پرسشهايى نيازمند پاسخ

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

نـمـى دانيم چگونه براى ما گرفتن احكام دين از چنين حاكمانى كه رسول خدا(ص ) رااين گونه ترسيم كرده اند رواست ؟ يـا چـگـونـه بـا نظريه شناختن كه از موضع بزرگان خاندان اموى در برابر رسول خدا(ص ) داريم مى توانيم به سنتى كه از سوى آنان تدوين يافته است اطمينان كنيم ؟ چـرا حـكـمـران محدثان را به تدوين سنت ناچار مى كنند ومعناى اين وادار كردن وناچار ساختن چيست ؟ چرا زهرى از اين كه سنت را براى حكمرانان بنويسد وبراى مردم ننويسد شرم دارد؟ آيـا حـكـومـت از رهگذر تدوين حديث در پى تثبيت خوشايندها ومحوناخوشايندهاى خويش بوده اسـت ؟ چـه چـيـزى زهرى را آزار مى داده است ؟ آيا اين كه حكمرانان بخشى از احاديث را گرفته وبخشى ديگر راوا مى نهاده اند او را آزرده خاطرمى ساخته يا چيزى ديگر در كار بوده است ؟ آيـا حاكمى كه او وديگران را به تدوين حديث وامى داشته از امويان بوده ويا ازمروانيان بوده است ؟ واصولا آيا ميان سياست اين دو طايفه در اين زمينه تفاوتى هست ؟ چرا درحالى كه حكمرانان مستمرى حجر بى عدى ويارانش را قطع كرده بودندهديه هاى آنان پى درپى بر سر فقيهان سازش كارى مى باريد كه در بازى حكومت شركت داشتند؟ چگونه زهرى كه زمانى مورد نفرت هشام بوده وهشام روياروى شدن با او رادوست نداشته است به يـكـباره نزد او از بهره هاى بسيار برخوردار مى شود ((408)) ؟ چرااز ميان همه صحابه پيامبر(ص ) تـنـهـا ابـو هـريره لقب نخستين راوى اسلام را از آن خودمى كند؟ چرا معاويه از ميان همه زنان پيامبر(ص )تنها به عايشه حلقه هايى از جواهر به مبلغ صد هزار درهم مى دهد ((409)) ؟ ابـونـعـيم روايت كرده است كه معاويه پارچه ه، سكه ها و چيزهاى ارزشمند ديگرى را براى عايشه فرستاد ((410)) .
ابـن كثير از عطاء نقل كرده است كه معاويه براى عايشه كه در مكه بود گردنبندى به قيمت صد هزار [درهم ] فرستاد ووى نيز آن را پذيرفت ((411)) .از عروه نقل شده است كه معاويه براى عايشه صدهزار فرستاد ((412)) .بـديـن سان مى بينيم معاويه با جراءت فروان همه مستمريها را تنها به دوستداران عثمان مى دهد وبـه كسى كه از او چيزى مى طلبد مى گويد: من دين مردم را از آنان خريدم وتو را به علاقه ات به عثمان واگذاشتم ((413)) .چگونه ابن عمر هديه معاويه را كه صد هزار درهم است مى پذيرد وهنگامى كه بيعت با يزيد را به او يـادآور مـى شـونـد مـى گـويـد: ايـن چـيزى است كه او خواست .
بدين سان دين من برايم ارزان است ((414)) .چـگونه ابو هريره كه زمانى پا برهنه بود وتنها يك لنگ كهنه ((415)) تن پوشش بودوگرسنگى او را مـى كـشـت ((416)) به وضعى مى رسد كه جامه خز ((417)) ورداى زينت بافته به ديبا ((418)) وكتان رنگى ((419)) و حرير ((420)) بر تن مى كند؟ چـگـونه همو كه زمانى نوكر خانه بسره دختر مروان بود و به لقمه نانى آنجا كارمى كرد بعدها با او ازدواج مى كند و آقاى او مى شود ((421)) .چرا از ميان همه راويان تنها براى او مقرى در عقيق ((422)) ساخته وزمينهايى در ذى الحليفه به او واگـذار مى شود ((423)) ؟ چرا همه آنان كه با معاويه كار مى كردند بدين سخن تصريح داشتند كه دينشان در خطر است ، واز آن سوى ، كسانى كه با او همكارى نمى كردند چنين دليل مى آوردند كه اين براى پاسدارى از دين خويش است ؟ ابـن عـبـد الـبـر مى آورد: پس از خوددارى عبد الرحمن بن ابى بكرـ هان كه از فقيهان صحابه واز مـردمـان مـخالف وضوى خليفه است ـ از بيعت بايزيد، معاويه براى اوصدهزار درهم فرستاد.
عبد الرحمن آن را برگرداند وگفت : آيا دين خود را به دنيابفروشم ؟ مـعناى اين سخن عايشه چيست كه به عبداللّه بن يزيد بن زبير مى گويد: مرا باهمدمانم دفن كن وبا رسول خدا(ص ) در خانه دفن مكن كه خوش ندارم خويش را پاك بنمايانم ((424)) ؟ چرا موضع عايشه با برادرش عبد الرحمن در ماجراى مرة بن ابى عثمان متفاوت است ، آنجا كه وى نـزد عـبد الرحمن مى آيد واز او نامه اى براى زياد مى خواهد.وى نيزمى نويسد: به زياد بن ابيه ...، مره مى ترسد اين نامه را با چنين لحنى با خود ببرد.ازهمين روى نزد عايشه مى آيد وعايشه برايش چنين مى نويسد: از عايشه ام المؤمنين ،به زياد بن ابى سفيان چون مره اين نامه را مى برد زياد به او مـى گويد: چون فردا شود نامه را بياور.آنگاه مردم را گرد مى آورد وبه غلام خود مى گويد: اى غلام ، نامه را بخوان .اونامه را مى خواند از عايشه ام المؤمنين ، به زياد پسر ابوسفيان ....
پس از اين كار حاجت مره را بر مى آورد ((425)) .در مـعجم البلدان ماده نهر مره آمده است پس قطعه زمين در كنار رودخانه ابله به مساحت صد جريب به او واگذار كرد وفرمان داد نهرى از آن رودخانه به سوى اين قطعه زمين بكشند، اين نهر به نام خود او يعنى نهر مره خوانده شد ((426)) .در شـرح ابـن ابـى الـحديد آمده است : وى براى تسليت گويى درگذشت فاطمه نزدبنى هاشم نيامد! بلكه حتى سخنانى به على (ع ) گفت كه از شادى او نشان داشت ((427)) .
ابـو الفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبين آورده است عايشه چون خبر كشته شدن على بن ابى طالب (ع ) را شنيد سجده شكر گزارد ((428)) .هـمـو از پيامبر(ص ) روايت كرده است كه فرمود: هركس مى خواهد به دو مرد ازدوزخيان بنگرد اين دو را بنگرد پس عايشه سر خود را بلند كرد وعلى (ع ) وعباس راديد كه مى آيند ((429)) .آيا نقل چنين روايتهايى از او صحيح است ؟ آيا اين روايتها با اخبار متواتر ومشهورى كه در فضيلت على (ع ) رسيده ناسازگارنيست ؟ آيـا با آن كه على (ع ) نخستين مسلمان است ، در شب هجرت در بستر پيامبر(ص )خوابيده است ، تا آخرين لحظه زندگى وحتى پس از وفات پيامبر(ص ) در كنار او بوده وازسنت او دفاع كرده است ، رواست درباره او گفته شود كه از دوزخيان است ؟ آيا اين پاداش كسى است كه درراه خدا جهاد كرده وبر خط سنت نبوى استوارمانده واز مكتب دفاع كرده است ؟ چـرا در روايت عايشه كسانى چون معاويه ، مروان ، عبداللّه بن ابى سرح ، وليد بن عقبه وديگرانى كه دربـاره شان لعن رسيده است از دوزخيان نباشند؟ چرا درآن روايت ديگر تنها مى گويد: ميان دو مرد قدم زد ((430)) وبه نام على (ع ) تصريح نمى كند؟ آيـا گـفته هاى اين زن جز از سر كينه و دشمنى او باعلى وخاندان على (ع ) است ؟امام خود بدين مـوضـوع اشـاره مى كند ومى فرمايد: اما آن زن انديشه زنانه بر او دست يافت ، ودر سينه اش كينه چـون كـوره آهـنـگرى بتافت ، واگر از او مى خواستند تا آنچه به من كرد به ديگرى كند نمى كرد وچنين نمى شتافت .به هر حال ، حرمتى كه داشت بر جاست وحساب او با خداست ((431)) .
___________________________________________________________________________________________________
408- اضواء علماء السنة المحمدية : 260.
409- الذخائر والتحف : رشيد بن زبير, 11.
410- حلية الاولياء: 2, 48.
411- البداية والنهاية : 8, 139.
412- حلية الاولياء: 2, 47.
413- الكامل فى التاريخ : 3, 468.
414- الطبقات الكبرى : 4, 182.
415- همان : 4, 326 و 327.
416- الـطـبـقـات الـكبرى : 4, 327 و 329, حلية الاولياء: 1, 377, الاصابة : 4, 206 و 207, صحيح بخارى : 9,139.
417- الطبقات الكبرى : 4, 333.
418- همان .
419- الاصابة : 4, 206, حلية الاولياء: 1, 397, صحيح بخارى : 9, 128.
420- حلية الاولياء: 1, 384.
421- الطبقات الكبرى : 4, 326, حلية الاولياء: 1, 379, الاصابة : 4, 209.
422- چونان كه در الاصابة : (4, 210) آمده , وى در همان مقر درگذشت .
423- براى آگاهى بيشتر در اين باره به كتب رجال و تاريخ بنگريد.
424- الطبقات الكبرى : 7, 99 و 100.
425- همان .
426- معجم البلدان : 5, 323.
427- شرح ابن ابى الحديد: 9, 198.
428- مقاتل الطالبيين : 43.
429- شرح ابن ابى الحديد: 4, 64.
430- صحيح بخارى : 1, 61.
431- نهج البلاغة : خطبه 156, شرح ابن ابى الحديد: 9, 189.