فصل ششم: كرامت‏ ها

(زمان خواندن: 6 - 12 دقیقه)

بهترين دليلِ وجود ايشان، براي آناني كه از ولايت اهل‏ بيت ‏عليهم السلام بهره برده ‏اند و از جام محبت اين خانواده سيراب گشته‏ اند، همين كرامت ‏ها است كه مهر تأييدي بر وجود ايشان است.
در يك گفت‏وگوي حضوري كه با استاد ربّاني در مورد حضرت رقيه ‏عليها السلام صورت گرفت، ايشان فرمود: «بنده پس از سال‏ ها تحقيق و بررسي در تاريخ زندگاني اهل‏ بيت عصمت و طهارت‏ عليهم السلام، به اين نتيجه رسيدم كه امام حسين ‏عليه السلام فرزندي به نام رقيه نداشته ‏اند تا جايي كه از نتيجه آن پژوهش ‏ها براي من محرز شد كه اگر چنين فردي در شمار فرزندان حضرت بود، در كتاب ‏هاي اصلي نامي از ايشان مي‏ آمد و اين اعتقاد من گرديد و حتي در يكي از سخنراني ‏ها نيز به اين مطلب اشاره كردم. با اين حال شب هنگام در عالم خواب ديدم دسته‏اي عزادار به سمت حرم حضرت رقيه‏ عليها السلام مي‏ روند و اين شعر را مي ‏خوانند و به سينه مي‏ زنند:
زايرين قبرِ من، اين شام، عبرت خانه است‏
قبر من آباد و قبر دشمنم ويرانه است‏
بعد ها شنيدم اين بيت در جايي از حرم حضرت رقيه‏ عليها السلام نيز نوشته شده است. آن‏ ها درحالي كه به سينه مي ‏زدند، وارد حرم شدند. فردي دم درِ حرم ايستاده بود و به آن ‏ها خوش آمد مي‏ گفت. من هم تصميم گرفتم با آن‏ ها داخل حرم شوم كه آن فرد جلوي مرا گرفت و گفت: تو حق وارد شدن نداري! با ناراحتي و التماس پرسيدم: چرا؟ من هم مي ‏خواهم وارد شوم! او با لحن تندي گفت: «شما منكر اين خانم هستيد و كسي كه منكر است، حق وارد شدن ندارد». با پريشاني از خواب پريدم و از عقيده ‏اي كه داشتم، برگشتم!»(87)
شفاي حنجره‏
فرزند حاج شيخ عباس قمي‏ رحمهم الله مي‏ فرمود: «به بيماري حنجره مبتلا شدم تا جايي كه سخنراني كردن برايم ممكن نبود. پس از معاينه پزشك، مشخص شد كه بعضي از تارهاي صوتي ‏ام از كار افتاده و بيماري لاعلاجي است. پزشك دستور استراحت داد و گفت بايد تا چند ماه سخنراني نكنم و حتي با كسي حرف نزنم و اگر چيزي مي ‏خواهم، آن را بنويسم. بسيار ناراحت بودم و به شدت احساس درماندگي مي ‏كردم.
روزي پس از نماز ظهر و عصر به حضرت سيدالشهداء عليه السلام توسل جستم و عرض كردم: يابن رسول اللَّه! خودداري از سخنراني برايم خيلي سخت است. من از اول عمر تا به حال، منبر رفته ‏ام، و سال‏ ها از خادمان شما اهل ‏بيت بوده‏ام، ولي اكنون بايد يكباره اين لباس نوكري را، كنار بگذارم. افزون بر آن ماه رمضان هم نزديك است، با دعوت‏ هاي مردم چه كنم؟
بعد از التماس و خواهش فراوان، در پي اين توسل، در عالم رؤيا ديدم در اتاق روشني نشسته‏ام، ولي يك طرف آن تاريك است. امام حسين‏عليه السلام را در آن قسمت روشن اتاق ديدم. در همان حال به حضرت متوسل شدم و مشكلم را عنوان نمودم و بسيار پافشاري كردم. حضرت روبه من كرد و فرمود: «به آن سيد كه دم در نشسته، بگو چند جمله مصيبت دخترم رقيه را بخواند و شما هم اشك بريزيد. ان شاءاللَّه خوب مي‏ شويد». به طرف در اتاق كه نگاه كردم شوهر خواهرم، حاج آقا مصطفي طباطبايي قمي را كه از عالمان تهران بود ديدم. ايشان روضه حضرت رقيه‏ عليها السلام خواند و من هم مشغول گريه شدم. در همين حالت مرا از خواب بيدار كردند.
روز بعد به همان پزشك متخصص مراجعه كردم. او پس از معاينه‏ اي سرپايي ديد اثري از بيماري در حنجره من نيست. خوابم را براي او تعريف كردم. او پس ازشنيدن آن، بي ‏اختيار قلم از دستش افتاد و اشك در چشمانش حلقه زد. سپس گفت: «آقا، اين بيماري شما لاعلاج بود و جز شفاي اهل بيت ‏عليهم السلام هيچ راه ديگري نداشت.»(88)
همسفري مهربان‏
مي‏ كند: «در سال 1335 ه . ش، پس از سفر حج به شام رفتم تا پس از زيارت حضرت زينب‏ عليها السلام و حضرت رقيه‏ عليها السلام و ديگر اماكن متبركه آن‏جا به كربلا و نجف، مشرف شوم. در سوريه تنها بودم و مي‏ خواستم براي رفتن به عراق همسفر خوبي داشته باشم. پس از زيارت حضرت رقيه ‏عليها السلام از ايشان خواستم تا از خدا بخواهد همسفر خوبي نصيبم گردد. هنوز از حرم بيرون نيامده بودم كه با يكي از تاجران كاظمين آشنا و هم صحبت شديم. او گفت مي‏ خواهم به عراق بروم. با او همسفر شديم و با هم به كربلا و نجف و سپس به كاظمين رفتيم. در آن سفر من هرگز احساس تنهايي نكردم و دريافتم كه اين همسفر خوب از كرامت‏ هاي حضرت رقيه‏ عليها السلام بوده است.»(89)
از كوچك‏ترين كرامت‏ ها
آیت اللَّه حاج سيد مهدي حسيني لاجوردي نقل مي ‏كند كه فرمود: «در سفري كه به سوريه داشتم، در مغازه‏اي نزديك مسجد اَمَوي، چند جلد كتاب خطي بسيار قديمي از جمله نهج البلاغه‏ اي به خط يكي از علماي سال 600 ه . ق ديدم. با توجه به قيمت بالايي كه فروشنده مي ‏گفت، پرداخت مبلغ آن براي من ممكن نبود. به حرم حضرت رقيه‏ عليها السلام رفتم و به حضرتش متوسل شدم. در هنگام برگشت از جلوي مغازه مي‏ گذشتم، فروشنده صدا زد: سيّد بيا! مي ‏خواهم اين كتاب ‏ها را به هر قيمتي كه مي ‏خواهي بخري! قيمت مناسبي به او دادم و كتاب ‏ها را خريدم. در حال حاضر آن كتاب ‏ها در يكي از كتاب خانه ‏هاي عمومي قم موجود است.»(90)
كرامت‏ هاي حضرت در حق نامسلمانان‏
توسل زن فرانسوي‏
السلام ديدند كه دو قاليچه گرانبها را به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است. وقتي مردم با شگفتي علت آن كار را از او پرسيدند، گفت: «به سبب مأموريتي كه در دمشق داشتم، كنار اين حرم منزلي اختيار كردم. شب اول اقامتم، صداي مداوم گريه شنيدم، وقتي پرسيدم اين صداها از كجاست، گفتند: اين صداي گريه ‏ها از كنار قبر دختري مي ‏آيد. كه در اين نزديكي به خاك سپرده شده است. نخست خيال كردم آن دختر امروز مرده و به تازگي دفن شده است و اين هم صداي گريه نزديكان اوست، ولي وقتي گفتند كه اين دختر بيش از هزار سال است كه از دنيا رفته است، بر شگفتي من افزوده شد كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه براي او مي ‏گريند. وقتي پرسيدم، گفتند: اين دختر با دختران ديگر فرق دارد. او دختر پيشواي مسلمانان است كه دشمنان، پدرش را كشتند و او را به همراه ديگر فرزندانش به اين جا كه پايتخت شان بود، آوردند و آن دختر از فراق پدر در همين محل جان داد. بعد از آن شب، به اين محل مي ‏آمدم و مي ‏ديدم كه مردم چگونه از هر سو عاشقانه به زيارت او مي‏ آيند و هديه مي‏ آورند و به او توسل مي ‏جويند. به همين دليل، علاقه خاصي نسبت به او پيدا كردم.
پس از مدتي اقامت در دمشق، مرا براي زايمان به بيمارستان بردند، ولي پزشكان پس از معاينه گفتند كه بچه حالت طبيعي ندارد و زايمان خطرناك است و بايد عمل جراحي صورت گيرد. وقتي دريافتم كه در كام مرگ قرار گرفته ‏ام، بسيارنگران و غمگين شدم. چاره‏اي جز توسل به اين دختر ستم كشيده نداشتم. از اين رو، دست توسل به سويش دراز كردم و با التماس از او خواستم كه مرا از مرگ نجات دهد و گفتم اگر خواسته‏ام را برآورده كني، دو قاليچه نفيس به آستانه‏ات هديه مي‏ كنم. طولي نكشيد كه بر خلاف انتظار پزشكان، بچه به حالت طبيعي به دنيا آمد و من نيز از مرگ نجات يافتم. اكنون آمده‏ام كه به عهدم وفا كنم.»(91)
هم بازي رقيه ‏عليها السلام‏
جواب كرده بودند، از لبنان به سوريه آورد. آن زن درنزديكي حرم حضرت رقيه‏ عليها السلام، منزلي اجاره مي‏ كند تا دخترش را براي معالجه پيش دكترهاي دمشق ببرد. روز عاشورا فرا مي‏رسد و او مردم را مي‏ بيند كه دسته دسته به طرف حرم حضرت رقيه‏ عليها السلام مي ‏روند. وقتي علت را مي ‏پرسد، مي‏ گويند: اين جا حرم دختر امام شيعيان است. او دختر بيمارش را تنها در منزل مي ‏گذارد و به طرف حرم مي‏ رود و با ديدن حالت غمزده مردم، به قدري گريه مي‏ كند كه از شدت ناراحتي و گريه از هوش مي ‏رود. مردم دورش را مي‏ گيرند و او را به هوش مي ‏آورند. كسي به او مي‏ گويد: به خانه‏ات برو كه خدا دخترت را شفا داده است. او سراسيمه به طرف خانه مي‏ رود و در مي‏ زند. با شگفتي دخترش را مشغول بازي مي‏ بيند. وقتي از حال او مي‏ پرسد، دخترش مي‏ گويد: وقتي تو رفتي، دختري به نام رقيه واردشد و به من گفت بلند شو تا با هم بازي كنيم. آن دختر به من گفت: بگو بسم اللَّه الرحمن الرحيم تا بتواني بلند شوي. سپس دستم را گرفت و از زمين بلند كرد و من با تعجب ديدم كه سالم شده‏ام. او با من بازي مي‏ كرد كه شما در زديد آن زن مسيحي با ديدن اين كرامت از حضرت رقيه ‏عليها السلام، مسلمان شد.(92)
هم نام حسين‏ عليه السلام‏
مي‏كند: «وقتي خانه‏ هاي پيرامون حرم را براي توسعه بيشتر خريداري مي‏كردند، مالك يكي از اين خانه‏ها شخصي يهودي بود كه به هيچ وجه حاضر به فروش خانه‏ اش نبود. حتي حاضر بودند بيش از دو برابر قيمت را به او بپردازند، ولي او راضي نمي‏شد. بعد ازمدتي كه وضع حمل همسرش نزديك شد، او را نزد پزشك بردند. پزشك بعد از معاينه گفت: بچه و مادر هر دو در معرض مرگ هستند. آن شخص يهودي مي‏ گويد: همسرم را بستري كردم و براي نجات همسر و فرزندم به حضرت رقيه‏ عليها السلام متوسّل شدم و گفتم اگر آن دو از مرگ نجات يابند، خانه‏ام را به طور رايگان در اختيار طرح توسعه حرم مي‏گذارم. پس از عمل جراحي، همسر و فرزندم را در كمال سلامتي ديدم. همسرم از من پرسيد: به كجا رفتي؟ گفتم: كاري داشتم، رفتم و انجام دادم. او گفت: نه! تو رفتي و به حضرت رقيه متوسل شدي! گفتم: تو از كجا فهميدي؟ گفت: من در حالت بيهوشي كه ديدم دختر بچه‏اي وارد اطاق عمل شد و به من گفت: ناراحت نباش! ما سلامتي تو و بچه‏ات را از خدا خواسته‏ايم. فرزندت پسر است. سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسم او را حسين بگذارد. گفتم: شما كيستيد؟ گفت: من رقيه، دختر امام حسين‏ام.»(93)
نتيجه توسل‏
كميسيون پزشكي قرار شد مرا عمل كنند. عمل انجام پذيرفت و نتيجه ‏اي نداد. وقتي پزشكان گفتند كه هيچ اميدي نيست، زن و بچه‏ام را خواستم تا با آن‏ ها خداحافظي كنم. همه از حالت من گريان و افسرده شده بودند، با همان وضع وخيم، به حضرت رقيه ‏عليها السلام متوسل شدم. ذكر توسلي از او كردم و از هوش رفتم. در حال بي هوشي ديدم، دختر بچه‏اي مرا با اسم صدا زد و گفت: برخيز! تعجب كردم كه او كيست كه اسم مرا مي‏داند. با خودم گفتم حتماً بچه هم اتاقي‏ هاي من در بيمارستان است. دوباره گفت: بلند شو! گفتم: دست و پايم را بسته‏اند و نمي‏ توانم بلند شوم. گفت: بلند شو! وقتي نگاه كردم، ديدم دست و پايم باز است. گفت: چرا بلند نمي‏ شوي؟ گفتم: عمل كرده ‏ام، نمي‏ توانم. آن‏گاه به محل عملِ من نگاه كرد. سپس ديدم اثري از جاي عمل نيست.
با شگفتي پرسيدم: دختر جان! شما كيستيد؟ گفت: مگر تو چند لحظه پيش مراصدا نكردي و به من متوسل نشدي؟ اين را گفت و از نظرم پنهان شد. وقتي برخاستم ديدم شفا گرفته ‏ام.(94)
خاطره يك هنرمند
ماندگار در عرصه فيلم‏سازي است. نكته جالب در اين فيلم به گفته كارگردان فيلم آن است كه در خود فيلم‏نامه چنان پايان شورانگيز و غمناكي پيش بيني نشده بود و كارگردان يافتن چنين پايان دل انگيزي براي فيلم را مرهون توسل به حضرت رقيه‏ عليها السلام مي‏ داند.
وي در اين‏ باره مي‏ گويد:
«فصل فينال اين فيلم، فصلي است كه من هرگز در سناريو ننوشته بودم. در اولين نسخه، فيلم در ايستگاه قطار تمام مي‏شد. در دومين نسخه فيلم در قطار در حال حركت تمام مي‏ شد؛ يعني هنگام فيلم‏برداري احساس كردم كه ايرادهايي در كارمان وجود دارد. و نمي ‏دانستم چگونه فيلم را بايد به پايان برسانم؛ يعني سناريو را داشتم، ولي برايم كافي نبود. فيلم‏برداري مي ‏كرديم، ولي بچه‏ ها مي‏ ديدند كه من با سناريو پيش نمي‏ روم و من تنها شب به شب مي ‏فهميدم كه بايد چه كار بكنم. در همان جا؛ يعني دمشق به حضرت رقيه‏ عليها السلام متوسل شدم. اين توسل و نذرها سبب شد كه به نظر خودم يكي از درخشان‏ترين فينال‏ هاي فيلم ايجاد شود. پيدا بود كه در فينال فيلم چيزي خارج از نَفَس ما به آن خورده است.
بعد از جشنواره، براي تشكر كردن به حرم حضرت رقيه ‏عليها السلام رفتم. البته اين گونه حرف‏ ها در عالم سينما و روشنفكرها خيلي معنا ندارد، ولي اين كار صورت گرفت.
به نظر خودم و تمام كساني كه فيلم را ديده‏اند، خيلي شگفتي آور بود كه كساني را مي‏ ديديم كه به ظاهر هيچ گونه وابستگي مذهبي نداشتند، ولي فينال فيلم آن‏ ها را زير و رو كرده بود. اين نَفَسِ حضرت رقيه‏ عليها السلام بود و بي‏ معرفتي بود اگر اين را نمي‏ گفتم.»(95)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page