وضو در دوره نخست عباسى (132 ـ 232 ه ق )

(زمان خواندن: 9 - 17 دقیقه)

دوره حكومت عباسيان دوره اى طولانى است كه بيش از پنج سده را دربرگرفته و خـود آكـنـده از رخـدادهـاى سـيـاسى ، جريانهاى فكرى ، حركتهاى علمى و سرانجام جلوه ها و نـمـودهاى تمدن و فرهنگ است و از همين روى نمى توان در اين بررسى گذراترسيمى روشن و جـزئى و سـرانـجـام ديدگاهى فراگير درباره آن دوره به دست داد.
ما به همين سبب تنها دوره نـخـسـت عـبـاسـى (يـعـنى فاصله ميان سالهاى 132 و 232) رابرمى رسيم ، چه ، همه مذهبهاى چهارگانه در اين دوره پايه گذارى شده است .
نـظـر بـه تـوجـه حـكمرانان اين دوره به جنبه هاى فرهنگى و تلاش آنان در تدوين علوم ، مناسب مى نمايد در اين بخش از كتاب يكى از موضوعهاى پردامنه و پرشاخه رابررسى و روشن كنيم :
فقه و نقش حكمرانان در آن
مـعـروف است كه حركت عباسى در آغاز حركتى دينى بود كه به خشنودى خاندان محمد(ص ) مى خواند.اين ، شعارى مردمى بود كه از دلهاى مردمان بر مى خاست و همه تيره هاى امت از هنگام كشته شدن امام حسين و به اسارت رفتن زنان و فرزندان او تاسقوط حكومت اموى با آن دمساز و هـمدم بودند، و به ديگر سخن همه گروههاى مسلمان مخالف حكومت اموى را در زير پرچم خود گرد آورد.
عباسيان در پس پرده شعار خشنودى خاندان محمد پنهان شدند تا از اين رهگذرانقلاب مردم را به انحراف كشانند و آرزوها و آرمانهاى توده هاى مردم را بر باد دهند.
بـيـگـمان دعوت مردم زير پرچم اين شعار بدان معنا بود كه حكومت سرانجام دراختيار اهل بيت يـعـنـى فرزندان على (ع ) و ستمديدگان دوره پيشين قرار خواهد گرفت ،همانها كه انواع آزار و مـصـيـبت و گرفتارى را از مسموم شدن حسن تا كشته شدن حسين وتا دشنامگويى مردمان به على (ع ) به جان خريدند.
همچنين دعوت در زير پرچم اين شعار بدان معنا بود كه مردم موضع اهل بيت را درك مى كنند و براى رساندن حق اين خاندان به آنان مى كوشند.امـا عـمـوزادگـان خـاندان علوى ، چون به قدرت رسيدند، روى ديگر سكه را براى علويان آشكار كـردنـد.آنان كوشيدند معناى اهل بيت را ديگرگون سازند و چنين جلوه دهند كه اين لقب و نيز شـعـار خشنودى خاندان محمد(ص ) از سوى مردم نه براى علويان بلكه براى آنان بوده است كه يـگانه مصداق خاندان محمداند.حكمرانان عباسى اين ادعاى خود را به گواههاى برساخته تقويت كـردند و شاعران را به سرودن اشعارى درخدمت اين هدف برانگيختند و چنين شد كه پى در پى در اين باره شعر گفتند ((615)) .اين در حالى است كه آن گونه كه تاريخ ثابت مى كند عباس بن عبدالمطلب نياى بزرگ عباسيان و فـرزنـدش عـبداللّه در همه شرايط از حمايت كنندگان و مدافعان على بن ابى طالب (ع ) بودند.انـدك نـگـاهى به گفتارها هر مواضعى كه از عبدالمطلب و عبداللّه درتاريخ مانده اين حقيقت را روشـن مـى سازد كه آنان به خلافت على (ع ) ايمان داشتند.دربسيارى از منابع تاريخى آمده است كه عباس بن عبدالمطلب از بيعت با ابوبكرخوددارى كرد و در اجتماع سقيفه نيز شركت نجست ، بـلـكـه ، بـه پـشـتيبانى از على (ع ) دركنار او ماند و با آن حضرت دست به كار غسل و كفن رسول خدا(ص ) شد.شرح جزئيات بيشترى در اين باره را در اينجا لازم نمى دانيم و به نقل يك روايت كه گفت و گوى ميان رشيد و شريك قاضى در حضور مهدى عباسى است بسنده مى كنيم : رشيد از شريك قاضى پرسيد: درباره على بن ابى طالب (ع ) چه مى گويى ؟ گفت : همان كه جد تو عباس و عبداللّه مى گفتند.پرسيد: آنها درباره او چه گفته اند؟ پاسخ داد: عباس هنگامى درگذشت كه از ديدگاه او برترين صحابه على (ع ) بود.ديده مى شد كه بزرگان مهاجرين درباره آنچه نازل مى شود از او مى پرسيدند، و او تا زنده بود در اين باره به كسى نـيـازمـنـد نـشـد.عبداللّه هم كسى است كه پيشاپيش آن حضرت شمشير مى زد و در جنگهاى او سـرورى اسـتوار و سردارى فرمانروا بود.اما اگر امامت على (ع ) ستمگرانه مى بود، نخستين كسى كه از آن دورى مى جست پدرت بود كه از دين خدا آگاه و در احكام آيين الهى خبره بود.مـهـدى كـه اين سخنان شنيد سكوت گزيد و چيزى از آن ماجرا نگذشت كه شريك را از قضاوت بركنار كرد ((616)) .ولى اينك درباره فرزندان عباس و عبداللّه و موضع آنان نسبت به على (ع ) وفرزندانش چه مى توان گـفـت ؟ دنـيـا دوستى و قدرت طلبى ديده هايشان را كور كرده بود ودين را فداى دنيا و آيين را فـداى قـدرت كـردنـد و مـدعى چيزى شدند كه از ايشان نبود، دراين دوره است كه دين شكلى سياسى به خود گرفت و آن را در برابر خود دين به كارگماردند، و از اين رهگذر چه ديدگاههاى فـقهى كه بنيان نهاده نشد و چه احاديث برساخته اى كه به چشمداشت خلعت و به اميد پاداش به دربار حكمرانان نياوردند.در ايـن گـفـتـار ايـن حقيقت را برمى رسيم كه چه سان حكمرانان در پديد آمدن و ياقوى شدن مـذهـبـهاى فقهى اثر داشتند، چگونه در اين دوران بر علويان ستمهايى دوچندان نسبت به دوره امـوى روا داشـتـنـد، تـا جايى كه شاعر مى گويد: اى كاش ستم مروانيان بر پاى بود و دادورزى عباسيان به دوزخ پيوسته بود! ((617)) هـم مى گويد: به خداوند سوگند آنچه امويان با اين خاندان كردند يك دهم آن بودكه عباسيان روا داشتند ((618)) .
تغيير برخى از مفهومهاى روايت
آيـا آنچه درباره اختلاف امت گفته شده و اين كه مى گويند اختلاف امت رحمت است و به بركت ايـن اختلاف مردم در آسانى اند و هر راه و هر مذهبى كه خواهندبرمى گزينند درست و پذيرفتنى است ؟ چـگـونه اين احتمال با آن سخن رسول خدا(ص ) سازگار مى افتد كه فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه قسمت خواهند شد: يك فرقه نجات يافته است و ديگر فرقه هادوزخى اند؟ اصولا آن فرقه نجات يافته كدام است ؟ چـگـونـه مـمـكن است فرقه نجات يافته تنها يك فرقه باشد و در عين حال عمل همه مذاهب نيز صحيح باشد؟ چرا مثلا رسول خدا(ص ) نفرمود: همه نجات يافته اند و تنهايك فرقه دوزخى است ؟ آيا ميان اين روايته، اگر نگوييم تناقض ، دست كم ناسازگارى و ناهمگونى وجودندارد؟ آيا مى توان پرسيد: آن حكم يگانه خداوند كه در كتاب خدا بر بندگان نازل شده است كدام است ؟ آيـا حـقـيـقتا مفهوم حديث اختلاف امتى رحمة همان چيزى است كه فقهاى عامه گفته اند، يا تـفـسـيـر درسـت آن هـمان سخن امام صادق (ع ) است ، آنجا كه در پاسخ راوى كه مى پرسد: اگر اخـتلاف امت رحمت است پس اجتماعشان عذاب و ناخشنودى خداونداست ، مى فرمايد: نه چنان اسـت كـه تو گمان برده اى و آنان گمان برده اند.مقصود رسول خدا(ص ) آن بوده است كه آمد و شد مسلمانان با يكديگر، سفر كردن آنان به آهنگ ديدارهمديگر، و علم آموختن از يكديگر رحمت است .امام على (ع ) بر اين تفسير به آيه (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ) ((620)) استدلال كرد و سپس افزود: اما اگر در دين اختلاف كنند به حزب شيطان درآمده اند.
اگر اين تفسير را بپذيريم بدين حقيقت نيز خواهيم رسيد كه خداوند پيامبر(ص ) رانه آن سان كه حـكـمرانان مى پسنديدند براى اختلاف در ميان امت ، بلكه براى وحدت عقيده فرستاده است ، آن گـونـه كـه آيـات قرآن نيز بر چنگ زدن به ريسمان الهى ، وانهادن فرقه گرايى و پراكندگى در عقيده و احكام فقهى تاءكيد مى كند و بروشنى بدين اشاره مى نمايد كه راه او يگانه راه راست است كـه نـه در آن پـيـچيدگى و ابهامى هست و نه زمينه اى براى پراكندگى .فرمود: و اين است راه راسـتـين .از آن پيروى كنيد و به راههاى گوناگون مرويد كه شما را از راه خدا پراكنده كند.اين چيزى است كه خدا شما را بدان سفارش مى كند، باشد كه پروا كنيد ((621)) .
برخى از پايه هاى سياست عباسيان
خـلـيـفـگان عباسى در دوره نخست حكومت اين خاندان چهارچوب سياست خودرا بر اين استوار كـردنـد كـه فرزندان على (ع ) و فاطمه را هر چه بيشتر از صحنه سياست دور سازند و ميان آنان و تـوده مـردم فـاصـلـه افـكـنـنـد.
اين سياست را نشانه هاى فراوانى است كه اينك به برخى از آنها مى پردازيم : 1 ـ تـاءكـيـد بر اين كه خلافت عباسيان خلافتى مشروع و حكومتى دينى است ، آنان يگانه مصداق راسـتـيـن خـانـدان پـيـامـبر(ص )هستند كه در احاديث نبوى بديشان اشاره شده است .
آنان از پـيـامبر(ص ) شرافت و والايى به ارث برده اند و مشروعيت تلاشهاى خويش را از او مى گيرند و در پى اجراى فرمان رسول خدا(ص ) و عملى كردن سنت او وزنده كردن دين و آيين اويند.حكمرانان ايـن خـانـدان از هـمـين روى القابى بر خود نهادندكه اين معنا را در برداشته باشد،القابى همانند هادى ، مهدى ، رشيد، منصور،ناصرلدين اللّه ، معز لدين اللّه ، متوكل على اللّه و جز آن .ايـنـهـا همه گواه آن است كه عباسيان دين را براى اهداف سياسى خود به خدمت گرفتند.
حتى مـى بـيـنـيم در همين چهارچوب مدعى شدند كه عمو مانع ارث بردن دختر ازپدر است ، تا از اين رهـگـذر فرزندان زهرا دختر رسول خدا(ص ) را از همه حقوق خودبى بهره سازند و عباس را يگانه وارث شرعى پيامبر(ص ) معرفى كنند.
2 ـ گـسـتراندن دايره بحث و مناظره ميان فقيهان و فرزندان على (ع ) و شكل دادن به حلقه هاى گفت وگوى علمى ميان مذاهب كلامى ، تا از اين راه شبهه ها و ترديد افكنيها دربرابر اسلام رو به فـزونـى نـهـد و از آن پـس دفاع از دين را بر هر مدعى علم در ميان خاندان پيامبر(ص ) و فقيهان بنى فاطمه دشوار سازند و با حربه ناتوانى آنان در دفاع از دين ازموقعيت و پايگاه اجتماعى ، علمى و سياسى آنان بكاهند.
3 ـ دعـوت بـه تـرجـمه كتابهاى يونان و هنديان و ايرانيان و درآوردن برخى از علوم آنان از جمله فـلـسفه با همه شبهه هاى عقلى اش به دايره علوم اسلامى و مشغول كردن عالمان جهان اسلام به پاسخگويى اين شبهه ها و در نتيجه ، دور كردن آنان از صحنه رويارويى سياسى و يا نبرد مسلحانه بر ضد حكومت ، و سرانجام درآوردن عالمان به زيرسيطره و نظارت هميشگى حكمرانان .
4 ـ بـسـتن تهمت زندقه بر مخالفان خويش ، براى نمونه در تاريخ آمده است كه شريك بن عبداللّه قـاضى نماز خواندن پشت سر مهدى عباسى را روا نمى دانست .خليفه او را به حضور خواست و در ايـن بـاره بـا او سخن گفت .وى در جايى از گفته هاى خويش قاضى را ابن زانيه خواند.شريك گفت : اى امير مؤمنان ، لختى درنگ ! او زنى بود شب زنده دار و روزه دار.مهدى گفت : اى زنديق ، تـو را مـى كـشم .شريك خنديد و گفت : اى اميرمؤمنان ، زنديقان را نشانه هاست كه بدان شناخته شـونـد، آنان شراب مى نوشند و باخنياگران دمساز مى شوند.مهدى كه اين شنيد سر فرو افكند و سكوت گزيد ((622)) .
5 ـ تـلاش بـراى تـقـويت بنيه علمى فرزندان خليفگان ، و به كارگماردن مربيانى زبردست براى آمـوزش عـلـوم و فـنـون لازم به آنان ، تا با استفاده از اين توان علمى بتوانندراه حلهاى سياسى و شيوه هاى مناسب حكمرانى را بيابند و حكومت خويش را از اين رهگذر پاس بدارند.بـديـن سان درمى يابيم كه حركت علمى در عصر عباسيان حركتى خالص براى گستراندن علوم نـبوده و بلكه اهدافى سياسى به همراه داشته و خليفگان عباسى نيز درتلاش براى گرد آوردن و حـمايت كردن فقيهان ، محدثان ، قاريان و شاعران اهداف سياسى ويژه اى را در نظر داشته و در پى اجراى اهداف حكومت در زمينه فقه و شريعت بوده اند.
نفس زكيه و منصور
الـبـتـه بـهره جويى حكمرانان از فقه و شريعت براى تاءمين منافع حكومت و نظام پديدارى تازه و بـى سـابقه در تاريخ اسلام نبوده است
بلكه اين درختى است كه بذر آن دراواخر دوران دو خليفه نـخـستين افشانده شد، نخستين ميوه هايش در دوران اموى رخ ‌نمود و سرانجام به طور كامل در دوره عـبـاسـيـان بـه بار نشست .
هر كس نامه محمد نفس زكيه به منصور را بخواند بيقين بدين مـى رسـد كـه او با خليفه عباسى در مفاهيم دينى نزاع داشته است و محمد مدعى بوده كه وى به حـكـومـت سزاوارتر است ، چرا كه همو ازخاندان پيامبر(ص ) است .
در نامه نفس زكيه در پاسخ به امان نامه منصور چنين آمده است : حق از آن ماست و شما اين حكومت را به نام ما مدعى شده ايد، به كمك شيعيان ما براى ستاندن آن بـرخـاسـته ايد و به بركت ما از آن بهره مند شده ايد.پدر ما على وصى و امام بود.اينك در حالى كه فرزندان او زنده اند چگونه شما ولايت را از او به ارث برده ايد؟ مـهدى در جايى ديگر از نامه بدين افتخار مى كند كه به فاطمه دختر رسول خدا(ص )، به خديجه ام المؤمنين ، و به حسن و حسين دو نوه پيامبر خدا(ص ) منسوب است .نـفس زكيه در جايى ديگر از نامه امانى را كه منصور به وى عرضه داشته به ريشخند گرفته است .عـلـت اين ريشخند نيز آن است كه منصور به پيمان شكنى معروف بود و نفس زكيه اين را بخوبى مى دانست .منصور پيشتر دو بار با محمد نفس زكيه بيعت كرده بود: يك باردر مسجدالحرام و بار ديگر هنگامى كه محمد از خانه اش بيرون آمد و وى افسار اسب اورا گرفت و گفت : اين مهدى ما اهـل بـيـت است ((623)) .محمد در نامه خود بدين حقيقت اشاره كرد و نوشت : من بيش از تو به حكومت سزاوار و بر پيمان پايدارم ، چرا كه تو خودپيشتر همان پيمان و امانى را با من سپردى كه با ديـگران سپرده بودى ، اينك چه امانى به من مى دهى ؟ امان ابن هبيره ؟ يا امان عمويت عبداللّه بن على ؟ يا امان ابومسلم ؟ چـون ايـن نامه نفس زكيه به منصور رسيد وى خشمگين شد و برآشفت و در اين انديشه رفت كه هـمـه دسـتـاويزهاى نفس زكيه را او بستاند و همه مفاهيمى را كه طالبيان بدان استناد مى كنند ديگرگون سازد، مفاهيمى از اين قبيل كه طالبيان فرزندان فاطمه اند،واجب است خلافت در اين خاندان باشد، و پيامبر(ص ) به على (ع ) براى دوران پس ازخود وصيت كرده است .تاءكيد منصور بر اين سياست بويژه آن هنگام بيشتر مى شد كه دريافته بود مردم به او و همدستانش به عنوان جمعى سـاربـان و شـتـربان مى نگرند.براى نمونه در نامه منصور به عموى خود عبدالصمد بن على آمده اسـت : ما در ميان مردمانى هستيم كه ديروز ما را در جامه ساربانان ديدند و امروز جامه خلافت بر مامى بينند ((624)) .به هر روى ، منصور در پاسخ اين نامه نفس زكيه آهنگ ديگرگون كردن مفاهيم دينى مورد استناد او را آشكار ساخت و بر اين مسائل تاءكيد كرد: 1 ـ نـفـس اين كه نفس زكيه فرزند رسول خداست ، به استناد آن كه خداوند فرموده است : محمد پـدر هـيـچ يك از مردان شما نبوده است ((625)) .منصور بر اين تاءكيد داشت كه نفس زكيه نوه دخـترى رسول اكرم (ص ) است و چنين نسبتى سبب ارث بردن نمى شودو بلكه دختر پيامبر(ص ) اساسا خود نيز حق امامت ندارد.2 ـ پـرداختن به اين كه مسلمانان ، نه على (ع ) بلكه ابوبكر و عمر و عثمان را به خلافت برگزيدند.اين عبارت خود بدان اشاره دارد كه حكومت عباسى در پى دور كردن شيوه و نام على (ع ) از صحنه زندگى مردم و در برابر، واداشتن جامعه به روش خلفاى سه گانه نخستين و بلكه ديگر صحابيان بـود و حتى على (ع )، را در شمار خليفگان چهارگانه نيز نمى آورد، تا آن كه در روزگار احمد بن حنبل على (ع ) را خليفه چهارم شمردند.امـويـان هنگامى كه به حكومت رسيدند، عثمان را از آن روى كه از اين خاندان است بر ديگر خلفا بـرتـر داشـتـنـد و شيوه او را رواج دادند و شيوه على (ع ) را از آن روى كه با وى كينه داشتند دور كـردنـد و بدين سان فقه على (ع ) و خط سنت در آن روزگار كمرنگ شد.اما عباسيان با به قدرت رسيدن شيوه دو خليفه نخستين را مبنا ساختند و تقويت كردند وشيوه عثمان را از سر دشمنى با امويان وانهادند و شيوه على (ع ) را از سر دشمنى باعلويان از عرصه جامعه دور كردند و بدين سان خط على (ع ) و راه سنت نبوى در طول اين دو دوره حاكميت همچنان در مظلوميت ماند.3 ـ هـم از اين نامه منصور و هم از اصول سياست او چنين فهميده مى شود كه وى يارى جستن از فـقـيـهـان و نزديك كردن آنان به خود را يكى از ضرورتهاى حكومت خويش مى دانست ، چه ، وى مـى تـوانـسـت از اين رهگذر مشروعيت لازم را به چنگ آورد،از توجيه هاى دينى آگاهى يابد، در تـنـگـناها راههاى بيرون شدن را بيابد و از رهگذر اين همه ، در يك زمان هم دستگاه اجرايى و هم دستگاه قانونگذارى را در اختيار داشته باشد.الـبـتـه در اين شيوه منصور، كه مردى زيرك بود، و در بهره جستن او از فقه و شريعت در خدمت اهـداف سياسى حكومت هيچ جاى شگفتى نيست ، چرا كه اين شيوه اغلب حكمرانان پيش از او نيز بـوده اسـت و ديـگـران هـم بـهـره جـسـتن از فقه و تفاوت عمل و نظرفقهى را بهترين راه براى بـازشـنـاختن مخالفان مى دانسته اند.پيشتر گذشت كه چگونه ابن ابى سرح كارگزار عثمان در مـصر در پى نوع تكبيرة الاحرام يا جهر در قرائت و بسم اللّه الرحمن الرحيم در نماز، محمد بن ابى حذيفه او را شناسايى كرد و پى برد كه وى ازمخالفان عثمان است .اين هم گذشت كه صحابه به اين سياست ابن ابى سرح اعتراض داشتند و بدان سبب كه وى وقت نمازها را تغيير داده بود تا از اين راه مخالفان خويش را بشناسد هياءتى را به نزد عثمان و به شكايت در اين باره فرستادند.بـه هـر روى ، چـنان كه پيشتر نيز گفته ايم حكمرانان با تاءكيد بر برخى از اعمال عبادى كه ميان صـحـابه مورد اختلاف بود سعى داشتند مخالفان خود را شناسايى كنند، چه ، آن كس كه وفادار و پايبند به سنت نبوى بود در هيچ شرايطى نمى توانست از اعتقاد خوددست بكشد و كارى خلاف آن را انجام دهد، مگر آن كه اوضاع به گونه اى باشد كه وى رابه خطرى جانى تهديد كند.يكى از سياستهايى كه بذر آن در اواخر دوران دو خليفه نخستين و در دوران عثمان پاشيده شد و در دوره امـويـان رشـد كرد و در دوره عباسيان به بالندگى رسيد دعوت به پذيرش احكام صادر شـده از سوى حكومت و پيروى از حكمرانان بود، هر چند بر توتازيانه نوازند و دارايى ات بستانند.ايـن حقيقت تاريخى در بسيارى از رويدادها رخ ‌مى نمايد، از آن جمله است دعوت عبداللّه بن عمر از مـردم مبنى بر پذيرش فقه عبدالملك بن مروان ، يا گفته سعيد بن جبير درباره رجاء بن حيوة ، يـكـى از فقيهان هفتگانه در دوران امويان ، كه گفت : چون از او مى پرسيدى او را ملكى مى ديدى كه مى گويد عبدالملك چنين و چنان حكم كرده است .هـم در ايـن چـهارچوب بود كه منادى حكومت اموى فرياد مى زد كه هان ! كسى جزعطاء بن ابى رباح حق فتوا دادن ندارد و منادى حكومت عباسى فرياد مى زد كه هان !كسى جز مالك بن انس و ابن ابى ذؤيب حق فتوا دادن ندارد.باز در همين چهارچوب است كه نافع ديلمى وابسته ابن عمر به مصر فرستاده مى شود تا سنن را به مـردم آمـوزش دهد، سليمان بن ابى موسى و مكحول در دمشق عهده دار مقام افتاء مى شوند، و يا ذهـبى درباره عبداللّه بن ذكوان مى گويد كه برخى ازكارهاى حكومت بنى اميه را عهده دار شده بود.ايـنـهـا كه گذشت همه حاكى از اين است كه حكمرانان فقه و شريعت را به خدمت منافع سياسى خويش مى گماشتند و از آن براى شناسايى مخالف و موافق بهره مى جستند، و البته در اين عرصه عـبـاسـيـان تـواناتر و زيركتر از امويان بودند، چرا كه آنان درپوشش بحثها و مناظره هاى علمى و گفت و گوهاى آزاد ديدگاههاى خويش را تحميل مى كردند و از آب گل آلود چنين مناظره ها و گفت و گوهايى براى خود ماهى مى گرفتند.
____________________________________________________________________________________________________________________________________________
615- ر. ك : تاريخ بغداد: 13, 142 و 143.
616- تاريخ بغداد: 9, 292.
617- فليت ظلم بنى مروان دام لناوليت عدل بنى العباس فى النار
618- تاللّه ما فعلت بنى امية فهيم معشـار ما فعلت بنو العباس .
619- آل عمران / 110.
620- توبه / 122.
621- انعام / 153.
622- البداية و النهاية : 10, 157.
623- مقاتل الطالبيين : 239.
624- تاريخ الخلفاء: 267.
625- احزاب / 40.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page