تير مي آمد ز هر سو چون بر اين اعضاي من
پاي مي کوبيد آن سو لشگر اعداي من
مست بودم، دست دادم، بال بگرفتم ز عرش
در جنان بالاتر از هر کشته باشد جاي من
چشم رفت و دست رفت و مشک رفت و آب ريخت
فرق بشکست و علم افتاد از بالاي من
روي گلگون، دل شکسته، با سر افتادم زمين
غصه اي در دل نباشد جز غم مولاي من
آن چه من ديدم خدا داند نمي داند کسي
غير بانويي که آمد لحظه ي غم هاي من
بانويي پهلو شکسته، دست روي پهلويش
چهره نيلي، قد خميده ناله دار اي واي من!
او مرا فرزند خود خواند و من از شوق اين زمان
يا اخا خواندم امامم را که شد امضاي من
منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)