شعر : کيستم من دُرِ درياي دل آگاهم.....

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

کيستم من دُرِ درياي دل آگاهم
در سپهر شرف و عصمت و تقوي ماهم
با خدا هم سخن و با شهدا همراهم
دختر شير خدا خواهر ثاراللهم
بضعه ي ختم رسل روح عباداتم من
مادر صبر و ظفر عمه ي ساداتم من
چشم احمد به مه طلعت نوراني من
جاي گلبوسه ي زهراست به پيشاني من
نيست در مرتبه جز فاطمه کس ثاني من
عالمي گشته پريشان ز پريشاني من
منکه در موج بلاها همه صائب بودم
از طفوليت خود امّ مصائب بودم
سالها بود که مي کرد فلک خونجگرم
تا که غلطيد به خون پيکر پاک پدرم
ريخت با رفتن او خاک يتيمي به سرم
روز من شام سيه بود به پيش نظرم
به جگر داغ روي داغ مکرر ديدم
پاره هاي جگر خون برادر ديدم

مادر و جد گرامي من از دستم رفت
ساختم با غمشان تا حسن از دستم رفت
چار خورشيد به يک انجمن از دستم رفت
بلبلي بودم و باغ و چمن از دستم رفت
بعد از آن هستي من نور دو عينم مي بود
همه جا دلخوشي من به حسينم مي بود


منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page