مرحوم آیت الله حاج شیخ علی آزاد قزوینی نقل می کند :
شبی خدمت مرحوم آیت الله سید محمود شاهرودی بودم، ایشان مرا برای شام دعوت کرد، پس از صرف شام از من پرسید: فردا کجا می روی؟ عرض کردم: قصد دارم پیاده به کربلا بروم. گفتند: اینقدر پیاده کربلا رفتی، آیا در بیابان چیز خاص و غیر طبیعی ندیدی و یا نشنیدی؟ گفتم نه. هر چه مردم میبینند یا میشنوند من هم می بینم و می شنوم.
ایشان گفتند: اگر فردا کربلا رفتی، در بین راه بیابانی است به نام «ابوالهدمه»، هیچ آبی در آن وجود ندارد. در آن بیابان یک ساعت به غروب آفتاب، در زیر بوتههای بلند، خوب نگاه کن، ببین چه می بینی و چه می شنوی!
فردا با پسرم به سمت کربلا حرکت کردیم و به بیابان «ابوالهدمه» رسیدیم و مدتی منتظر شدیم تا سفارش استادم را انجام دهم. ناگهان نزدیک غروب آفتاب، مرغ های زیادی را دیدم که از گنجشک بزرگتر بودند و از بوتهها بیرون می آمدند، شنیدم این مرغ ها فریاد می زدند: «وای حسین کشته شد». گروه دیگری به زبان عربی میگفتند: «وای حسین قد قُتِل». موقع غروب آفتاب نالهها ی مرغ ها به پایان رسید و من با پسرم به سمت کربلا حرکت کردیم.
وقتی از کربلا برگشتم و خدمت مرحوم آیت الله شاهرودی رسیدم و جریان را گفتم ایشان به گریه افتادند.
منبع : حوزه نیوز