شعر : حاتم که ز جود شهرتي پيدا کرد.....

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

حاتم که ز جود شهرتي پيدا کرد
تا بر تو رسيد سفره اش را تا کرد
قربان دو دست کوچکت بي بي جان
کز خلق گره هاي بزرگي وا کرد
طشت طلا و چوب و لب و آيه و شراب
خاکستر و غبار ره و خون و آفتاب
در حيرتم که از چه نرفتي زمين فرو
اي واي من چگونه نشد آسمان خراب
در پاي طشت، دختر زهرا نريز اشک
هرگز کسي نريخته در بزم مي گلاب
لب‌ها، ترک‌ترک ز عطش، روي هر لبي
انگار نقطه نقطه نوشته است، آب‌آب
آواي وحي و حنجر خشک و لب کبود
ديگر به او کنند، چرا خارجي خطاب؟
با آن گلوي غرقه به خون، طشت گريه کرد
بر آن لب و دهن، جگر چوب شد کباب
بر چرخ رفت شيون هشتاد و چار زن
انگار بود ديده ي آن سنگدل به خواب
اي آسمان سؤال من اين است، ديوها
بازوي حور را، ز چه بستند در طناب؟
با لطف بي حساب پيمبر، به امّتش
و ا... شد به عترت او ظلم بي‌حساب
«ميثم» يزيد چوب زند بر لب حسين
اين صحنه را چگونه تماشا کند رباب؟


منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)