مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اى برادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنان كه مى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر(ص) به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، و اين آب فرات است كه سگ ها و خوك ها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على(ع) و برادران و زنها و خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اين حال مى پندارى كه خدا و پيامبر(ص) را قبول دارى ؟!

عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارى خواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين(ع) را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتش است ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء علیه السلام عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است (1).
-------------------------------
1- نفس المهموم ص 131

سید محمد نجفی یزدی