بحيراى راهب‏

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

در نزديكى شهر قديمى بُصرى، معبدى بود كه عابدى مسيحى در آن‏زندگى مى‏كرد. در ميان مردم مشهور بود كه اين عابد صاحب كرامات‏ وپ يشگويي هاى راستين است.

اين راهب، به كاروانهاى تجارى كه از اين منطقه به سوى شام ياحجاز مى‏رفتند، هرگز توجهى نمى‏كرد. زيرا وى خود را در وقتى كه آنان ‏بدو محتاج بودند، از ايشان بى‏ نياز مى‏ديد.

كاروان تجارى قريش نيز چندين بار از اين منطقه گذشته بود، ولى اين‏راهب نه بدانان نگريسته، و نه درباره آنان انديشه كرده بود. امّا اين بارگويى همه چيز تغيير يافته بود.

پيش از آنكه كاروان قريش برسد، حاضران مشاهده كردند كه راهب‏چشم به صحرا دوخته و منتظر است، سپس صورت خود را به آسمان ‏متوجه كرد گويى چيزى در زمين و چيزى در آسمان مى‏جويد. هنگامى كه‏ كاروان نزديك شد، مردم ديدند كه راهب به پاره ابرى كه در آسمان با قدمهاى اسبان و شتران همراهى مى‏كند، مى‏نگرد. وقتى كاروان قريش به ‏ميدان مقابل معبد رسيد، راهب از آنان دعوت كرد آن شب را در صومعه‏ وى به صبح برسانند. حاضران از اين كار بى سابقه وى شگفت‏زده شدند.امّا اندكى بعد راهب با سخنان صريحى كه بر سر سفره شام ايراد كرد،شگفتى آنان را از ميان برد. وى گفت علّت گراميداشت قريش از سوى من‏ تنها به خاطر وجود اين كودك خجسته در ميان ايشان است. آنگاه‏ رسالت مقدّس آن‏حضرت را درآينده، بدانان نويد داد.

اين بشارت، بار ديگر در شام تكرار شد. در آنجا پيامبر صلى الله عليه وآله با راهب‏ديگرى به نام "ابوالمويعب" ديدار كرد و آن راهب به مردم مژده داد كه‏ اين "پيامبر آخرالزمان" است.