رفتم و بازگشتم، اين چهل شبانه روز بىسر و سامان را؛ اين لحظه هاى دلتنگ يتيم، اين مسير عطشناك آبله پايى كه پاره پارههاى تو را پشتسر داشت و لبهاى از نيزه روييدهات را پيش رو.
مرا به ياد بياور؛ مرا كه پيرتر از تمام عمر خويش، اينك شناختنى نيستم. من همان هروله آتش به دامانم كه چهل روز پيش، در اين صحرا، هنوز جوان بود و تمام قافله به جا مانده از تو را به دوش گرفت و رهسپار شد.
منم؛ همان صبر از كف رفتهاى كه تمام ميراث حيدرىاش را از حلقوم فاطمى فرياد سر داد و كاخ ظلم را زير و زبر كرد، اما در خلوت تنهايىاش، سر بر كجاوه كوبيد و لرزش شانههايش را تنها خدا دانست.
بعد از تو، سوختم و خطبه خواندم
بعد از آن غروب كه با فاصلههاى از من تا تو پر شد و انحناى ناگهان قامتم را رقم زد؛ پس از آن قرآن پاره پارهاى كه زير لگدكوب اسبهاى ستم از هم گسيخت، من ماندم و جادههاى پيش رو... .
من ماندم و كاروان بى تو، با قبيله به تاراج رفته؛ من به سفر ناگزير بودم.
آه! خون هميشه جارى در رگهاى روزگار! رداى ولايتت را بر شانه گرفتم و لواى ستمسوزى قيامت را بر بلنداى تاريخ برافراشتم.
آنچه از تو در من بود، آنچه ديده بودم و جز من كسى نديد، در گوشهاى كر روزگار فرياد كردم و راويانه، تمام خطبههاى از تو گفتن را سرودم و حنجرهاى مدام شدم؛ حنجرهاى كبود كه عطشهاى هفتاد و دو پروانه را ميراثدار بود و زخم زبان چهل روز اسارت را براى همه پرستوهاى قافله سپر مىشد و در خويش مچاله مىكرد.
اينك به تو بازگشتهام؛ خسته از تمام هستى. ديگر حوصلهاى به ادامه روزگار ندارم. آه از اين كولهبار فرسوده در راه! آه از پر ريختنِ پروانهها در جادههاى سرد و بىشمع!
اهل بیت علیهم السلام
متن ادبی « من، همان صبر ديروزم! »
- بازدید: 1489