مقدمه مترجم

(زمان خواندن: 8 - 15 دقیقه)

به نام او
بانوى بانوان
ستاره درخشانى در آسمان تقوا طلوع كرد، گوهر گران بهايى در معدن فضيلت و انسانيت تكون يـافـت و در اصـلاب شـامـخـه وارحـام مـطهره نگه دارى شد. نوگلى بويا در گلستان شرافت و بـزرگـوارى نمو يافت ، نوزادى از مقدس ترين پستان ها شير خورد و در آغوش پاكيزه ترين مادران چشم گشود. كودكى در دامان با فضيلت ترين بانوى عالم پرورش يافت . دخترى كه دانشمندترين اساتيد به تربيتش همت گمارد.
دوشيزه اى كه در ساده ترين و بى آلايش ترين زندگى ها رشد كرد و در تمام شؤون زندگى ، پيوسته با واقعيت و حقيقت سروكار داشت و هرگز با زندگى خيالى و پـنـدارى ارتـبـاطى حاصل نكرد و در مكتب مقدسى كه در جهان بشرى نظير نداشت ، عالى ترين تـعـلـيمات را فراگرفت و مورد عنايت مخصوص موجد مكتب و استادان بزرگ آن كه بزرگ ترين مـربـيـان بـشـر بـوده انـد قـرار داشـت و هر روز درس جديدى از دانش و بينش و تقوا و فضيلت مـى آمـوخـت و بـا هـوش سـرشار و استعداد فوق العاده ، همه آن تعليمات مقدس را در خزينه دل مـى انـدوخـت و پـيـاپـى ، خود را براى گرفتن درس هاى بالاتر، آماده مى نمود، شاگردى كه در محيط تحصيلى خود هيچ گونه رادع و مانعى نداشت و هر روز بهتر از دیروز ، بر نردبان ترقى و تعالى صـعـود مـى كـرد.
خـردمـنـد بانويى كه از آغاز عمر در مركز حوادث بزرگ و پيش آمدهايى كه در تـحـولات زنـدگـى بشر، داراى بزرگ ترين تاثير بوده ،جاى داشت و از نزديك ، با هوشى سرشار و نظرى دقيق به حقيقت آن حوادث پى مى برد و موقعيت شخصيت هاى رحمانى و شيطانى را، كه در بـرابـر يك ديگر قرار گرفته بود، تشخيص مى داد و تاثير هركدام را به خوبى درك مى كرد واز راز پـيـروزى ايـن و رمـز شـكـست آن آگاه بود و موفقيت هاى ابدى را كه در آغاز با شكست صورى جلوه گر مى شد، ازشكست قطعى ، كه در ابتدا با موفقيت پندارى همراه بود، تميز مى داد.
يـكـتـا زنـى كه نه تنها در زنان ، بلكه در مردان عالم ، كمتر نظيرش را مى توان ديد.
توانا بانويى كه عـالـى تـريـن نـمـونه اى از شهامت و دليرى ، دانش و بينش ، كفايت و خردمندى ، قدرت روحى و تـشـخـيص موقعيت بوده و هر وظيفه اى ازوظايف گوناگون اجتماعى را كه به عهده گرفت ، به خوبى انجام داد.
دانـشـمـنـد بـانـويى كه بايد مردان جهان از خوان تعليماتش بهره برگيرند و از خرمن كمالاتش خوشه ها بچينند.
او بانوى بانوان ، زينب ، دختر اميرالمؤمنين بود.
تاريخ ، خانواده اى مانند خانواده كوچك على (ع ) سراغ ندارد، كه تمام افراد آن شخصيت هايى باشند كه در سير تاريخ ‌تاثيرى عميق داشته و تحولى فوق العاده ايجاد كرده باشند.
تـاريـخ به ما چنين نشان مى دهد كه اگر نابغه اى بزرگ از خانواده اى برخاست ، نابغه ديگرى ازآن كـمـتـر بـرمـى خيزد، گويا اوهمه برجستگى ها و شايستگى هاى افراد خانواده را مى گيرد و براى دگران چيزى نمى گذارد.
لـذا، او هـمه چيز مى شود و افراد ديگر خانواده هيچ ...
خانواده اميرالمؤمنين از اين قانون اجتماعى جداست .
زيرا همه افراد آن از بزرگان جهان مى باشند: على (ع ) بزرگ است ، زهرا(ع ) بزرگ است ، حسن (ع ) بزرگ است ، حسين (ع ) بزرگ است ، زينب (ع ) بزرگ است .
هـر چـه رشـد فـكـرى بـشـر بـيشتر شود، عظمت اينان آشكارتر و شايستگى هاى آن ها نمايان تر مى گردد.
نويسندگان جهان در باره هركدام ، كتاب ها نوشته اند، ولى هنوز كسى نتوانسته عظمت آن ها را، آن طورى كه بوده ، نشان دهد.
اگـر اندكى چشم خود را بازتر كنيم و طبقه اعلاى اين خانواده را بنگريم ، بزرگى و عظمتشان ، عقل را مات مى كند.
مـؤسـس اين خانواده ، رسول خدا(ص ) بزرگ ترين مرد تاريخ است .
مادر زهرا خديجه نمونه اى از بـزرگ ترين فداكارى است .
پدر على ، ابوطالب ، بزرگ ترين پشتيبان رسول خدا(ص ) و سرور قريش بوده ، او كسى است كه اسلام بر دوشش پايه گذارى شد.
مـادر عـلى (ع ) فاطمه دخت اسد، مهربان ترين مادر براى رسول و بهترين پرستار آن حضرت بوده است .
كسانى كه در طبقات سه گانه اين خاندان قراردارند، هرچند خودشان در عظمت با يك ديگر تفاوت دارند، ولى همه آن ها ازبزرگ ترين عظماى جهان مى باشند.
جد عظيم است ، جده عظيم است .
پدر عظيم است ، مادر عظيم است .
پسر عظيم است ، دختر عظيم است .
زينب يكى از اين عظماست .
من زينبى مى گويم و شما زينبى مى شنويد، كه نه خود به حقيقت كمالات و فضايل او رسيده ام و نه شما مى توانيد به اين حقيقت عالى برسيد.
مـن از دور ايـسـتاده ، آفتاب درخشان فضايل او را مى نگرم و هنگام مطالعه زندگى پرحادثه او از بس فوق العادگى از خودنشان داده ، در برابر پيشگاه باعظمت او سر فرود مى آورم .
آرى ، چنان مادرى بايد چنين دخترى بياورد. وآن مكتب ، بايد اين شاگرد را تربيت كند.
مـكـتـب مـقـدسـى كه جدش رسول خدا(ص) ايجاد كرده ، و بزرگانى هم چون پدر و مادر و دو بـرادرش ، اسـاتـيـد آن مكتب بوده اند. شايسته است كه نمونه شاگردى آن ، زينب دلير، دانشمند، بزرگ روح ، با اراده باشد. آن هم شاگردى كه ، خون اساتيدش در رگ و پوستش وجود دارد و خوى آن ها را به ارث برده است .
زيـنب ، ماهى است كه از پنج خورشيد تابان كسب نور كرده و ازهر كدام به طور شايسته اى بهره بر گرفته ، و آن گاه جهانى را روشنايى بخشيده است .
خـون پاك ، ريشه پاك ، شير پاك ، ذكاوت سرشار، مربيان بزرگ ، شركت در بزرگ ترين انقلاب هاى بـشرى ، تجربه حوادث و تحولات بزرگ جهان ، زينب را، آن طور كه شايسته بود، پرورش داد و او را نمونه اى از عالى ترين مراتب انسانيت قرار داد.
زنـان جـهـان عـمـوما و بانوان مسلمان خصوصا، بايد از گفتار و رفتار زينب سرمشق بگيرند و از تعليمات عاليه اين بانوى بزرگ بهره مند گردند و از افتخار شاگردى مكتب زينب ، برخود ببالند.
دخـتـر زهرا در دوره زندگى ساده و كوتاهش ، كمتر خوش بوده و بيشتر با رنج و غم همراه بود، ولـى ايـن رنـج و انـدوه بـه جاى آن كه او را از اداى وظيفه باز دارد، بر استقامتش افزوده و قواى روحى اش را فشرده تر و نيرومندتر كرده است .
بانوى بانوان در دوره زندگى ، وظايف گوناگونى بر عهده گرفته است .
هـنـگام كودكى ، اداره خانه پدر را به عهده داشته و از برادران ارجمندش پرستارى مى كرده و بار فراق مادر را بردوش آن ها سبك مى كرده است .
آن دم كـه بـه خـانه شوهر رفته ، همسرى گران بها براى شوهر و مادرى بى نظير براى فرزندانش بوده است .
زمانى به تعليم و تربيت بانوان مسلمان مى پرداخته است .
در كربلا نيز، وظايف بزرگ و گوناگونى را انجام داده است .
از بـرادر نـگـه دارى مى كرده ، بيوه زنان و داغ ديدگان را غم گسار بوده ، آن دم كه وظيفه ايجاب كـرد، كـه از خيمه بيرون آيد و سپاه پيروزمند كوفه را سرزنش كند، و سپس كاروان دل شكسته و مـصـيـبت كشيده را قافله سالار باشد، اين وظيفه را نيز به خوبى انجام داد. دختر زهرا(ع ) معناى زيـربـار ظـلـم نـرفتن و در برابر ظالم استقامت ورزيدن را نشان داد و با قدرت روحى خود، كاخ سـتـم گـران را ويـران سـاخـت و بـه جـهـانـيـان اعـلام كـرد كـه بـا از خود گذشتن مى توان قدرتمند ترين ستمكاران راكوبيد.
خـواهـر حـسين (ع ) در اين جهاد مقدس ، ترس و بيمى به خود راه نداد و با نهايت دليرى ، ابن زياد شـوم سركش بى رحم ، و يزيد پليد مقتدر بى عرضه را مفتضح ساخت .
آرى ، يزيد مقتدر بود، زيرا او وارث قدرتى بود كه دگران ايجاد كرده بودند، بى عرضه بود، زيرا خود لياقت ايجاد قدرتى نداشت ، و بر سر خوان قدرتى گسترده نشسته بود.
بـانـوى خـردمـنـد بنى هاشم ، كوفيان را كه دوستان دغل باز بودند، رسوا كرد، دوستانى كه هنگام خوشى و سيادت يارند، وموقع سختى خار، و با دشمن هم گام .
روز بـه روز بـدنـامـى كـوفـيـان و رسوايى آن ها افزوده مى شود و تا دنيا باقى است ، جهان خرد و انسانيت ، بر آن ها لعنت مى فرستد.
زيـنـب ، تـا بـرادر والامـقـامـش در حـيـات بود، او را خدمت گزار و فرزندانش را پرستار بود، و هـنـگـامى كه برادر عازم كشته شدن گرديد، زينب هر چه در قدرت داشت ، براى حفظ جان برادر نثار كرد. فـرزنـد دل بـنـدش را در راه بـرادر بزرگوارش فدا كرد.
براى برادر در فكر جمع آورى سپاه بود.
روحيه سربازان برادر را تقويت مى كرد.
هنگامى كه جوان برومند برادرش در خاك و خون غلتيد، و پـدر داغ ديـده ايـستاده ، مى نگريست ، زينب خود را رسانيد كه توجه برادر را به جاى ديگر منعطف سـازد، مـبادا در اثر اين مصيبت جان فرسا، نيروى برادر كاسته شود.
وقتى كه برادر تنها ماند و يك تـنـه بـه نـبرد ادامه مى داد، زينب ، جان خود را در كف دست گرفت ، و به سوى عمرسعد و سپاه بى رحم كوفه روان شد، شايد ساعتى ، شهادت برادر را به تاخير اندازد.
شب يازدهم محرم ، زينب بى كس شد.
در سـاعـتـى چند به قول خودش : جدش و پدرش و مادرش و برادرانش و همه كسانش از دستش رفتند، و همگى در خاك وخون غلتيدند.
شب دهم و شام دهم ! چقدر تفاوت ميان اين شب سپيد و آن شام سياه وجود داشت ! واه كه چه شام تيره اى بود! زينب در شب دهم همه كس داشت ، ولى در شام دهم هيچ كس نداشت ! در شـب دهـم پـشت و پناه داشت ، سرور داشت ، نقطه اتكا داشت ، برادر داشت ، پسر داشت ، جوان داشت ، كودك داشت ،شيرخوار داشت ، ولى در شب يازدهم ، هيچ كدام را نداشت ! زينب در شب دهم ، خواهر بود، مادر بود، عمه بود، سرور بود، ولى در شام دهم نبود! در شـب دهـم ، خـيـمـه و خـرگاه داشت ، جامه نو برتن داشت ، چراغ داشت ، بستر خواب داشت ، خدمت گزاران بسيار داشت ، ولى در شام دهم نداشت ! در شب دهم ، تنش سالم بود، ولى در شام دهم ، از تازيانه مجروح ! آرى ...
در شام دهم زينب چيزى داشت ، كه درشب دهم نداشت ! آيا آن چه بود؟ آب بود! آرى آب بود! زينب در شام دهم آب داشت ، ولى درشب دهم نداشت ! آيا دمى كه آب ، حلال گرديد، اول خودش نوشيد، يا به زنان خون جگر و كودكان يتيم در به در داد؟ نخستين دفعه اى كه خواست آب بنوشد چه حالى داشت ؟ چه خاطراتى در قلبش مى تپيد؟! چه تشنه كامان بزرگوارى را كه با لب تشنه جان دادند، به خاطر مى آورد؟ آيا قدرت بر نوشيدن آب داشت ؟ چگونه به كودكان يتيم و زنان داغ ديده آب داد؟! من كه از جواب ناتوانم ! من نمى دانم خداوند در اين تن رنجور چقدر نيرو نهفته بود؟ زيرا اين همه مصيبت موجب نشد كه زينب را از سرپرستى زنان داغ ديده و كودكان يتيم باز دارد. در ميان آن همه كودك ، يكى به زير سم ستور نرفت ! و در آتش سوزى خيمه ها نسوخت ! ويكى در آن شـام شـوم ، و در آن بيابان بى رحم ، گم نشد...
هنگام حركت كاروان اسير به سوى كوفه ، وقتى كه خواهر حسين (ع ) مى بيند يادگار برادرش امام سجاد(ع ) از شدت مصيبت حالش دگرگون شده ، براى تسليت برادرزاده اقدام مى كند! در طـول راه ، زينب ، كودكان پدر كشته را مادر بود و پدرى مى كرد! و تنش در برابر تازيانه هايى كه به سوى آن ها مى آمد سپر بود، و در نگه دارى آن ها جان فشانى مى كرد.
اگر بيوه زنى از كاروان عقب مى ماند، و يا كودكى از محمل بر زمين مى افتاد، دختر على (ع ) زن را به كاروان مى رسانيد و كودك را سوار مى كرد! زيـنـب ، با پليدترين مرد روى زمين يعنى ابن زياد طورى سخن گفت و نوعى رفتار كرد و با يزيد كه شوم ترين امپراتوران فاتح بود، جور دگر سخن گفت و رفتار دگر داشت .
وقـتـى كـه ابن زياد تصميم به كشتن امام سجاد(ع ) گرفت ، خواهر حسين (ع ) چنان فداكارى و از خودگذشتگى نشان داد، كه آن ناپاك را از آن تصميم شوم منصرف ساخت .
هـنـگـامـى كـه يـزيد، سرمست باده ورزى شده بود، و با چوب دستى بر دندان هاى سربريده برادر مى نواخت ، خواهر كارى كرد و سخنى گفت كه شيرينى پيروزى را تا ابد در كام يزيد تلخ كرد.
پس از بازگشت از شام ، خواهر يك سره به سوى قبر برادر رفت تا مطمئن شود كه آن پيكر مقدس و يارانش دفن شده اند، آن گاه به مدينه بازگشت .
ولى ! ولى در طول اين مدت ، اشك ديده و سوز دلش آرام نگرفت .
آسايش زينب وقتى بود كه مى نشست و سر به زانوى غم مى نهاد و مى گريست .
دختر اميرالمؤمنين (ع ) آن قدر گريست ، تا اشك هايش بخشكيد.
در ميان اين همه فشار و مصيبت ، چيزى كه نمايان شد، بزرگى و عظمت زينب بود، و معلوم شد كـه نـواده رسول خدا(ص)چقدر نيرو دارد؟ و خداوند به آن پيكر ستم كشيده ، و آن روح رنج ديده ، چقدر توانايى داده است ! بـزرگ تـريـن مـصيبت ناگوارى كه در تاريخ بشر كمتر نظير داشته ، بر اين پيكر رنجور و آن روح نـازنـين وارد آمد، ولى وى دست و پاى خود را گم نكرد و از هدف خود منحرف نشد و مانند كوه استوار بماند.
دختر اميرالمؤمنين ، مصيبت هاى گوناگون داشت : داغ عزيزان و پيكر پاره پاره آن ها، اسيرى و دربه درى ، آتش سوزى و خون جگرى ، ذلت پس از عزت ، گـشـاده رويى تازيانه هاى عرب هاى بى رحم ، زخم زبان هاى مردم پليد، تذكر زمان خلافت پدر در كـوفـه ، و حقوقى كه پدرش برگردن اهل كوفه داشت ، و رفتار كوفيان ، هركدام از اين ها بس است كه انسانى را از پا بيندازد، چه برسد كه تمام آن ها بريك تن هجوم بياورد.
اضـافه براين ، وظايف سنگينى را نيز بايد عهده دار شود. ولى دختر على (ع ) خم به ابرو نياورد، و آن چه كه عقل در وقت آسايش خاطرتشخيص مى دهد، انجام داد.
تاكنون نشده از نظر سياسى براى گفتار و رفتار زينب در سفر اسارت ، يك اشتباه سياسى گرفت ، عـقـل هـر چـه بـينديشد كه در آن جايى كه زينب سخنى گفته و يا رفتارى كرده ، سخنى بهتر و يا رفتارى خردمندانه تر بجويد، نخواهد يافت . شاهكارهاى سياسى زينب بسيار است كه شمارش آن موجب تفصيل خواهد بود.
زيـنـب در هـنـگـام سـخن از رسول خدا(ص) به پدرم تعبير كرد، و به جهانيان اعلام داشت كه يـزيـديـان چگونه مردمى هستند! و چه كسى را كشتند، و چه كسى را اسير كردند! و قدرتى كه در دسـت آنـان بـود، ازكجا آمده بود، و نكته هاى ديگرى كه بيانش مقدمه ما را از صورت مقدمه بودن خارج مى سازد. ايـن جـاست كه رازى نهفته آشكار مى شود، كه چرا سيدالشهدا(ع) بانوى بانوان و زنان و كودكان راهمراه برد، با آن كه خودش به سر انجام سفرش آگاه بود واهل كوفه را خوب مى شناخت .
اسارت بانوان ، فاجعه كربلا و جنايات بنى اميه و فداكارى حسين (ع) را از پس پرده بيرون آورد. اگـر اسـارت آن هـا نـبـود، دشـمـنـان آل مـحـمـد(ص ) پرده اى برجنايات كربلا مى كشيدند و نـمـى گذاشتند كسى از آن آگاه شود، و كسانى را كه اطلاع داشتند، زبانشان را به وسيله پول و يا زور مى بستند، و اين جنايت هولناك ، و اين فداكارى بزرگ را از صفحات تاريخ محو مى كردند. چـنـان كـه بسيارى از جنايت كاران ، آثار جرم و جنايت خود را محو كردند، مگر ستمى كه بر مادر زينب شد، از صفحات تاريخ محو نگرديد؟! ولى زينب بايد در كربلا باشد، فداكارى برادر، و جنايت كارى بنى اميه را ببيند، و سپس اسير شود، تا اين حقيقت بزرگ محو نشود.
گـزافـه نـگـفـتـه ايـم اگـر بـگـويـيم : اسارت زينب موجب زنده شدن پدرش على (ع) و جدش رسول خدا(ص) و تجديد حيات اسلام بود، زيرا بنى اميه با زور و پول و حيله گرى مى خواستند همه را محو و نابود كنند و اثرى از رسالت رسول (ص) باقى نگذارند.
كـشـتـه شـدن حـسين (ع) اين نقشه پليد را برباد داد و اسارت زينب ، كشته شدن حسين را بر ملا ساخت .
زينب ، عمر درازى نكرد و در جوانى از دنيا رفت .
ولى اين حقيقت از وى به يادگار بماند.
اين كتاب در سـال 31 شـمـسـى بـه كشورهاى عربى مسافرت كردم و در روز يازدهم محرم سال 71 يكى از دوستان لبنانى اين كتاب رابه من عنايت كرد.
پس از مطالعه ، آن را بسيار شايسته و شيوا يافتم و به مضمون : خوش ترآن باشد كه ذكر دلبران ----- گفته آيد در حديث ديگران
تـصـميم به ترجمه آن گرفتم و در همان لبنان ترجمه اش را پايان دادم و از بركات وجود مقدس زينب در آن ديار، از خطراتى بزرگ مصون ماندم .
پس از مراجعت به ايران ، يكى دوبار در آن تجديد نظر كرده ، اينك تقديم خوانندگان عزيز مى شود.
نويسنده نـويـسـنـده كـتاب ، بانو دكتر عائشه بنت الشاطى ، ازنويسندگان درجه اول عرب و فرزند يكى از روحانيان مصر است .
نـويسنده هر چند اطلاعات بسيار عميقى نداشته و اشتباهات تاريخى نيز دارد، كه بعضى از آن ها در پاورقى اشاره شده ،ولى حقايق تاريخى را با قلمى بسيارشيرين و سبكى دل پذير بيان مى كند.
آثار ديگر نويسنده كه پس از نوشتن اين كتاب تاليف كرده است : آمنه دخت وهب : مادر رسول خدا(ص)، زنان پيغمبر(ص) و ديگر دختران پيغمبر(ص) است ، كه در هر يك ، ناحيه اى از زندگى رسول (ص) را خواسته است بيان كند.
به نظر اين جانب ، هيچ يك از آن ها، در شيرينى عبارت و زيبايى سبك ، مانند كتاب ما نيست .
روش ترجمه كتاب در ترجمه ، من طرف دار روشى هستم كه امروز به نام ترجمه محدود ناميده مى شود، زيرا روشى را كـه بـه نام ترجمه آزاد مى نامند، به نظر من ، ترجمه اش نمى توان ناميد و در اين جا بحثى است مفصل كه به واسطه اختصار، از ذكر آن خوددارى مى شود.
لـذا، تـا حـد امكان ، كوشش كرده ام كه ترجمه من محدود باشد و در عين حال رنگ زبان فارسى محفوظ بماند.
در جايى كه مناسب بوده نيز، توضيحاتى در پاورقى داده شده است .
قم ، سيد رضا صدر يك شنبه دهم ذوالقعده 1376 نوزدهم خرداد 1336

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page