صلح جويان قريش و آتش افروزان جنگ

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

قريش ، ((عمير بن وهب )) را براى بازديد لشكر اسلام فرستاد خبر آورد كه 300 مرد، اندكى بيش يا كم اند و خطاب به قريش ، گفت : اى گروه قريش ! شترانى ديدم كه بارشان مرگ است سپاهى ديدم كه جز شمشيرهاى خود وسيله دفاعى و پناهى ندارند به خدا قسم تصور نمى كنم مردى از ايشان بى آن كه مردى از شما را بكشد كشته شود اكنون ببينيد نظر شما چيست ؟
((حكيم بن حزام )) نيز نزد ((عتبه )) آمد و گفت تو سرور و بزرگ قريشى ، حرف تو را مى شنوند، اگر مى خواهى نام نيكت تا آخر روزگار در ميان قريش بماند، امر ديه ((عمرو بن حضرمى )) را بر عهده بگير، تا آتش ‍ جنگ خاموش شود. ((عتبه )) گفت : پذيرفتم .
((عتبة بن ربيعه )) پس از پيشنهاد ((حكيم بن حزام )) برخاست و سخنرانى كرد و گفت : اى گروه قريش ! شما از جنگ با ((محمد)) و يارانش طرفى نمى بنديد، پس بياييد و بازگرديد و ((محمد)) را با ساير عرب واگذاريد.
((ابوجهل )) پس از شنيدن پيام ((عتبه )) گفت : به خدا قسم باز نمى گرديم تا خدا ميان ما و محمد حكم كند، ((عتبه )) هم نظرش غير از آن است كه اظهار مى دارد، او ديده است كه پسرش با محمد و يارانش ‍ همراه است ، از كشته شدن وى بيم دارد. در اين هنگام ((عامر بن حضرمى )) به اغواى ابوجهل در ميان سپاه قريش برخاست و داد زد و آنان را جنگ برانگيخت .