متن ادبی « چهل روز مى‏گذرد »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

از پرهاى سوخته و خيمه‏هاى خاكستر، چهل روز مى‏گذرد؛ از شانه‏هاى بى‏تكيه‏گاه و چشم‏هاى به خون نشسته، از لحظاتى كه سيلى مى‏وزيد و صحرا در عطشى طولانى، ثانيه‏هايش را به مرگ مى‏بخشيد.
حالا چهل روز است كه مرثيه‏هامان را در كوچه‏هاى داغ، مكرر مى‏كنيم.
چهل شب است كه بر نيزه شدن آفتاب را سر بر شانه‏هاى آسمان مى‏گرييم. «اى چرخ! غافلى كه چه بيداد كرده‏اى».