاعتي كه داشت، لشكر ابن زياد را متواري ساخت و تعدادي از فرماندهان و سربازان او را به هلاكت رساند. تا سرانجام به سراغ عبيدالله ابن زياد رفته و با ضربت شمشير، او را دو نيم ساخت[65] و سر بريدهاش را براي مختار هديه آورد. جسد آن خبيث را با آتش سوزاندند[66]. ابن زياد در آن روز 39 سال داشت و روز جنگ لشكر مختار با ابن زياد روز عاشوراي سال 67 هجري بود كه ابن زياد نيز درهمان روز كشته شد.
عاقبت عمر سعد:
مختار در آن روزهايي كه دست به انتقام خون شهداي كربلا زد، نسبت به عمر سعد بيش از همه حساس بود. از طرفي قبلا به خاطر مصالحي، امان نامهاي به عمر سعد داده بود واز طرف ديگر، عمر سعد هم بهانهاي به دست نميداد تا در شورش عليه مختار شريك نباشد و لذا مجازات وي به تأخير افتاد.
هنگامي كه عمر سعد متوجه شد كه مختار درصدد دستگيري و مجازات اوست، يك شب از كوفه پا به فرار گذاشت. مختار متوجه ماجرا شد؛ لذا خوشحال شده و اين حادثه را بهانهاي براي نقض پيمان به شمار آورد. از اين رو كسي را به دنبال فرزند عمر سعد يعني حفص فرستاد. از وي پرسيدند پدرت كجاست؟ گفت در منزل خود است. مختار ابوعمره را مأمور جلب عمر سعد كرد. وي نيز فورا اطاعت كرده و عمر سعد را براي مختار جلب كرد. عمر سعد قصد نبرد داشت كه ابوعمره فرصت ندارد و شمشير خود را بر فرق عمر سعد زد و او را به درك واصل كرد و سر از بدنش جدا كرده و براي مختار آورد. مختار رو به حفص كرده و گفت: آيا اين سر را ميشناسي؟ گفت اين سر پدرم است. سپس مختار دستور داد حفص را هم به پدرش ملحق كنند؛ كه سر وي را جدا كرده، كنار سر پدرش نهادند[67].
عاقبت ساير جنايتكاران:
انتقام از جنايتكاران قيام عاشورا عموما به دست مختار و اطرافيانش صورت گرفت. به عنوان نمونه، اولين گروه كه مختار از آنها انتقام گرفت، كساني بودند كه با اسب بر بدن امام حسين (عليهالسلام) تاخته بودند. مختار دستور داد آنها را دستگير كرده، آوردند. سپس آنها را به پشت خوابانده، دست و پاهاي آنها را به زمين ميخكوب كرد. آنگاه دستور داد كه اسب بر بدن آنها تاختند تا پيكرهاي آنان سركوب شد و بعدا آنها را سوزاند[68].
اما عاقبت حرملة بن كاهل اسدي (لعنت الله عليه) كه طفل شش ماهه را به شهادت رسانده بود؛ منهال بن عمرو ميگويد: به نزد امام سجاد (عليهالسلام) رسيدم. حضرت به من فرمود: «حرملة بن كاهل در چه حالي است؟» عرض كردم: هنگام بيرن آمدنم از كوفه، او زنده بود. امام عرض كرد: «خدايا! حرارت آتش را به او بچشان». منهال ميگويد: به كوفه بازگشتم ديدم مختار قيام كرده است. من با مختار دوست بودم؛ لذا راهي منزلش شدم. با مختار به اطراف كوفه رسيدم. او منتظر كسي بود. ديري نگذشت كه جمعي با شتاب به نزد او آمده و گفتند حرملة بن كاهل اسدي دستگير شد. چون حرملة را آوردند، مختار دستور داد دستهاي او را قطع كرده و بعد از آن پاهايش را نيز قطع كرده و بدن او را در آتش انداختند و وي زنده زنده به هلاكت رسيد. منهال ميگويد: بي اختيار به ياد سخن امام سجاد (عليهالسلام) افتادم و به مختار ماجرا را گفتم. مختار از مركبش پائين آمد و دو ركعت نماز گذارد و سجدهاي طولاني كرد. از اين جهت كه خدا اين افتخار را به او داد تا از حرمله انتقام گرفته و دعاي امام به دست او مستجاب شده است[69].
سنان بن انس نيز از كوفه به بصره گريخت. طرفداران مختار خانه او را ويران كردند و اطراف بصره كمين نمودند تا او را دستگير كنند. روزي سنان از بصره به سوي قادسيه در حركت بود. نيروهاي مختار بر وي يورش برده و او را بين عذيب و قادسيه دستگير كردند. و نخست انگشتان او را بريدند، سپس دستها و پاهايش را قطع كردند. آنگاه در ديگ روغن زيتون كه جوشيده بود، انداختند. چرا كه سنان سينه حسين (عليهالسلام) را نشانه رفته بود و بنابر نقلي، تيري بر گلوي آن حضرت زده و بدن ايشان را با نيزه، سوراخ كرده بود[70].
خولي بن يزيد اصبحي نيز در خانه خويش مخفي گشته بود. نيروهاي اطلاعاتي مختار، جايگاه ان را گزارش كردند و مأموران گشتي وارد خانه او شدند. زن خولي به نام نوار، كه مخالف او بود و وي را در شهادت امام حسين (عليهالسلام) توبيخ ميكرد، در خانه بود. از او خواستند تا جايگاه خولي را نشان دهد. نوار گفت نميدانم؛ ولي با دستش به مخفيگاه شوهرش اشاره كرد. مأموران، خولي را پيدا كرده و بدنش را به آتش كشيدند[71].
عاقبت ساير افرادي كه به نحوي در شهادت امام حسين (عليهالسلام) و اسارت اهل بيت (عليهم السلام) دست داشتند نيز، در كتب تاريخي، به طور مفصل بيان شده است[72].
مدفن رأس الحسين (عليهالسلام) كجاست؟
چرا در خصوص مدفن رأس الحسين (عليهالسلام) اختلاف است؟ قول صحيح در اين خصوص كدامين قول است؟
پاسخ:
همانگونه كه مشهور است، اقوال متفاوتي پيرامون محل دفن سر مقدس
اباعبدالله الحسين (عليهالسلام) ذكر شده است؛ كه خلاصه آنها از اين قرار است:
ـ مدينه، قبرستان بقيع:
در برخي از كتب تاريخي آمده است كه يزيد پس از شهادت امام حسين (عليهالسلام)، گروهي از بني هاشم را از مدينه به شام طلبيد. سپس به همراهي چند نفر از بني اميه، آنان را با سر بريده امام حسين (عليهالسلام) به مدينه گسيل داشت و سفارش كرد كه رأس الحسين در اختيار عمرو بن سعيد فرماندار مدينه قرار گيرد. عمرو نيز بعد از تشريفات خاص و سخناني در اين خصوص، سرانجام آن را در قبرستان دفن كرد. اين قول از ابن نما، مناقب ابن شهر آشوب و ابوالعلاء حافظ نقل شده است:
ـ دمشق، باب الفراديس در مسجد جامع اموي:
منصور بن جمهور ميگويد: سر بريده امام در خزانه بني اميه يافتم و سپس در پارچهاي پيچيده و در مكان مذكور دفن كردم. از سليمان بن عبدالملك آمده است كه وي در دوران حكومت خويش، سر مقدس را در لباسهاي زيبايي پيچيده و با جمعي از تودههاي مردم با نماز خواند و در مقبره مسلمانان دفن كرد. مدتي بعد، عمر بن عبد العزيز محل دفن را باز كرد و سر
امام حسين (عليهالسلام) را همانند زمان شهادت سالم يافت و دستور داد سر مبارك را به كربلا منتقل كنند و با جسد دفن نمايند.
ـ در كشور مصر:
در محلي كه بدان مشهدالرأس يا مشهدالكريم ميگويند. مردم اين كشور در روزهاي ويژه، آنجا را به عنوان محل دفن سر مبارك امام حسين (عليهالسلام) زيارت ميكنند و ممكن است يزيد براي ترساندن مردم و عاشقان اهل بيت (عليهم السلام)، سر مطهر را چند روزي به مصر نيز فرستاده باشد.
ـ شهر نجف:
در روايتي آمده است: حضرت امام صادق (عليهالسلام) وارد نجف شد و سه محل را زيارت كرد و هر كدام، دو ركعت نماز خواند. مبارك بن خباز ميگويد: چون از حضرت توضيح خواستم، فرمود: «محل اول مقبره اميرالمؤمنين (عليهالسلام) بود، محل دوم سر مبارك
اباعبدالله الحسين (عليهالسلام) و محل سوم محلي است كه منبر قائم آل محمد در آنجا قرار ميگيرد.[73]
روايت ديگري نيز از امام صادق (عليهالسلام) از طريق يزيد بن عمرو بن طلحه نقل شده كه رأس مبارك امام حسين (عليهالسلام)، در خارج كوفه به سوي نجف اشرف در نزديكي قبر اميرالمؤمنين (عليهالسلام) دفن گرديده است[74].
ـ كربلا:
قول صحيح آنكه سر مقدس اباعبدالله (عليهالسلام) در كربلا، كنار جسد مطهرش دفن شده است. اكثر علماء و محققين و مورخين، همين نظر را صحيح ميدانند[75]. مرحوم علامه مجلسي، سيد مرتضي علم الهدي، سيد بن طاووس، شيخ طوسي و ديگر بزرگان، همگي اين قول را مورد تأييد قرار داده و اقوال ديگر را معتبر ندانستهاند. اين عده احاديثي را كه ناظر بر محل دفن سر امام در محلي غير از كربلاست، را غير موثق و يا مجهول ميدانند.
اما آنچه باعث شهرت دفن سر مبارك امام در اماكن مقدس مذكور گرديده است، اين است كه يزيد تا مدتي، جهت ترساندن مردم و به نظر خود ايجاد آرامش، آن را به شهرهاي مختلف ميفرستاد و اين سر مبارك، روزها يا ساعتها در اين اماكن قرار گرفتهاند و به تدريج در طول تاريخ موقف سر، به عنوان مدفن سر ثبت شده است و بشير بن جذلم در مدينه منوره به اين موضوع اشاره نموده كه رأس حسين (عليهالسلام) در شهرها به گردش پرداخت.
وجود اين سر مبارك و گردش آن در شهرها، بركات بسياري داشت. عصر روز عاشورا، نه تنها دوستان، بلكه دشمنان را به گريه واداشت. شام عاشورا، مطبخ خولي را نور باران كرد. كاخ ابن زياد را به عزا نشاند و زيد بن ارقم را به ستيز با ابن مرجانه دعوت كرد، تا از بوسه گيري پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) حديث بخواند و جمعيت را بگرياند. خفتهها را بيدار نموده و عالم مسيحي را با خود همكيش كرد و سرانجام در هدر دادن زحمات و تبليغات 46 ساله امويها مؤثر واقع شد[76].
اربعين حسيني در چه سالي واقع شده است؟
در مورد اربعين حسيني اختلافات فاحشي وجود دارد؟ برخي ميپذيرند، برخي در زمان آن اختلاف دارند و برخي ديگر اصل آن را انكار ميكنند؛ در حاليكه برخي از احاديث بدان و ارزش آن اشاره دارد و حتي زياراتي به اين عنوان نيز روايت شده است؟ اين اختلافات چگونه قابل توجيه است؟
پاسخ:
اينكه برخي اصل اربعين را انكار كنند، چنين نيست و عمده اختلافي كه وجود دارد، اين است كه اهل بيت (عليهم السلام)، در اربعين سال 61 ـ يعني بيستم ماه صفر ـ در كربلا بودند، و يا اربعين سال 62؟
اقوال متعددي است كه به اختصار نقل ميكنيم:
1ـ اهل بيت (عليهم السلام) در همان سال 61 و بعد از مراجعت از شام، روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند. اين قول تاريخ حبيب السير، آثارالباقيه ابوريحان بيروني، الملهوف سيد بن طاووس و مثير الاحزان ابن نما و نيز بعضي ديگر است.
2ـ اهل بيت (عليهم السلام) قبل از رفتن به شام، روز بيستم صفر از كربلا عبور كردهاند؛ كه قول ناسخ التواريخ است و احتمال بعيدي به نظر ميرسد.
3ـ اهل بيت (عليهم السلام) در سال 62، يعني يكسال بعد، در روز بيستم صفر به كربلا آمدهاند. در قمقام زخام ميخوانيم: ورود اهل بيت (عليهم السلام) در اربعين سال 61 مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زيرا امام حسين (عليهالسلام) در روز عاشورا به شهادت رسيد و عمر سعد براي دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به كوفه حركت كرد. چند روزي هم در كوفه معطل ماندند. سپس از يزيد دستور رسيد كه اهل حرم را به دمشق اعزام دارد؛ كه عبيدالله از راه حران و جزيره و حلب كاروان را به شام فرستاد كه مسافت دوري است. به روايتي تا شش ماه اهل بيت (عليهم السلام) را نگهداشتند تا آتش غضب يزيد خاموش شد. بعد از مطمئن شدن از عدم شورش مردم، يزيد موافقت كرد كه امام سجاد (عليهالسلام) به مدينه بازگردد و اينهمه وقايع نميتواند در چهل روز صورت گرفته باشد. پس قطعا سال ورود اهل بيت (عليهم السلام) به كربلا، در سال 62 بوده است[77].
لكن از اين مقدمات نميتوان نتيجه گرفت كه اهل بيت (عليهم السلام)، در سال 62 به كربلا آمدهاند؛ زيرا نگهداشتن اهل بيت (عليهم السلام) در كوفه به مدت زياد، قطعي نيست. با توجه به اينكه عده زيادي ورود اهل بيت (عليهم السلام) را در روز اول صفر ذكر كردهاند. مضافا بر اينكه مرحوم شهيد قاضي طباطبائي (رحمة الله عليه) در كتاب خود (تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيد الشهداء (عليهالسلام)) تمام ايرادات مبني برآمدن اهل بيت (عليهم السلام) در سال 61 را پاسخ داده است. بنابراين به صرف استبعاد نميتوان به نتيجه قطعي رسيد و آمدن
اهل بيت (عليهم السلام) را به كربلا در اربعين اول انكار كرد.
4ـ اهل بيت (عليهم السلام) ابتدائا به مدينه رفته و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود داشتند؛ اما نه در اربعين سال 61، بلكه پس از مراجعت به مدينه، عازم كربلا شدند. ابن جوزي از هشام و بعضي ديگر نقل كرده است كه: سر مقدس
امام حسين (عليهالسلام) با اسيران به مدينه آورده شد و سپس به كربلا حمل گرديده و به بدن امام ملحق شده است[78]. ولي در اين نقل نيامده است كه سر مقدس امام توسط چه كسي به كربلا حمل شده و آيا اهل بيت (عليهم السلام) همراه سر مقدس به كربلا آمدهاند يا تنها سرها به كربلا فرستاده شده و به بدنها ملحق شده است؟
برخي هم گفتهاند كه امكان دارد اهل بيت (عليهم السلام) اول به مدينه رفته و بعد به كربلا آمده باشند، ولي نه در روز بيستم صفر، كه اربعين باشد؛ زيرا جابر بن عبدالله انصاري هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا، قهرا زماني بيش از چهل روز را ميطلبد؛ مگر اينكه بگوييم جابر از مدينه نيامده و از كوفه و يا شهر ديگري عازم كربلا شده بود[79]. كه اين قول با تصريح بزرگاني چون ابن طاووس، ابن نما، شيخ بهائي و عده ديگري كه آمدن جابر را در روز اربعين و بيستم صفر ميدانند، منافات دارد.
با اين مقدمات، قول بهتر آن است كه اهل بيت (عليهم السلام) در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند[80].
در مورد زيارت اربعين نيز بايد گفت: اربعين چهلمين روز شهادت امام حسين (عليهالسلام) و يارانش است و گراميداشت خاطره شهيد و احياء اربعين وي، زنده نگهداشتن نام و ياد و راه اوست، و زيارت يكي از راههاي ياد و احياء خاطره است. زيارت امام حسين به ويژه در روز بيستم ماه صفر كه اربعين آن حضرت است، فضيلت بسيار دارد. متن زيارت اربعين از طريق صفوان جمال از امام صادق (عليهالسلام) رويات شده است. زيارت ديگري نيز هست كه جابر بن عبدالله انصاري در اين روز خوانده است و متن زيارت به عنوان زيارتنامه آن امام، در نيمه ماه رجب نقل شده است[81].
خلاصه اشكالات پيرامون اربعين سال 61 و پاسخ بدانها:
شهيد قاضي طباطبائي (رحمة الله عليه) در كتاب خود كه پيرامون اربعين نگاشته است، مفصلا اشكالاتي را كه پيرامون اين موضوع ـ آمدن اهل بيت (عليهم السلام) در بيستم ماه صفر سال 61 هجري ـ مطرح شده را پاسخ گفتهاند؛ به عنوان نمونه ثابت ميكنند قولي كه
اهل بيت (عليهم السلام) يك ماه در شام مانده باشند و بعد راهي كربلا شده باشند، ـ آنطور كه برخي بر اين گمانند ـ مدركي ندارد و صحيح نيست؛ چرا كه نه ناقل آن و نه روايت آن مشخص نيستند و سيد ابن طاووس (رحمة الله عليه) در اقبال آنرا فقط نقل كرده، منتها نه به طور مشخص، بلكه به شكل احتمال بيان شده و لذا قابل استناد و اعتماد نيست[82].
دلايلي براي نفي اربعين در سال 61 هجري گفتهاند و عمده آنها را محدث حاج ميرزا حسين نوري (رحمة الله عليه) در كتاب لؤلؤ مرجان آورده است؛ كه پاسخ آنها را مرحوم شهيد آيت الله قاضي طباطبائي (رحمة الله عليه) به طور مفصل بيان ميكنند، كه براي نمونه به اختصار مواردي را ذكر ميكنيم:
اشكال اول: مسافت طولاني و زمان اندك ناسازگار است.
پاسخ: عمده دليلي كه براي نفي اربعين در سال 61 ذكر ميكنند، همين مسأله است. به نظر آقاي قاضي (رحمة الله عليه) شواهدي بر طول كشيدن راه طي شده از شام به عراق نداريم و بلكه خلاف اين ادعا ثابت است. ايشان در كتاب خود ثابت ميكنند كه در ظرف يك هفته از شام به عراق و كوفه ميآمدند و قاصد در مدت يك هفته از عراق به مدينه و بالعكس طي مسير ميكرده است؛ كه نمونه آن شواهد را بعضا نقل ميكنيم:
أ: روايت هارون الرشيد عباسي كه هلال ماه ذي الحجه را در عراق ميديد و خود را جهت انجام اعمال حج به مكه ميرساند[83].
ب: روايتي كه شيخ مفيد (رحمة الله عليه) نقل كرده مبني براينكه خيران اسباطي به خدمت امام هادي (عليهالسلام) آمد. خود به امام ميگويد كه فاصله آمدن من از عراق به مدينه، ده روز بوده است[84].
ج: روايتي كه آمدن مالك اشتر از مدينه به كوفه را ذكر كرده است؛ كه در كمتر از مدت ده روز صورت گرفته است[85].
د: روايتي از يحيي بن هرثمه نقل شده كه ميگويد: ميان ما و عراق ده روز فاصله است[86].
و: روايتي كه جنگ دوران ابوبكر با روميان را نقل ميكند؛ كه خالد بن وليد با آنهمه لشكر، در ظرف هشت روز خود را به مسلمين در جبهه جنگ با روم رسانيد[87].
هـ: در قرة العين نقل است كه مروان، عامر بن ربيعه را با 100000 نفر از شام، براي جنگ با مختار حركت داد و عامر و لشكريانش در مدت ده روز به كوفه رسيدند[88].
ر: جريان رسيدن خبر مرگ معاوية بن ابوسفيان به ميثم تمار در روز جمعه در شط فرات؛ كه گفته شده روز جمعه گذشته يعني هشت روز قبل، اين واقعه رخ داده و معلوم است كه قاصد اين خبر، از مدينه به عراق و كوفه ميآمده است[89].
موارد فوق اندك رواياتي بود كه در اثبات آمدن اهل بيت (عليهم السلام) از شام به كربلا در مدت ده روز يا كمتر صورت گرفته و اين قول كه بيستم ماه صفر در كربلا بودهاند و اين واقعه در همان سال 61 رخ داده است، ثابت ميشود.
اشكال دوم: برخي مورخين در مقاتل اشاره به قصه آمدن اسراء به كربلا در اربعين اول نكردهاند، من جمله شيخ مفيد (رحمة الله عليه).
پاسخ: اولا واضح است كه اگر كسي مطلبي را نقل نكرد، دليل بر عدم وقوع آن نيست.
ثانيا و نيز اگر نقل نكردهاند، دليل بر انكار اربعين در سال 61 نيست[90].
اشكال سوم: اينكه بنابر نقل كتاب «بشارة المصطفي» از عماد الدين ابوالقاسم طبير آملي، جابر بن عبدالله انصاري اهل بيت (عليهم السلام) را در آن روز درك نكرده است.
پاسخ: نسخه آن كتابي كه از بشارة المصطفي اين قول نقل شده است، ناقص بوده و مورد اعتماد نيست. ديگر آنكه، بسياري از مقاتل آن را ذكر كردهاند و از مشهورات واقعه كربلاست و با نقل يك مقتل، نميتوان آن را رد نمود[91].
اشكال چهارم: عبور اهل بيت (عليهم السلام) از كوفه به شام، از راه سلطاني بوده است؛ يعني آنان از راه تكريت، موصل، نصيبين و حلب رد شدهاند؛ لذا مدت بسياري طول ميكشيده تا به شام برسند.
پاسخ: اين قول نيز مودر قبول و اعتنا نيست؛ چرا كه بر خلاف بسياري از نقلهاي ديگر است كه در مقاتل و اسناد تاريخي آمده است[92].
اشكال پنجم: اگر جابر و امام سجاد (عليهالسلام) در يك زمان به كربلا رسيدهاند، پس چرا جابر اولين زائر شمرده شده است در حاليكه امام سجاد (عليهالسلام) منزلتي بالاتر از او دارد.
پاسخ: ممكن است جابر قبل از آمدن اهل بيت (عليهم السلام) و كاروان اسراء به زيارت رفته باشد و بعد از زيارت او همراهانش ـ غلامش و عطيه ـ كاروان رسيده باشد[93].
اشكال ششم: يزيد اجازه نميداد كاروان اسراء به راحتي به كربلا بروند و در رفتن به مدينه تأخير داشته باشند.
پاسخ: نعمان را مأمور رساندن اهل بيت (عليهم السلام) كرد و براي جلوگيري از رسوايي بيشتر خود، گفته بود كه ملاحظه آنان را بكند و به درخواستهاي آنان پاسخ دهد و از اذيت و آزار آنها خودداري نمايد و اين نقل معروف و مشهور مورخين است[94].
اين اشكالات و پاسخها و مواردي ديگر از اشكالات، به طور مفصل در كتاب مرحوم شهيد قاضي طباطبائي (رحمة الله عليه) مطرح و پاسخ داده شده است؛ كه مجال آوردن تمام آن موارد در اين نوشتار نيست[95].
تفسير «أنا من حسين» چيست؟
«حسين مني و أنا من حسين»[96]؛ «أنا من حسين» در اين حديث شريف يعني چه و چه مفهومي ميتواند داشته باشد؟
پاسخ:
تفسيري كه عموما بدان اعتقاد دارند و صحيح هم به نظر ميرسد، اين است كه شهادت امام حسين (عليهالسلام)، باعث احياء و زنده شدن مجدد دين اسلام و متعاقبا شخصيت
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و احكام و قوانين اسلام شد. يعني اگر امام حسين (عليهالسلام) و عملكرد ايشان نبود، از دين آسماني اسلام كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) آن را از سوي خداوند ارزاني داشته بود، چيزي باقي نميماند. فدا شدن امام حسين (عليهالسلام) منجر به بقاء دين و احياء نام پيامبر (صلي الله عليه و آله) شد؛ و اين امتيازي بود كه امام حسين (عليهالسلام) داشت و ديگران از چنين موقعيتي برخوردار نبودند. اين تفسير خوبي است و تنها ايراد آن، سياق دو جمله در روايت است. به اين صورت كه ميفرمايد حسين (عليهالسلام) از نظر ولادت از من است و من از نظر بقاء و دوام دينم از حسين (عليهالسلام) هستم.
وجوه ديگري براي پاسخ به اين سؤال، ذكر شده است؛ كه دو مورد از آنها را نقل ميكنيم:
1ـ ممكن است مراد اين باشد كه من و حسين (عليه السلام)، از يك شجره و يك نور هستيم و به هم اتصال داريم و اين قرب و نزديكي، باعث مودت و محبت بسيار بين آنها ميباشد. اينگونه اصطلاحات در بين مردم نيز متداول است؛ مثلا يك نفر به پسر يا برادر و يا يكي از نزديكان و عزيزان خود ميگويد كه «من از تو هستم» و اين روايت نيز نشانگر آنست كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) ميخواهد مزيتي براي امام حسين (عليهالسلام) بيان كند.
لكن ممكن است اين پاسخ قانع كننده نباشد، چرا كه حضرت علي (عليهالسلام) و
امام حسن (عليهالسلام) و نيز ساير بني هاشم نيز فضيلت و مزيتي دارند كه ديگري ندارد و ميتواند مشابه همين حكم را در مورد آنها به كار برد.
2ـ تفسير ديگر اينكه: همانگونه كه ميگويند درخت خرما از هسته خرما و هسته خرما از درخت خرماست، و مراد آن است كه هرچه كه در خرما هست، در درخت هم هست؛
پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز ميخواهد بيان كند كه تمامي كمالات موجود در پيامبر (صلي الله عليه و آله)، در حسين (عليهالسلام) نيز جمع است و در حقيقت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و حسين (عليهالسلام) از تمامي جهات ـ غير از نبوت ـ مانند يكديگرند[97].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - نهج البلاغه: خطبه 200.
[2] - چون دو تيره از قريش بودند، به يكديگر پسر عمو ميگفتند.
[3] - الفتوح: ج 4، ص 240 الي 244.
[4] - با اندك تلخيص و تغيير: آذرخشي ديگر از آسمان كربلا، مجلس پنجم.
[5] - در پرتو آذرخش: ص 74.
[6] - به نقل از سيره پيشوايان.
[7] - الغدير: ج 1، ص 198.
[8] - بحارالانوار: ج 44، ص 211.
[9] - موسوعة كلمات الامام الحسين (عليهالسلام): ص 248.
[10] - ترجمة الامام الحسين (عليهالسلام)، ابن سعد، ص 39.
[11] - بحارالانوار: ج 44، ص 207.
[12] - حيات فكري و سياسي امامان شيعه: ص 178، به نقل از ترجمة الامام الحسين (عليهالسلام)، ابن عساكر، ص 469.
[13] - الامامة و السياسة: ج 1، ص 202.
[14] - مروج الذهب: به نقل از بررسي تاريخ عاشورا، ص 47 و 48.
[15] - همان: ص 48.
[16] - در پرتو آذرخش: ص 37.
[17] - تاريخ طبري: ج 5، ص 325- كتاب صفين، ص 166.
[18] - سيري در صحيحن، ص 78.
[19] - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: ج 4، ص 63.
[20] - با تلخيص و تغيير: برگرفته از آذرخشي ديگر از آسمان كربلا.
[21] - بحارالانوار: ج 100، ص 79.
[22] - همان.
[23] - بحارالانوار: ج 51، ص 258.
[24] - بحارالانوار: ج 100، ص 79.
[25] - با تغيير و تلخيص: برگرفته از آذرخشي ديگر از آسمان كربلا.
[26] - اخبار الطول: ص 224.
[27] - انساب الاشراف ج 3، ص 161.
[28] - انساب الاشراف: ج 3، ص 163.
[29] - ابن عثم: ج 5، ص 116.
[30] - ترجمة الامام الحسين (عليهالسلام): ابن سعد، ص 167.
[31] - همان: ص 166.
[32] - انساب الاشراف: ج 3، ص 165.
[33] - انساب الاشراف: ج 3، ص 164.
[34] - همان.
[35] - الفتوح ج 5، ص 116.
[36] - ترجمة الامامالحسين (عليهالسلام): ابن عساكر، ص 209.
[37] - ترجمة الامام الحسين (عليهالسلام): ابن سعد، ص 173.
[38] - همان: ص 181.
[39] - ترجمة الامام الحسين (عليهالسلام): ابن عساكر، ص 192.
[40] - همان: ص 209.
[41] - الفتوح ج 5، ص 46، 49، 50، 51.
[42] - الفتوح: ج 5، ص 52.
[43] - ترجمة الامام الحسين (عليهالسلام): ابن سعد، ص 174.
[44] - تاريخ طبري: ج 4، ص 281.
[45] - مروج الذهب: ج 3، ص 54.
[46] - الفتوح: ج 5، ص 60.
[47] - با تغيير و تلخيص: برگرفته از حيات فكري و سياسي امامان شيعه.
[48] - دلائل الصدق: ج 2، ص 6.
[49] - كامل ابن اثير: ج 4، ص 57.
[50] - ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 86.
[51] - وقايع الايام: ص 275.
[52] - لهوف (چاپ 1377)، ص 85.
[53] - تاريخ طبري: ج 7، ص 294.
[54] - نفس المهموم: ص 184.
[55] - حماسه حسيني: ج 1، ص 245.
[56] - زندگاني امام حسين (عليهالسلام): ص 548.
[57] - جلاء العيون شبر: ج 2، ص 216.
[58] - حياة الامام الحسين: ج 3، ص 324.
[59] - الامام الحسين (عليهالسلام) و اصحابه: ص 375.
[60] - نفس المهموم: ص 388.
[61] - الامام الحسين (عليهالسلام) و اصحابه: ص 380.
[62] - بحارالانوار: ج 45، ص 331.
[63] - سفينة البحار: ج 1، ص 580.
[64] - معارف و معاريف: ج 4، ص 1530.
[65] - تجارب الامم: ج 2، ص 163.
[66] - كامل ابن اثير: ج 4، ص 264.
[67] - تجارب الامم: ج 2، ص 151.
[68] - بحارالانوار: ج 45، ص 374.
[69] - بجارالانوار: ج 45، ص 332 و 375.
[70] - بحارالانوار: ج 45، ص 375.
[71] - كامل ابن اثير: ج 4، ص 240.
[72] - به عنوان نمونه: ر. ك: قصه كربلا، ص 559 الي 695.
[73] - وسائل الشيعه: ج 10، ص 309.
[74] - مناقب آل ابي طالب: ج 4، ص 77.
[75] - منتهي الآمال: ج 1، ص 440.
[76] - با اندكي تغيير: سيماي امام حسين (عليهالسلام)، ص 241 تا 243.
[77] - قمقام زخام: ص 586.
[78] - تذكرة الخواص: ص 150.
[79] - قمقام زخام: ص 586.
[80] - قصه كربلا: ص 527.
[81] - مفاتيح الجنان.
[82] - تحقيق درباره اول اربعين سيد الشهداء (عليهالسلام): ص 45.
[83] - همان: ص 45.
[84] - ارشاد شيخ مفيد: ص 345.
[85] - تحقيق درباره اول اربعين سيدالشهداء (عليهالسلام): ص 50.
[86] - الخرائج و الجرائح: ص 209.
[87] - تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 112.
[88] - قرة العين: ص 127.
[89] - تنقيح المقال: ج 3، ص 262.
[90] - تحقيق درباره اول اربعين سيدالشهداء (عليهالسلام): ص 153.
[91] - همان: ص 181.
[92] - همان: ص 221.
[93] - همان: ص 275.
[94] - همان: ص 277.
[95] - همان: از صفحات 150 الي 277.
[96] - ترجمة الامام الحسين (عليهالسلام): ابن سعد، ص 137.
[97] - با تغيير و تلخيص: برگرفته از پرسش و پاسخ از مرحوم آيت الله كاشف الغطاء (رحمة الله عليه).
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا