شعر : نزديک مغرب است...

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

نزديک مغرب است خدايا چه مي شود؟
کشتي شکست خورده دريا چه مي شود؟
از لاله هاي خون جراحات زخم عشق
مقتل ز عمق فاجعه درياچه مي شود
با چکمه هاي بند نبسته رسيده شمر
با زخمهاي سينه بابا چه مي شود
قاتل ز بس بريد از نفس فتاد
اي سر بريده بعد تو با ما چه مي شود
نزديک مغرب است چه باد مخالفي
نزديک مغرب است ندا داد هاتفي
*****
اي کشته فتاده به صحرا حسين من
اي ميوه رسيده زهرا حسين من
آن کهنه پيرهن که خودم بافتم چه شد
اي باني قيامت کبرا حسين من
يادش به خير شانه زدن هاي موي تو
اي صاحب شفاعت عظما حسين من
چشمت زدند عاقبت اين هرزه چشم
قرباني حسادت دنيا حسين من
مغرب شد و گذشت  و حالا شب آمده
بعد از تمام حادثه ها زينب آمده
*****
زينب رسيد و خاطره ها را مرور کرد
از بين نيزه هاي شکسته عبور کرد
آهي کشيد و گفت «أأنت اخي»حسين
اينجا گريز روضه ي ما جفت و جور کرد
بشنيد يا «اخي اليً»صبور باش
دل را به امر حنجر پاره صبور کرد
در آخرين دقايق گودال قتلگاه
هر نيزه اي به گونه اي عرض حضور کرد
قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است
ناگاه ديد چادرش آتش گرفته است
*****

منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page