محمد حسن سیف اللهی در کتاب «آزاد شده امام حسین(ع)» به شرح ادامه این ماجرا میپردازد:
کم کم بسیاری از همسایههای شیعه هندی داشتند به او مشکوک میشدند، آن شیعه هندی همسایه ای جدید بود و نزدیک به 6 ماه میشد که به شهر کربلا آمده بود، او کشور و زادگاهش، هندوستان را برای همیشه رها کرده بود تا بقیه عمرش را در کربلا، در مجاورت مزار پاک امام حسین(ع) زندگی کند، ظاهرش نشان میداد که آدمی جلیلالقدر است.
شیعه هندی در یکی از محلههای کربلا خانه ای تهیه کرده بود و حالا بعد از 6 ماه، بسیاری از همسایههایش، او و خانوادهاش را به خوبی میشناختند، همه همسایهها و آدمهایی که در این شش ماه با او دیدار و برخوردی کرده بودند او را شیعه ای معتقد و پاک و با تقوا یافته بودند، اما به مرور و با گذشت زمان بعضیها متوجه یک موضوع و مسئله غیر عادی و عجیبی درباره آن شیعه هندی شده بودند.
آن موضوع و مسئله غیر عادی باعث شده بود تا بعضی از همسایهها، فکرها و عقدههای غیر منطقی و ناخوشایندی نسبت به او پیدا کنند و رفته رفته گاهی این فکرها بر زبانهایشان نیز جاری میشد، آن موضوع، در واقع خیلی عجیب بود، آن شیعه هندی در همه این شش ماهی که در کربلا ساکن شده بود، حتی برای یک بار هم به حرم سیدالشهدا(ع) مشرف نشده بود!
فقط در طول این 6 ماه، گاهی بعضی از همسایهها مشاهده کرده بودند که او بعضی از وقتها به بالای پشت بام خانهاش میرود و رو به سوی بارگاه و گنبد امام حسین(ع) به آن حضرت سلام میدهد و زیارتی میخواند و پایین میآید، او در همه این 6 ماه، فقط با همین شکل و روش، عزیز و جگر گوشه زهرای مرضیه(س) را زیارت کرده بود.
عاقبت داستان و ماجرای شیعه هندی به گوش مرحوم سید مرتضی (برادر سید رضی گردآورنده نهجالبلاغه) میرسد. سید مرتضی در آن زمان یکی از دانشمندان و علمای بزرگ کربلا بود و در بین مردم و ساکنان کربلا مشهور و معروف به نقیب بود. جناب نقیب بعد از شنیدن و پی بردن به داستان و ماجرای شیعه هندی به خانه او میرود و بعد از سلام و علیک و حال و احوالپرسیهای معمولی، شروع به سرزنش و ملامت شیعه هندی میکند، او با صراحت به شیعه هندی میگوید: «در مذهب اهلبیت(ع) یکی از آداب و دستورهای زیارت این است که به حرم داخل بشوی و عتبه و ضریح را ببوسی، ولی این روش و طریقه تو که فقط از بالای پشت بام خانه ات آن حضرت را زیارت میکنی، اختصاص به شیعیان و مؤمنینی دارد که در شهرها و کشورهای دیگر زندگی میکنند و برای آن ها ممکن نیست تا در کربلا و در داخل حرم سیدالشهدا(ع) حاضر شوند.
از حالت و چهره شیعه هندی پیدا بود که صحبتهای نقیب او را بسیار مضطرب و نگران کرده است. او بعد از گوش کردن به همه حرفهای نقیب با حالتی از روی خواهش و التماس گفته بود: «یا نقیب الاشراف! من از شما انتظار و توقع دارم تا هر مقدار از مال دنیا که بخواهی از من بگیری، ولی در عوض مرا مأمور به داخل شدن به حرم سیدالشهدا(ع) نفرمایی و مرا به کلی از این کار معاف کنی.»
شیعه هندی از اینکه در عوض وارد نشدن و نرفتن به داخل حرم پیشنهاد کرده بود تا هر مقداری از مال و منال دنیا را به جناب نقیب بپردازد، هیچ گونه قصد سو بدی نداشت، ولی جناب نقیب از این سخن بسیار ناراحت و دلخور شده و با ناراحتی جواب داده بود: «من برای مال دنیا این سخن نگفته و این امر را نکردم، بلکه این روش و طریقه زیارت تو را در صورت ساکن بودن در کربلا، بدعت و منکر می دانم و نهی از منکر واجب است!».
به نظر میرسید جناب نقیب به خوبی فهمیده بود که این شیعه هندی از روی ارادت و عشقی که به امام حسین(ع) دارد نمی تواند به حرم وارد شود، اما اصل و اساس در زیارت ائمه اطهار(ع) ورود به حرمهای شریف و انجام اعمال و آداب زیارت بر طبق دستورات و سفارشهای حضرات معصومین (ع) در داخل آن حرمها و مکانهای مقدس است.
شیعه هندی با توجه به آن حرفهای صریح و بی پرده جناب نقیب، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت. او دیگر بر خود واجب می دانست که از آن دستور و توصیه جناب نقیب پیروی و اطاعت کند. بعد از پایان و خاتمه سخنان و حرفهای نقیب به جز آهی سرد هیچ صدای دیگری از آن شیعه هندی بر نیامد، او فقط آهی کشید بود آه و ناله ای که از قلب و جگری پر درد بیرون آمده باشد.
شیعه هندی بلند شد و رفت تا غسل زیارت کند. او بعد از غسل یکی از بهترین لباسهایی را که داشت پوشیده و پاک و پاکیزه و با پایی برهنه از خانه اش بیرون آمد. شیعه هندی به سوی حرم سید الشهدا(ع) در حرکت بود، هر چه بیشتر به حرم نزدیک تر میشد، خضوع و خشوعش بیشتر جلوه پیدا میکرد.
بعد از دقایقی به درهای حرم رسید و خودش را در جلوی درهای صحن بر روی زمین انداخت، او در اینجا به شدت به گریه افتاده بود، برای بسیاری از زائرانی که از کنارش رد میشدند، گریه ها و ناله های او جالب و دیدنی بود.
جناب نقیب به شیعه هندی گفته بود که یکی از آداب و دستورهای زیارت این است که عتبه و ضریح را ببوسی و حالا او در حالی که خود را بر روی زمین انداخته بود، تند تند عتبه و درهای صحن شریف را عاشقانه میبوسید.
زمانی که شیعه هندی از روی زمین بلند میشد تا به سوی داخل حرم برود، بدنش به طور محسوسی لرزان شده بود، خدا می دانست که در آن لحظه ها در قلب و سینه شیعه هندی چه می گذشت که او را این چنین به لرزیدن وا داشته بود، لرزیدنی همچون گنجشکی که در هوایی سرد و یخبندان در آب افتاده باشد.
زمانی که به یکی از کفشداری های حرم نزدیک میشد، رنگ و رویش زرد شده بود. او در جلوی کفشداری نیز خودش را بر روی زمین انداخت و شروع به بوسیدن زمین کرد، بعد از لحظاتی همانند کسی که در حال جان دادن باشد از روی زمین بلند شد و به ایوان وارد گشت. او فقط چند متر با رواق و با مرقد مطهر محبوب و مولایش حسین بن علی(ع) فاصله داشت. شیعه هندی در حالی که هنوز به رواق وارد نشده بود، پریشانی و بی تابی و اضطرابش به حد خطرناک و شکننده ای رسیده بود، پس چگونه و با چه صبر و طاقتی می خواست به رواق داخل شود؟! ای کاش یکی پیدا میشد و جلوی او را می گرفت. ای کاش جناب نقیب در آن جا حاضر و شاهد بود و به او امر میکرد: بس است، برگرد!
اما به هر حال شیعه هندی با هر سختی و مشقتی بود به رواق وارد شد از این به بعد کلمات و توصیفات قاصر از توصیف بودند، به محض اینکه چشمهای گریان و بر افروخته شیعه هندی به ضریح مبارک و شش گوشه امام حسین(ع) افتاد، همچون زنی بچه مرده، به سختی نفسی اندوهناک و ناله ای جانسوز کشید و به آواز و بانگی جانگداز صدا زد: «آیا اینجا همان جایی است که حسین(ع) بر زمین افتاده است؟ آیا اینجا همان جایی است که حسین(ع) کشته شده است؟!».
و سپس صیحه و فریادی کشید و در همان نزدیکهای ضریح، در همان نزدیکیهای مکانی که در روز عاشورا، حسین(ع) بر زمین افتاده و به خون غلتیده بود نقش بر زمین شد.
همه زائرانی که بر این صحنه شاهد و ناظر بودند، حیران و مبهوت نگاهی به شیعه هندی و نگاهی به یکدیگر داشتند. لحظاتی نگذشت که تعدادی از زائران به دور جسد و بدن شیعه هندی حلقه زدند. باور کردنی نبود اما واقعیت و حقیقت داشت. او دیگر روح در بدن نداشت. او از جذبه و عشق مرده بود، او پرواز کرده و جان داده بود.
منبع: خبرگزاری فارس