پايدارى و درستكارى

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

1 - امام جعفر بن محمدالصادق عليه السلام را فرزندى بود به نام "اسماعيل".
وى بزرگ ترين فرزند آن حضرت بود.
چون بزرگ شد مجمع فضايل ومكارم گشت تا آنجا كه گمان مى رفت او پس از پدرش جانشين وى وپيشواى مردمان خواهد بود.
چون اسماعيل در نبوغ كمال يافت، مرگ وى را امان نداد.
امام براى درگذشت او بيرون نرفت بلكه يارانش را براى آيين خاك سپارى به خانه اش فراخواند و بهترين و گواراترين خوراكها رابراى ايشان فراهم ساخت.
از آن حضرت در باره اندوهش بر جوانِ از دست رفته اى كه در بهارزندگانى اش پرپر شده بود بى آنكه از حياتش كامى بردارد، سؤال كردند،ايشان در پاسخ فرمود: "چه كنم كه خود ديده ايد در باره اصدق الصادقين )يعنى پيامبر( آمده است: همانا تو مى ميرى و اينان نيز قطعاً مى ميرند".

2 - امام فرزند ديگرى داشت كه گاه در برخى از خيابانهاى مدينه باچالاكى وچابكى پيشاپيش امام حركت مى كرد.
روزى لقمه اى در گلوى اين پسر ماند و به همين سبب روبه روى چشمان امام صادق جان داد.
امام بر او گريست، امّا زبان به ناله و بى تابى نگشود و تنها جنازه فرزندش رامخاطب قرار داد و فرمود: "اگر تو گرفته شدى من ماندم و اگر تو مبتلا گشتى من سالم ماندم".
سپس به زنانى كه بانگ و فرياد سرداده بودند روى كرد و آنان را سوگندداد كه دست از داد و فرياد بردارند.
آنگاه فرزندش را به آرامگاهش بردوفرمود: "پيراسته باد آنكه فرزندان ما را مى كشد و ما براى او جز بر محبّت خويش نمى افزاييم".
و پس از به خاك سپردن او نيز فرمود: "ما قومى هستيم كه درباره هر كسى كه او را دوست داشته باشيم آنچه را كه بپسنديم از خدا درخواست مى كنيم واو نيز به ما عطا مى كند،وچنانچه او در باره كسى كه ما دوستش داريم چيزى را بپسندد كه به نظرما نا خوشايند است ما به آن امر راضى هستيم".