از جمله وصيتهاى آن حضرت (به جانشين مظلومش) آن بود كه فرمود:
(( هنگامى كه وفات يافتم و تو تمام وصيتهاى مرا انجام دادى و مرا در قبرم نهادى ، در خانه بنشين و قرآن را بر اساس تاءليفش و واجبات و احكام را بر اساس تنزيل مرتب نما. آنگاه بدون هيچ نگرانى به آنچه به تو دستور داده ام عمل كن . بايد در برابر آنچه كه بر تو و بر او (حضرت فاطمه سلام الله عليها) وارد مى شود صبور باشى تا آن زمان كه بر من وارد گرديد. )) (585)
شيخ كلينى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود: (( يا على ! مرا در اين مكان دفن نما و قبرم را به اندازه چهار انگشت از زمين بالا بياور و بر آن آب بپاش )) . )) (586)
اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله در طول زندگى آن حضرت تا لحظه رحلتشان جدا نشد. او در زمانى كه بيمار بودند پرستار آن حضرت بود. به هنگام تنهايى مونس و همدم ايشان بود و در سختيها ملازم و همراه آن حضرت .
شيخ ازرى رحمة الله عليه مى گويد:
ففدا نفس احمد منه بالنف س و من كل هول وقاها
جان خود را فداى جان احمد كرد و در زمانهاى هول و هراس مصون و محفوظ داشت .
كيف تنفك فى الملمات عنه عصمة كان فى القديم اخاها؟
چگونه اين نگاهبان در سختيها از او دور باشد كه از ديرباز (همراه و) برادر او بوده است ؟
ابن ابى الحديد از سلمان فارسى رضى الله عنه نقل مى كند كه گفت :
(( صبح روز قبل از روز رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر ايشان وارد شدم . فرمود: از درد و بيخوابى كه ديشب من و على كشيديم نمى پرسى ؟ گفتم : اى رسول خدا ، اجازه دهيد امشب را به جاى او در كنار شما بيدار باشم . فرمود: خير ؛ او براى اين كار شايسته تر است . (587) )) (588)
رسول خدا صلى الله عليه و آله با حضرت امير عليه السلام چنين بود.
(( در تاريخ خطيب بغدادى آمده :
زمانى كه جنگ بدر تمام شد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله ناپديد گرديد. دوستان و ياران از يكديگر سؤ ال مى كردند: آيا آن حضرت پيش شماست ؟ تا اينكه آن حضرت به همراه حضرت على عليه السلام آمدند. گفتند: اى رسول خدا ، شما را نيافتيم ! فرمود: (( ابوالحسن دل دردى احساس مى كرد ؛ با او ماندم )) . )) (589)
و از (( سليم بن قيس )) روايت شده كه گفت :
(( از مقداد در مورد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كردم . گفت : پيش از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همسرانشان دستور حجاب دهد با آن حضرت مسافرت مى كرديم . اميرالمؤمنين عليه السلام كارهاى آن حضرت را انجام مى داد و كسى غير از ايشان متصدى اين امر نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله يك لحاف بيشتر نداشت و عايشه نيز با آن حضرت بود. امير مؤمنان عليه السلام در يك سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوابيد و عايشه در سوى ديگر و لحاف ديگرى نداشتند. هنگامى كه آن حضرت براى نماز شب برمى خاست وسط لحاف را با دست خويش بر زمين مى گذاشت و ميان حضرت على عليه السلام و عايشه حائل قرار مى داد. آنگاه براى نماز برمى خاست .
اميرالمؤمنين عليه السلام دچار تب شد و شب را بيدار بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز همراه او بيدار ماند ؛ گاه به نماز مى ايستاد و گاه به حضرت على عليه السلام رسيدگى مى كرد و از وى مواظبت مى نمود تا اينكه شب به صبح رسيد. فرداى آن روز - هنگامى كه با يارانش نماز را خواند - دعا كرد: (( خداوندا! على را شفا و عافيت عنايت فرما ؛ مرا از دردى كه داشت بيدار نگاه داشت . )) (با اين دعا) آن حضرت بهبود يافت و شاداب گرديد ؛ آنچنانكه گفتى اصلا دردى نداشته است . )) (590)
شيخ مفيد گويد:
(( بيمارى رسول خدا صلى الله عليه و آله شدت گرفت . اميرالمؤمنين عليه السلام جز براى امور ضرورى از ايشان جدا نمى شد. زمانى براى كارى رفته بود. آن حضرت ناگهان به هوش آمد و على را نيافت ؛ همسرانش پيرامون ايشان بودند. فرمود: (( برادر و ياورم را فرا خوانيد. )) آنگاه ضعف بر آن حضرت مستولى گرديد و ساكت شد. عايشه گفت : ابوبكر را فرا خوانيد. او را حاضر كردند و نزد آن حضرت رفت و در كنار سر ايشان نشست . رسول خدا عليه السلام چشمانش را گشود و او را ديد ولى از او روى برگرداند. ابوبكر برخاست و گفت : اگر با من كارى مى داشت مى گفت .
هنگامى كه ابوبكر بيرون رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله مجددا سخنش را تكرار كرد و فرمود: برادر و ياورم را فرا خوانيد. حفصه گفت : عمر را نزد او بياوريد. او را خواستند. چون حاضر شد آن حضرت با ديدن او روى برگرداند. عمر بيرون رفت . آن گاه حضرتش فرمود: (( برادر و ياورم را فرا خوانيد. )) ام سلمه رضى الله عنها گفت : على را فرا خوانيد ؛ كس ديگرى را نمى خواهد.
امير مؤمنان عليه السلام را فرا خواندند. هنگامى كه نزديك پيامبر رسيد آن حضرت اشاره اى به امام عليه السلام نمودند. آن حضرت صورت خود را بر صورت پيامبر نزديك ساخته مدتى طولانى با ايشان صحبت فرمود. سپس برخاست و در گوشه اى نشست تا اينكه رسول خدا به خواب رفت . آنگاه مولا عليه السلام خارج شد. مردم از آن حضرت سؤ ال كردند: پيامبر چه گفت اى ابوالحسن ؟ فرمود: (( هزار باب از علم به من آموخت كه از هر كدام هزار باب ديگر براى من باز شد و مرا به وظائفى كه به خواست خدا بايد انجام دهم ، سفارش فرمود )) . )) (591)
- پینوشتها -
585- بحار الاءنوار 22: 483 484 به نقل از الطرف .
586- اصول كافى 1: 450.
587- شرح نهج البلاغه 10: 267.
588- ( ابو على محمد بن محمد بن اشعث ) در جعفريات ( يا اشعثيات ) خود به سند از امام سجاد عليه السلام روايت كرده كه از پدرشان نقل مى فرمودند:
(( ابوذر گفت : در آن بيمارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در پى آن رحلت فرمود بر ايشان وارد شدم . آن حضرت را بر سينه خود تكيه داده بودم . ناگاه اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شد. آن حضرت فرمود: (( على را به من نزديك گردان تا بر او تكيه نمايم ؛ او سزاوارتر است )) ابوذر گويد: برخاستم و از اين كار به شدت غمگين شده بودم . فرمود: (( اى ابوذر، پيش رويم بنشين ؛ بشمار: 1 هر كس با شهادت به يگانگى خدا بميرد داخل بهشت مى شود... )) ( مؤلف )
589- مناقب آل ابى طالب 2: 220.
590- كتاب سليم بن قيس الهلالى 2: 814 ( حديث 36).
591- الارشاد 1: 185 186.
امير مؤمنان همراز و مونس پيامبر صلى الله عليه و آله
- بازدید: 1138