سايه هايى بر گهواره

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

زيـنب ، تنها نوزادى بود كه در سال ششم هجرت ، مدينه رسول از آن استقبال كرد. و آن سالى بود كه اوضاع و احوال براى پيغمبر اسلام مستقر شده بود.
و در همان سال پيغمبر بر شترى كه كمى از گوشش بريده شده بود - و با آن شتر در روزگار فشار و سختى همراه پيرمردى ((10)) مخلص از مـكـه بـيـرون شده بود - با هزار و پانصد تن از ياران مهاجر و انصارش ، در حالى كه جامه هاى سپيد احـرام را بـر تن داشتند، از مدينه به قصد مكه ، پايگاه دشمنان محمد و اسلام ، بيرون آمدند. سپس هـمـگـى بـه واسـطـه پـيمان صلح حديبيه كه با ابوسفيان و كفار قريش بستند، پيروزمندانه باز گشتند.
در آغـاز، گـويـا هـمـه چيز به نوزاد خوشبختى زندگى را نويد مى داد. بنى هاشم و ياران پيغمبر تهنيت گويان مى آمدند و شكفتن اين غنچه را در خاندان رسول تبريك مى گفتند.
عنبر دودمان پـاكـش از گهواره اى كه اين گل در آن نهاده شده بود،پراكنده مى شد و از طلعت تابان و چهره درخشانش آثار پدران و نياكانى بزرگوار آشكار بود. ولى ناگهان - اگر خبر راست باشد - حزن و انـدوهـى بـر ايـن گهواره زيبا سايه افكند! سايه هايى كه شايد بيشترش در كتاب هاى تاريخى كه بـراى تـحـقـيـقـات عـلمى نوشته مى شود جاى نداشته باشد، ولى در روح بشرى و وجدان انسانى مـوقـعـيـتى بسزا دارد.
نقل مى كنند كه هنگام آمدن كودك ، سروشى پراكنده شد كه به زندگى سـوزان و جانگدازش در فاجعه كربلا اشاره مى كرد و از رنج ها و مصيبت هايى كه فردا در انتظار اين كودك است خبر مى داد.
مـى گـويـنـد: اين فاجعه بيشتر از نيم قرن قبل از وقوع آن معروف بوده ، در مسند احمد بن حنبل (ج1 ،ص 58) آمده است كه جبرئيل ، محمد(ص) را به كشته شدن حسين و اهل بيتش در كربلا خبر داد.
ابـن اثـيـر در كـامل نقل مى كند: رسول خدا(ص) از خاكى كه خون حسين بر آن ريخته مى شود و جبرئيل براى آن حضرت آورده بود، به همسر خود ام سلمه داد و فرمود: وقـتـى كـه اين خاك خون شد، بدان كه حسين كشته شده است ((11)).
ام سلمه آن خاك را نزد خـود در شـيـشـه اى نـگـاه داشت . هنگامى كه حسين كشته شد، آن خاك خون شده بود.
ام سلمه دانست كه حسين كشته شده و آن خبر را در مردم پراكنده كرد. و بـه هـمين زودى از مورخان مى شنويم كه در حوادث سال هاى 60 - 61 هجرى نقل مى كنند كه ، زهـيـر بـن قـين بجلى كه ازهواخواهان عثمان بود پس از آن كه در سال شصت حج كرد و از مكه بـيـرون شـد، خـروج او از مـكه با رفتن سيدالشهدا به سوى عراق مصادف گرديد، زهير در راه با حـسـيـن بـود، ولـى در آن جـايى كه آن حضرت منزل مى كرد، زهير منزل نمى كرد.
اتفاقا روزى سـيـدالـشـهـدا زهـيـر را طـلـب كرد، با آن كه اين كار بر زهير دشوار آمد، ولى فرمان را اطاعت كرد.
هنگامى كه از پيش حسين بازگشت ، به ياران خود چنين گفت : هركس از شما مى خواهد آماده است بيايد از من پيروى كند، و گرنه آخرين ديدار است .
سپس براى آن ها داستانى قديمى از زمان پيغمبر ((12)) نقل كرده ، چنين گفت : وقتى ، با عده اى از مسلمانان براى جهاد رفته بوديم . سپاه اسلام پيروز شد و غنايم بسيارى به دست آمد. همه شادان و خشنود بودند. سلمان فارسى ((13)) كه همراه ايشان بود به آنان خبر داد كه به همين زودى ها حسين جنگ مى كند و كشته خواهد شد.
سپس سلمان ياران خود را مخاطب ساخته چنين گفت : اگـر بـه سـرور جـوانـان اهـل بـهـشت رسيديد، از جان فشانى در ركاب او خشنودتر باشيد، تا از غنيمت هايى كه امروز به دستتان رسيده است .
ابن اثير مى گويد: پس از آن كه زهير سخن سلمان فارسى را براى همراهان خود نقل كرد، متوجه خانواده اش گرديد و زن خود را طلاق گفت ، مبادا به او گزندى رسد. آن گاه ملازمت حسين را برگزيد تا با آن حضرت كشته شد.
بـه طـورى كه مورخان نقل مى كنند: حسين از كودكى مى دانسته كه براى او چه چيز مقدر شده است هم چنان كه اين سروش نيز براى خواهرش زينب در هنگام ولادت رخ داد. آن هـا مـى گويند كه ، سلمان فارسى براى تهنيت ولادت زينب حضور على بن ابى طالب شرفياب شـد و على را اندوه ناك و متفكر يافت . على از مصيبت هايى كه دخترش در كربلا خواهد ديد سخن گـفت .
آن گاه على شهسوار دلير، صاحب رايت منصورى ، ملقب به شير اسلام به گريه درافتاد و بناليد.
آيـا ايـن گـفـتـه هـا، بـه تمامى ، از اختراعات راويان و مجعولات داستان سرايان شب است ؟ آيا از افـزوده هـاى ستايش گران و تصورات ناقلان معجزات و كرامات است ؟ آيا اين سخنان از بافته هاى پنداريان و خواب هاى خيال بافان است ؟ چـيـزى اسـت كه مستشرقان به صحتش اطمينان كرده اند و رونالدسون در كتاب عقيده شيعه ولامـنس در كتاب فاطمه و دختران محمد آن را پابرجا شمرده اند.
و اكثر مورخان اسلام در اين كـه ايـن گـفته ها راست و درست است ترديدى ندارند،كمتر فردى از آن ها به يكى از اين خبرها بـه نـظر شك و ترديد ننگريسته است . نه تنها نويسندگان قديم اين مطالب را منزه از ترديد و شك دانـسـته اند، بلكه در نويسندگان امروز كسانى هستند كه ايمانشان به سايه هاى حزن و اندوهى كه گهواره زينب را فراگرفته بود، كمتر از پيشينيان نيست .
ايـن نـويسنده مسلمان هندى محمد حاج سالمين است كه در نخستين فصل از كتابش (سيدة زيـنب) ذكر مى كند كه چگونه اين نوزاد با اشك و آه استقبال شد، سپس مى گذرد و بعد از آن كه مـرويـاتى از آن سروش شوم نقل كرده ، پيغمبر بزرگ را تصوير مى كند، كه با دلى سوزان و چشمى اشك بار روى نواده اش خم شده و زينب نو رسيده را مى بوسد، زيرا مى داند چه روزهاى سياهى در پس پرده در انتظار اين كودك است ! سـالـمـيـن سـپـس مـى پـرسد: سوزش دل پيغمبر(ص ) چه اندازه بود وقتى كه از عالم غيب آن كشتارگاه جانگداز را مى ديد كه منتظر نور ديده اش است ؟ و چقدر قلب نازنين و مهربانش لرزيد هنگامى كه در چهره اين كودك شيرين ، سرانجام جگر سوز او را بخواند؟ ولـى ، انـكـار نـمـى كـنم كه در آن روز چيزى از اين شايعه پخش شده باشد، و امروز پس از آن كه واقـعـيـتى داشته ، سايه هايى شده و بر صورتى كه ما نقاشى اش مى كنيم افتاده باشد، به طورى كه رنگ آميزى تاريخ به آن ها زيبا گردد و ترديد نيست كه اين ها سايه هايى هستند كه گهواره نوزاد را درغم و اندوه مى پوشانند و براى او بهترين عواطف غم زدگى ودل سوختگى را بر مى انگيزانند.
مـا مـى تـوانـيم بر اين بيفزاييم كه زهرا در هنگام باردارى چندان خندان و در آسايش نبود، بارها پريشان حالى و اندوه بر اوچيره مى شده و اين ناراحتى و پريشانى از قديم با زهرا بوده است ، و كمتر از او جدا مى شده و شايد آغاز آن از مرگ مادرش خديجه باشد و سپس از آن روز كه عايشه به خانه رسـول خـدا قـدم نـهاد و به جاى مادر سفر كرده اش نشست ، جايى كه ساليانى دراز به فاطمه ، آن دخـتـر بـرگـزيـده و محبوب ، اختصاص داشته ، اين غم و اندوه با كندى رو به افزايش بوده است .
سـپـس ، مـيان اين دختر و زن پدر آن چه كه مانندش در نظاير آن پيدا مى شود رخ مى داده و آن مـطـلبى است كه پس از سال ها عايشه بدان اعتراف كرده است و بعضى از دانشمندان باختر از آن سخن گفته اند. از آنان بودلى را در كتاب پيامبر و لامنس را در كتاب فاطمه و دختران محمد بـه ياد دارم .
اينان در خانه هاى پيغمبر يك جور دو دستگى تصوركرده اند: يكى دسته عايشه آن زن دل ربـا و ديـگـر دسـته فاطمه آن دختر فضيلت ، و دور نيست كه باردارى فاطمه در افزوده شدن رنج هايى كه از دست عايشه مى ديده اثرى بسزا داشته ، به ضميمه غم و اندوهى كه در اثر از دست رفتن مادر خويش احساس مى كرده است . زيـنـب را مى بينيم در فضاى آن خانه شريف دو باله راه مى رود و مورد عنايت مخصوصى از ناحيه جـد بـزرگـوارش اسـت و افراد خانواده او را بسيار دوست مى دارند و با وى مهر مى ورزند، از دور مـى بـيـنـيـم كـه زيـنب دخترى است شيرين ، در دامان زهرا، نخستين درس هاى زندگى را فرا مى گيرد. و پـس از آن كـه از آغوش مادر پاى بيرون مى گذارد، بزرگ ترين آموزگارانى را كه جزيرة العرب پرورش داده مى بيند:جدش رسول خدا(ص)، پدرش شهسوار ميدان و استاد سخن ، و دانشمندان و فقهايى از ياران ارجمند پيغمبر.
هـيـچ دخـترى از هم سالان زينب - در آن چه ما مى دانيم - به چنين تربيت عالى كه زينب در آن محيط برجسته و بزرگ ديده ، دست نيافته است . و تمام اين ها چيزى بوده كه زينب را در كودكى دل شاد مى كرده و آماده اش مى ساخته كه ما او را آسوده و خرم ببينيم . ولى هنوز به جوانى نرسيده بود كه از آن سروش دردناك آگاه شد.

نقل است كـه روزى در جايى كه پدرش مى شنيد به تلاوت قرآن كريم مشغول بود.
به خاطرش رسيد تفسير بـعـضى از آيات را از پدر بپرسد، درحالى كه از هوش سرشار دختر به وجد آمده بود، پس از جواب با حالت تاثر به سخن خود ادامه داد و به روزهاى سياهى كه در آينده در انتظار اين دختر است اشاره كـرد.
تـعجب پدر افزوده گشت ، وقتى كه ديد زينب با لحنى جدى و محكم مى گويد: پدر! من اين ها را مى دانم .
مادرم مرا آگاه كرد تابراى فردا آماده ام سازد.
پدر ديگر چيزى نگفت و در خاموشى فرو رفت و قلبش هم چنان از مهر و محبت مى زد و مى تپيد.
خـود را مـى بينم كه سخن را از شيرخوارگى زينب آغاز كرده ام تا سايه هاى پريشانى كه گهواره زيـنـب را فـرا گـرفـتـه بـود نـشان دهم .
اكنون اين سخن را تا چندى كنار گذارده و به دوران كودكى اش روى مى كنم .
زينب را مى نگرم كه با پيش آمدهاى بزرگ روبه رو مى شود و هنوز كودك در سال پنجم از عمر خود است .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page