جلسه 10 تاریخ :17/7/1390

(زمان خواندن: 20 - 39 دقیقه)


بسم الله الرحمن الرحیم
      الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه و اشرف بریته محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الاولین و الاخرین
المسئله الاولی فی ان نصب الامام واجب علی الله تعالی :
اختلف الناس هنا فذهب الأصم من المعتزلة وجماعة من الخوارج إلى نفي وجوب نصب الإمام، جمعی قائل شده اند که اصلا امام لازم نیست گفتیم این قول مردود است در مقابلش ادعی اجماع شده است آن کسانی که این قول را قائل شده اند آنها هم خودشان رفته اند و هم اقولشان رفته است اقوال شاذه ای است که مورد اعتنا قرار نگرفته است وذهب الباقون إلى الوجوب الی وجوب نصب الامام لكن اختلفوا، فالجبائيان وأصحاب الحديث والأشعرية قالوا: إنه واجب سمعا لا عقلا. وقال أبو الحسين البصري والبغداديون والإمامية: إنه واجب عقلا،قائلین به این که واجب است نصب امام و وجود امام ضروری است دو دسته شده اند یک دسته به دلیل عقلی یک دسته به دلیل سمعی و نقلی استدلال می کنند؛ ثم اختلفوا فقالت الإمامية: إن نصبه واجب على الله تعالى. وقال أبو الحسين والبغداديون: إنه واجب على العقلاء. [1]
پس قائلین به وجوب از دو جهت با هم بحث دارند یک جهت اینکه دلیل بر وجوب ایا دلیل عقلی است یا دلیل نقلی؛
 جهت دوم حالا که واجب است نصب امام بید الله است یا بید الخلق است؛ و بحث ما در اینجا است که خواندیم دلیلمان را بر اینکه نصب امام و ضرورت وجود امام بین مردم بعد رسول الله ادله اش را خواندیم که نصب بید الله است که علاوه بر قاعده لطفی که مرحوم خواجه ذکر کرده اند که یک دلیل عقلی است وجوه عقلیه ای دیگری بنده عرض کردم و ادله نقله ای هم اضافه کردم ؛کلام ما در کجاست ؟ در دلیل قائلین به اینکه نصب امام بید الخلق است و این مطلبی است که در کتب کلامیه اقایان یعنی اهل سنت وجود دارد و نیازی نیست که عبارات همه شان خوانده بشود
{دلیل قائلین بر اینکه نصب امام بید الخلق است}
من اکتفا می کنم به خواندن عبارت سعد الدین تفتازانی درشرح مقاصد که می گوید محل اختلاف شد عده ای این طور گفتند عده ای این طور گفتند اختلافات را که بیان می کند می گوید نظر ما این است که نصب امام بید الخلق است
برای این نظر سه وجه ذکر می کند
الأول وهو العمدة ـعمده دلیلشان این است ـ  إجماع الصحابة ـ صحابه اجماع کرده اند به اینکه نصب امام به دست خداست نیست به دست مردم است ـ حتى جعلوا ذلك أهم الواجبات ـ اهم واجبات قرار دادند نصب امام را؛ـ  اگر از فروع دین است از اهم واجبات قرار دادند یعنی چه؟ـواشتغلوا به عن دفن الرسول Jرفتند به سراغ نصب امام منصرف شدند از اینکه در مراسم دفن رسول الله حضور داشته باشند
الثاني :أن الشارع ـ خوب دقت کنید در وجه دوم و سوم ایشان ـ  أمر بإقامة الحدود وسد الثغور وتجهيز الجيوش للجهاد وكثير من الأمور المتعلقة بحفظ النظام وحماية بيضة الإسلام مما لا يتم إلا بالإمام ؛ومالا يتم الواجب المطلق إلا به؛ وكان مقدورا فهو واجب خداوند متعال خواسته است که در بلاد مسلمین نظم و انتظام وجود داشته باشد خداوند متعال خواسته است که مرزهای مسلمین در امن و امان باشد خداوند متعال خواسته است که اگر دشمنی بر بلاد اسلام حمله کرد مسلمین قیام کنند و دفاع کنند از اسلام و مسلمین خداوند خواسته که اگر کسی کبیره ای از او سر زد که بایدحد بر او جاری شود این امور اموری هستند که تحقق پیدا نمی کنند الا بالامام ـ و ما لا یتم الواجب المطلق الا به و کان مقدورا فهو واجب وقتی این امور را باری تعالی وشارع مقدس خواسته است و توقف دارد تحقق این امور بر وجود امام پس وجود امام در جامعه لازم است ـاین وجه دوم
{اشکال وجه دوم بر وجوب نصب امام بید الخلق}
این وجه وجهی است که ما هم همین را می گوییم همه فرقی که قائلند به این که وجود امام ضرورت دارد همهآنها همین را میگویند که خدا این معنی را خواسته است تحقق نمی کند الا بالامام کلام در این است که این امام را چه کسی باید نصب کند این امور لازم است در جامعه پیاده شود متوقف است بر وجود؛ اما دلالت هم دارد بر این که امام را باید مردم نصب بکنند
الثالث أن في نصب الإمام استجلابَ منافع لا تحصى واستدفاعَ مضار لا يخفى؛ وكل ما هو كذلك فهو واجب[2] بله بر وجود امام فوائد زیادی مترتب است به برکت وجود امام ضررهای زیادی از اسلام و مسلمین دفع می شود و ما هو کذلک فهو واجب و هر چیزی که برای ما موجب منفعت است برای ما دافع ضرر است وجود چنین چیزی واجب است این وجه دال بر این شد که ضرورت دارد وجود امام در جامعه و همچین آثاری بر وجود امام مترتب می شود البته ما هم این را قائلیم وجه دوم و وجه سوم مشترک است و هیچ دلالتی ندارد بر اینکه نصب بید الله است یا بید الخلق از حیث دوم که گفتیم بحث ما دو جهت دارد جهت اولی اصل وجود امام
جهت دوم اینکه امام را کی باید نصب بکند در جهت اولی که اختلافی نداشتیم  این دو وجه هم دال بر جهت اولی است جهت دوم مدعی شما این است که نصب بید الخلق است و مدعی ما این است که نصب بیدالله است این دو وجه ربطی به جهت دوم بحث ندارد لذا خودش می گوید: الاول و هو العمده دلیل عمده شان بله این می شود وجه؛ اجماع صحابه است بر اینکه ـ البته اجماع عملی است که راه افتادند در سقیفه نشستند ـ اگر واجب نبود برآنها این کار را می کردند جوری که جنازه رسول الله را بر زمین بگذارند بروند به دنبال این کار پس  اهم الواجبات بوده است این خوب است ؛پس سه وجه ذکر می کنند نگاه کنید شرح مقاصد شرح مواقف شرح عقائد نسفیه سایر کتبشان بر می گردد مطلبشان فقط به فعل صحابه دلیلشان بر این که نصب امام بید الخلق است این است که مردم یعنی اصحاب رسول الله حرکت نمی کردند که در سقیفه اجتماع کنند و این طور بی اعتنایی کنند به رحلت رسول الله و تجهیز پیامبر Jو رسیدگی به مراسم آن حضرت و قیام به امر آن حضرت بجوری که حضرت بدون تشییع دفن شدند خوب این وجهی که اقامه شده است و هو العمده که نص عبارت تفتازانی است مدعی چیست ؟ "اجماع الصحابه" پس امر برگشت به فعل صحابه که عمل صحابه برای اقایان شد حجت؛ از قرآن   دلیلی نیست از سنت دلیلی نیست فعل صحابه شد دلیل ؛و حال اینکه ادله ما چهار تا دلیل اند در علم اصول از روز اول که خودشان مدعی هستند که خودشان تاسیس کرده اند ادله را چهار تا قرار دادند کتاب و سنت و عقل و اجماع این اجماع در اینجا ادعی  شده است اجماع بحث کبروی بکنیم که بحث دامنه داری است که اساسا اجماع معتبر هست یا نه؟ دلیل اعتبار اجماع چیست؟اینها بحثهایی است که در علم اصول مطرح شده است بحث ما در صغرای مطلب است که اجماع کردند صحابه؛ بر اینکه نصب بکنند امام را و اگر نصب امام بید مردم نبود صحابه چنین اجماعی نمی کردند ـ بحث ما بحث صغروی است و در اینجا جهاتی هست از بحث که اگر بخواهیم وارد خصوصیات و جزئیات واقعه سقیفه بشویم که بحث جداگانه ای مستقلی است و بحول الله  این کار را خواهم کرد عجالتا اشاره می کنم که اولا اجماعی در کار نبوده است اگر یکی از ادله اربعه اجماع است اجماعی در کار نبوده است چرا اجماعی در کار نبوده است بخاطر اینکه صحابه دو دسته هستند یک دسته کسانی هستند که اهل مکه و غیر مکه هستند که به مدینه امده اند یک دسته کسانی هستند اهل مدینه هستنددر سقیفه بنی ساعده داستان از این قبیل هست و از این قرار؛ـ فعلا اشاره می کنم در وقتش باید وارد بشویم ـدر وقتش باید وارد بشویم ـ پیامبرص که از دار دنیا رفتند مردم با خبر شدند مسجد رسول الله که در کنار منزلشان هست مملو شد از مردم و اطراف منزل ایشان مملو شد ازمردم ؛
 ابوبکر در خارج منزل مدینه چرا در خارج مدینه بود داستان جیش اسامه بحث دیگری است ابوبکر در خارج شهر مدینه بود و مردم هم منتظر بودند که اعلام بشود که مراسم پیامبرص ،عمر بود در انجا او شروع کرد به این که احدی نگوید که "مات محمد ص "[3]اگر کسی بگوید که پیامبر Jاز دنیا رفتند من او را به قتل می رسانم و به همین ترتیب؛ تشویشی در مردم ایجاد کرد که این یعنی چه ؟تا ابوبکر حاضر شد ابوبکر حاضر شد رسما اعلام شد که پیامبرص از دنیا رفتند و حال اینکه عباس قبل از اینکه ابوبکر بیاید  از خانه امد بیرون گفت ایها الناس ایشان از دار دنیا رفتند فایده نکرد وقتی او امد گفت نخیر ایشان از دار دنیا رفتند مگر قرا نخواندی که" وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ .... (آل عمران144)عمر گفت عجب من این ایات قرآن   را در رابطه با موت رسول الله اصلا نشنیده بودم ـ در اینجا حاشیه ای هست و تجزیه و تحلیلی هست اینکه این چه برنامه ای بوده این معنایش چی بوده است ـ در این بین خبر رسید که جمعی از انصار در سقیفه اجتماع کردند "سقیفه[4] به مکانی گفته می شود مثل یک محل اجتماعی که قبیله بنی ساعده که قبیله بزرگی بود که در انجا اجتماع می کردند برای حل مشکلاتشان یک بیرونی مانندی که الان می گویند در مدینه هست یک قدری با مسجد النبی فاصله دارد  ـ خبر رسید که جمعی از انصار در انجا اجتماع کرده اند بلا فاصله ابوبکر و عمر با کمال سرعت خودشان را رساندند به سقیفه و با خودشان ابوعبیده جراح حفار القبور را با خود بردند وارد شدند در مجلس معلوم شدکه سعد بن عباده تب دارد دراز کشیده است بستگان انجا اجتماع دارند که سعد بن عباد بزرگ خزرج بود پسرش و سایر بزرگان اونجا اجتماع کرده بودند اینجا بحثی پیش می اید که اجتماع این ها برای چی بوده است غرضشان از این کار چی بوده که باشد جای خودش  ـ اینها وارد شدند که شما می خواهید چه کار کنید بالاخره امرشان منجر شد به کتک کاری فحش کاری و هم دیگر را شروع کردند به تهدید کردن حتی در جلسه شمشیر از غلاف کشیده شد بطوری که نوشتند کاد سعد بن عباده [5]لای دست و پا له بشود گفتند به عمر که این الان له می شود گفت ـ  به تعبیر بنده به جهنم که له می شود ـ  بعد هم تعبیر کرد که انه منافق و این خیلی مهم است که سعد بن عباده در ان جلسه شد منافق که اگر منافق به کسی می گفتند از مشرک گفتند بدتر بود بعد از کشمکش و هیاهو شد و بین خود انصار هم دو دستگی شد حرفهایی زده شد در آن جلسه و هیاهو با ان شرائط آنچنانی عمر به ابوبکر گفت دستت را بده بیعت کنم او گفت ایها الناس بیعت کنید با یکی از این دو نفر ـ عمر و ابوعبیده ـ اینها گفتند با وجود شما نوبت به ما نمی رسد بلا فاصله عمر بیعت کرد با ابوبکر آن عده از انصار که از اوس بودندآنها هم بیعت کردند ابوعبیده هم بیعت کرد از جلسه امدند بیرون این شد محصل واقعه سقیفه
چند مطلب هست :
الاول اینکه گفتگوهایی که در انجا شد چی بود کیفیت انعقاد بیعت برای ابوبکر چی بود و اینکه در آنجا ایا غیر از سه تا از مهاجرین و جمعی از انصار کسی دیگر هم بود یا نه همه اینها باید به اثبات برسد قطعا امیرالمومنین ع نبودند قطعا عباس نبود قطعا از بنی هاشم احدی نبود قطعا مقداد، عمار، سلمان، ابوذر، این طبقه از بزرگان صحابه نبودند از انصار جمع کثیری نبودند و از انطرف طلحه و زبیر و امثال اینها هیچ کدام نبودند سوال ما این است که اجماع صحابه کجاست مطلبی که باز لازم است که تذکر بدهم این واقعه ای که سرنوشت ساز شد برای مسلمین و برای اسلام تا روز قیامت که جمعی انجا بودند که سه تا مهاجر  جمعی از انصار از داخل این جلسه از افراد حاضر در این جلسه خبری به دست بنده نرسیده است فقط و فقط انچه که نقل می شود از ماجرای سقیفه از عمر بن خطاب است چرا از قول سعد بن عباده چیزی نقل نشده است چرا از بقیه انصار چیزی نقل نشده چرا از یک افرادی که در انجا بودند حالا خیلی هم داغ نبودند افرادی مثلا تا اندازه ای معتدل بودند از احدی برای ما از حاضرین در سقیفه که شاهد واقعه بودند و در جریان حضور داشتند کسی برای ما چیزی نقل نکرده اگر نقل شدهآنها نشستند تحریف کرده اند  در کتب نوشته نشده اگر در کتب نوشته شده نگذاشتند به دست ما برسد منحصر هست ما وقع در داخل سقیفه ازحاضرین در جلسه ؛خبر منحصر است به عمر بن خطاب
مطلب دیگر این است که این خبری که عمر به ما داد  از ما وقع در داخل سقیفه ایا تمام ما وقع را عمر نقل کرده؟ ما نمی دانیم  ایا تمام عمر را نقل کرده ناقلین به ما رسانده اند؟ یا اینها در بین راه مقداریش را اخفا کرده اند ما نمی دانیم ایا مولفین کتب که مطالب را از راویان از عمر گرفته اند ایا مولفین کتب به انجوری که شنیده اند نقل کرده اند یا باز تصرفاتی در نقل شده
مطلب دیگر این است که  چطور شد که عمر این داستان را تعریف کرد کی تعریف کرد زمانش و مکانش و سببش چی بوده است می دانید در اواخر عمر این قضیه تعریف شده؟ یعنی  تمام زمان ابوبکر و عمر خبری از ما واقع در داخل سقیفه ما نداریم از عمر است در اخر عمرش باز سببش چیست اینها را باید برای شما بگویم چطور شد که تعریف کرد اگر کل ما وقع را تعریف کرده باشد اگر کل ما وقع را تعریف کرده باشد و روات کل انچه را که گفته باشد برای ما نقل کرده باشند سببش چیست؟
پس اجماع صحابه کجاست؟ کجاست این اجماع؟
 مطلب دیگر این است که سعد بن عباده و بعضی از اطرافیان ایشان تا اخر عمر بیعت نکردند ـ این اجماع کجا است ـ  می دانید صدیقه طاهره از دنیا رفتند با ابوبکر بیعت نکردند کجاست این اجماع
مسئله دوم: اینکه خود اقاین در همین منابع اصلیشان می گویند ما گفتیم اجماع ولی اجماع لازم نیست بیعت اهل حل و عقد کافی است[6] از اجماع یک پله پایین امدند اهل حل و عقد کیا هستند علی که نیست یاران امیرالمومنین که نیستند ابوذر و عمار و سلمان که نیستند اهل حل و عقد کی هستند اهل حل و عقد شدند اون چند نفری که مورد نظر خودشان هستند سوال می شود ایا خلافت ابوبکر به به بیعت اهل حدل وعقد شد؟ باز سوال می شود همان اهل حل و عقدی که شما می گویید؟می گویند نه بیعت یک نفر کافی است کما اینکه خلافت ابوبکر به بیعت عمر بن الخطاب محقق شد این دلیل و هو العمدهآنها است
اول اجماع صحابه بعد گفتند اجماع لازم نیست اهل حل و عقد بعد از اهل حل و عقد باز دیدند انچه که واقع شده اجماع اهل حل و عقد هم نبوده است یعنی در بیعت ابوبکر حتی طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف اینها نبودند پس اجماع الصحابه و هو العمده اگر بخواهم عبارات را بخوانم طول می کشد تصریح می کنند یکفی بیعة الواحد کما بایع عمر ابابکر شما می گویید به اختیار خلائق منتهی شد به اختیار یک نفر از خلائق ؛انوقت با اختیار یک نفر خلیفه المسلمین درست می شود که جانشین پیامبر Jبشود مفترض الطاعه باشد برای عموم مسلمین تا روز قیامت ،این در کجای شریعت است ؟خوب پس انتخاب مردم که نشد نسبت به ابوبکر نسبت به عمر چی؟ خلیفه دوم شما عمر است نصب عمر به انتخاب مردم بوده است؟همه شان بوصیت ابوبکر بوده است یعنی ابوبکر برای بعد از خودش عمر را منصوب کرد برای خلافت پس انتخاب مردم کجا رفت
 ثانیا واقعا ابوبکر وصیت کرده است من همه اینها را هر کدام را در جای خودش متعرض خواهم شد همه نوشته اند که ابوبکر وقتی احساس کرد که دیگر میمیرد فرستاد پی عثمان قلم و کاغذی آوردند که می خواهم وصیت بکنم خودش بود عثمان وقتی شروع کرد هذه وصیة ابوبکر غش کرد رفت در حال اغماء عثمان نوشت که خلیفه بعد از من عمر بن خطاب است از قول ابوبکر وقتی به حال امد گفت چی نوشتی گفت نوشتم عمر گفت خوب کردی مقصود من هم همین بود نوشتند امیرالمومنین طلحه زبیر سعد بزرگان صحابه از مهاجرین و انصار  وارد شدند بر ابوبکر شدیدا اعتراض کردند که به چه مناسبت وصیت کردی عمر را بر ما همه نوشته اند این انتخاب مردم شد اولا به چه مناسبت ابوبکر وصیت کند برای خودش جانشین معین کند به چه وجه شرطی شما که می گویید انتخاب مردم ؛
ثانیا انتخاب مردم هم نبوده عثمان نوشته
ثالثا با توج به اعتراض بزرگان اهل حل و عقد باز هم عمر خلیفه هست بر چه مبنایی پس نه بیعت ابوبکر و نه بیعت عمر خلافت هیچ کدام از اینها به انتخاب مردم نبوده است اجماعی در کار نبوده است و این واقع مطلب است ممکن است از این عرائض بنده ناراحت بشوند اما این واقع مطلب است بنده چیزی ازخودم نگفتم از من مدرک بخواهند بنده مدرک ارائه میدهم مدارک و منابع خودشان را ارائه می دهیم مطلب قدری تند است اما باعثش من نیستم خود مطلب این است که تند است و الا ما قصد این را نداریم که مطالبی بگوییم که ناراحت کننده باشد
پس الاول و هو اجماع الصحابة نه خیر اجماعی وجود ندارد نسبت به ابوبکر ثانیا انتخاب مردم نسبت به عمر وجود ندارد بحث می آید بر سر عثمان شورایی که تعیین شد برای انتخاب عثمان بن عفان در مرتبه سوم ؛خلافت عثمان فرع خلافت شیخین است و خلافت عمر فرع خلافت ابوبکر است اگر دلیل شما که ادعا می کنید اجماع الصحابه بر خلافت ابوبکر تمام نشد به تبع خلافت او خلافتهای بعدی تا برسد به صدام همه اش می رود زیر سوال نتیجة به تصریح خودشان ایه ای وجود ندارد به تصریح خودشان حدیثی وجود ندارد به تصریح خودشان عمده اجماع الصحابه است و اجماع الصحابه ای هم  وجود ندارد
مطلب دومی در اینجا هست: و این است که دیشب اشاره کردم ما از اینها سوال می کنیم شما می گویید به انتخاب مردم مراد شما از مردم کی؟ اهل مکه اهل مدینه اهل این دو شهر باهم مهاجر و انصار ؛یا نه فقط اهل حل وعقد یا نه بیعت یک نفر همچنان که بیعت عمر شد با ابوبکر ازهمه اینها گه گذشتیم میگوییم اگر بنا شدبیعت باشد انتخاب باشد و بیعت از روی انتخاب باشد ایا در ان امامی که خلیفه ای که میخواهید نصب کنید از طریق انتخاب چه شرائطی باید باشد لابد یک شرائطی را باید قائل باشید باتوجه به ان شرائط دارنده آن شرائط انتخاب شود این سوال ماست
جواب میدهند که ما شرائطی را در امام لازم داریم  الاول اینکه مرد باشد زن نباشد  الثانی اینکه عاقل باشد دیوانه نباشد الثالث این که بالغ باشد صبی نباشد الرابع اینکه شجاع باشد ،الخامس اینکه عالم باشد ،السادس اینکه عادل باشد؛ السابع اینکه قرشی باشد ؛الثامن اینکه آزاد باشد عبد نباشد
این هشت در اینکه مردباشد عاقل باشد حر باشد عبد نباشد بالغ باشد صبی نباشد قرشی باشد باقی ماند شجاعت علم عدالت
می آییم پای حساب اگر ابوبکر واجد همه این شرائط باشد بر مبنای شما که قائلید به انتخاب مردم درست میشود دیوانه نبوده عبد هم نبوده قرشی هم بود بفرمایید علم ایشان باید به اثبات برسد عدالت ایشان باید به اثبات برسد شجاعت ایشان باید به اثبات برسد عین عبارتهای ایشان در شرائط الامام ببینیم روی مبنای خودشان ایا این انتخابی که شد ولو توسط یک نفر بوده یا نبوده این بحث علمی است هیچ نزاعی هم نداریم ما هم قصد اهانت و توهیینی به کسی نداریم

-پاورقی-

[1] -عبارات از شرح المقاصد
[2] - شرح المقاصد في علم الكلام (2/  274)
[3] - البداية والنهاية (5/  263 السيرة النبوية لابن كثير (4/  481 سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد (12/  298 كنز العمال (7/  246)دلائل النبوة للبيهقي (7/  217)و اللفظ للبیهقی:
أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِيُّ، قَالَ:
حَدَّثَنَا أَبُو عُلَاثَةَ، مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ خَالِدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ لَهِيعَةَ،، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْأَسْوَدِ، عَنْ عُرْوَةَ فِي ذِكْرِ وَفَاتِهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلم، قَالَ: وَقَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، يَخْطُبُ النَّاسَ، وَيُوعِدُ مَنْ قَالَ: قَدْ مَاتَ بِالْقَتْلِ وَالْقَطْعِ، ويَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَشْيَتِهِ لَوْ قَدْ قَامَ، قَطَعَ وَقَتَلَ، وَعَمْرُو بْنُ قَيْسِ بْنِ زَائِدَةَ بْنِ الْأَصَمِّ بْنِ أُمِّ مَكْتُومٍ قَائِمٌ فِي مُؤَخَّرِ الْمَسْجِدِ يَقْرَأُ وَما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ... إِلَى قَوْلِهِ.. وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ وَالنَّاسُ فِي الْمَسْجِدِ قَدْ ملؤه، وَيَبْكُونَ، وَيَمُوجُونَ لَا يَسْمَعُونَ، فَخَرَجَ عَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَلَى النَّاسِ، فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ: هَلْ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْكُمْ مِنْ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي وَفَاتِهِ فَلْيَحْدُنَا قَالُوا: لَا. قَالَ: هَلْ عِنْدَكَ يَا عُمَرُ مِنْ عِلْمٍ؟
قَالَ: لَا. قَالَ الْعَبَّاسُ: أَشْهَدُ أَيُّهَا النَّاسُ أَنَّ أَحَدًا لَا يَشْهَدُ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَهْدٍ عَهِدَهُ إِلَيْهِ فِي وَفَاتِهِ، وَاللهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، لَقَدْ ذَاقَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم الْمَوْتَ.
قَالَ: وَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ مِنَ السُّنْحِ  عَلَى دَابَّتِهِ حَتَّى نَزَلَ بِبَابِ الْمَسْجِدِ، ثُمَّ أَقْبَلَ مَكْرُوبًا حَزِينًا فَاسْتَأْذَنَ فِي بَيْتِ ابْنَتِهِ عَائِشَةَ، فَأَذِنَتْ لَهُ فَدَخَلَ، وَرَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلم قد تُوُفِّيَ عَلَى الْفِرَاشِ وَالنِّسْوَةُ حَوْلَهُ، فَخَمَّرْنَ وُجُوهَهُنَّ، وَاسْتَتَرْنَ من أبي بَكْرٍ إِلَّا مَا كَانَ مِنْ عَائِشَةَ. فَكَشَفَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَحَنَا عَلَيْهِ، يُقَبِّلُهُ وَيَبْكِي، وَيَقُولُ: لَيْسَ مَا يَقُولُ ابْنُ الْخَطَّابِ شَيْءٌ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ، مَا أَطْيَبَكَ حَيًّا، وَمَا أَطْيَبَكَ مَيِّتًا، ثُمَّ غَشَّاهُ بِالثَّوْبِ، ثُمَّ خَرَجَ سَرِيعًا إِلَى الْمَسْجِدِ، يَتَوَطَّأُ رِقَابَ النَّاسِ حَتَّى آتَى الْمِنْبَرَ، وَجَلَسَ عُمَرُ حَتَّى رَأَى أَبَا بَكْرٍ مُقْبِلًا إِلَيْهِ فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى جَانِبِ الْمِنْبَرِ، ثُمَّ نَادَى النَّاسَ، فَجَلَسُوا وَأَنْصَتُوا فَتَشَهَّدَ أَبُو بَكْرٍ، بِمَا عَلَّمَهُ مِنَ التَّشَهُّدِ، وَقَالَ:
إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى نَعَى نَبِيَّكُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَهُوَ حَيٌّ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، وَنَعَاكُمْ إِلَى أَنْفُسِكُمْ، فَهُوَ الْمَوْتُ حَتَّى لَا يَبْقَى أَحَدٌ إِلَّا اللهُ عَزَّ وَجَلَّ، قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى:
وَما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ إِلَى قَوْلِهِ وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ فَقَالَ عُمَرُ: هَذِهِ الْآيَةُ فِي الْقرآن   وَاللهِ مَا عَلِمْتُ أَنَّ هَذِهِ الْآيَةَ أُنْزِلَتْ قَبْلَ الْيَوْمِ، وَقَالَ: قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ.
ثُمَّ قَالَ: قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ، لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ وَقَالَ: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ، وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ وَقَالَ: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، وَإِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ، ثُمَّ قَالَ:
إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى عَمَّرَ مُحَمَّدًا- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وسلم وَأَبْقَاهُ، حَتَّى أَقَامَ دِينَ اللهِ، وَأَظْهَرَ أَمْرَ اللهِ، وَبَلَّغَ رِسَالَةَ اللهِ، وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللهِ، ثُمَّ تَوَفَّاهُ اللهَ عَلَى ذَلِكَ، وَقَدْ تَرَكَكُمْ عَلَى الطَّرِيقَةِ. فَلَنْ يَهْلِكَ هَالِكٌ إِلَّا مِنْ بَعْدِ الْبَيِّنَةِ وَالشِّفَاءِ فَمَنْ كَانَ اللهُ رَبَّهُ، فَإِنَّ اللهَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، وَمَنْ كَانَ يَعْبُدُ مُحَمَّدًا وَيُنَزِّلُهُ إِلَهًا، فَقَدْ هَلَكَ إِلَهُهُ، وَاتَّقُوا اللهَ أَيُّهَا النَّاسُ، وَاعْتَصِمُوا بِدِينِكُمْ، وَتَوَكَّلُوا عَلَى رَبِّكُمْ، فَإِنَّ دِينَ اللهِ قَائِمٌ، وَإِنَّ كَلِمَةَ اللهِ تَامَّةٌ، وَإِنَّ اللهَ نَاصِرُ مَنْ نَصَرَهُ وَمُعِزُّ دِينَهُ، وَإِنَّ كِتَابُ اللهِ- عَزَّ وَجَلَّ- بَيْنَ أَظْهُرِنَا، وَهُوَ النُّورُ وَالشِّفَاءُ، وَبِهِ هَدَى اللهُ مُحَمَّدًا صَلَّى اللهُ عليه وسلم وَفِيهِ حَلَالُ اللهِ وَحَرَامُهُ، وَاللهِ لَا نُبَالِي مَنْ أَجْلَبَ عَلَيْنَا مِنْ خَلْقِ اللهِ، إِنَّ سُيُوفَ اللهِ لَمَسْلُولَةٌ، مَا وَضَعْنَاهَا بَعْدُ وَلَنُجَاهِدَنَّ مَنْ خَالَفَنَا كَمَا جَاهَدْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى الله عليه وسلم فَلَا يُبْقِيَنَّ أَحَدٌ إِلَّا عَلَى نَفْسِهِ، ثُمَّ انْصَرَفَ مَعَهُ الْمُهَاجِرُونَ، إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَذَكَرَ الْحَدِيثَ مِنْ غُسْلِهِ وَتَكْفِينِهِ، وَالصَّلَاةِ عَلَيْهِ، وَدَفْنِهِ.
وَيُذْكَرُ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَنَّهُ قَالَ: كُنْتُ أَتَأَوَّلُ هَذِهِ الْآيَةَ وَكَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ، وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً [ (34) ] . فو الله إِنْ كُنْتُ لَأَظُنُّ أَنَّهُ سَيَبْقَى فِي أُمَّتِهِ حَتَّى يَشْهَدَ عَلَيْهَا بِآخِرِ أَعْمَالِهَا، وَأَنَّهُ لَلَّذِي حَمَلَنِي عَلَى أَنْ قُلْتُ مَا قُلْتُ.
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، ومُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى، قَالَا: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ، هُوَ الْأَصَمُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، قَالَ: حَدَّثَنَا يُونُسُ عَنِ ابْنِ أَبِي إِسْحَاقَ، قَالَ: حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، عَنْ عِكْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ذَكَرَ لَهُ مَا حَمَلَهُ عَلَى مَقَالَتِهِ، الَّتِي قَالَ حِينَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَذَكَرَ هَذَا.
[4] -درالنهاية في غريب الحديث و الأثر ،ج‏2،ص:380 می گوید سمى السَّقْف لعلوه و طول جداره
 فى الدر النثير قلت: زاد الفارسى و ابن الجوزى: و فيه مع طوله انحناء. و منه حديث اجتماع المهاجرين و الأنصار «فى سَقِيفَة بنى ساعدة» هى صفّة لها سَقْفٌ، فعيلة بمعنى مفعولة.
رفاعة رافع طهطاوىدر ‏نهاية الإيجاز في سيرة ساكن الحجاز ،المتن،ص:407می گوید بعد از اینکه ابوبکر ایه قرآن   را خواند فرجع القوم إلى قوله و بادروا إلى سقيفة بنى ساعدة، و هي دار سعد بن عبادة، و كان سعد بن عبادة مريضا، و قالوا: نوليه هذا الأمر، فبايع عمر أبا بكر، ثم بايعه الناس خلا جماعة.
[5] - صحيح البخاري (5/  7) الاعتقاد للبيهقي (ص: 346)
أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ حَفْصٍ الْمُقْرِئُ بْنُ الْحِمَامِيِّ بِبَغْدَادَ، نا أَحْمَدُ بْنُ سَلْمَانَ النَّجَّادُ قَالَ: قُرِئَ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْهَيْثَمِ وَأَنَا أَسْمعُ، ثنا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي أُوَيْسٍ، حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ بِلَالٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، أَخْبرَنِي عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ، عَنْ عَائِشَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَاتَ وَأَبُو بَكْرٍ بِالسُّنْحِ فَقَامَ عُمَرُ فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ مَا كَانَ يَقَعُ فِي نَفْسِي إِلَّا ذَاكَ وَلَيَبْعَثَنَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فَيُقَطِعَنَّ أَيْدِيَ رِجَالٍ وَأَرْجُلَهُمْ، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَكَشَفَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَبَّلَهُ وَقَالَ: بأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي طِبْتَ حَيًّا وَمَيِّتًا، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يُذِيقُكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الْمَوْتَتَيْنِ أَبَدًا، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: أَيُّهَا الْحَالِفُ عَلَى رِسْلَكَ فَلَمَّا تَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ جَلَسَ عُمَرُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: مَنْ كَانَ يَعْبُدُ مُحَمَّدًا فَإِنَّ مُحَمَّدًا قَدْ مَاتَ، وَمَنْ كَانَ يَعْبُدُ [ص:347] اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ وَقَالَ: {إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتونَ} [الزمر: 30] وَقَالَ: {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ} [آل عمران: 144] الْآيَةُ كُلُّهَا، فَنَشَجَ النَّاسُ يبْكونَ، وَاجْتَمَعَتِ الْأَنْصَارُ إِلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ فَقَالُوا: مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ، فَذَهَبَ إِلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ فَذَهَبَ عُمَرُ يَتَكَلَّمُ فَأَسْكَتَهُ أَبُو بَكْرٍ وَكَانَ عُمَرُ يَقُولُ: وَاللَّهِ مَا أَرَدْتُ بِذَلِكَ إِلَّا أَنِّي قَدْ هَيَأْتُ كَلَامًا أَعْجَبَنِي فَخَشِيتُ أَنْ لَا يُبَلِّغَهُ أَبُو بَكْرٍ فَتَكَلَّمَ وَأَبْلَغَ، وَقَالَ فِي كَلَامِهِ: نَحْنُ الْأُمَرَاءُ وَأَنْتُمُ الْوُزَرَاءُ، قَالَ الْحُبَابُ بْنُ الْمُنْذِرِ: لَا وَاللَّهِ لَا نَفْعلُ أَبَدًا مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: لَا وَلَكِنَّا الْأُمَرَاءُ وَأَنْتُمُ الْوُزَرَاءُ - يَعْنِي الْمُهَاجِرِينَ هُمْ أَوْسطُ الْعَرَبِ دَارًا وَأَعَزُّهُمْ أَحْسَابًا - فَبَايِعُوا عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ أَوْ أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الْجَرَّاحِ، فَقَالَ عُمَرُ: بَلْ نبَايِعُكَ أَنْتَ خَيْرُنَا وَسيِّدُنَا وَأَحَبُّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَخَذَ عُمَرُ بِيَدِهِ فَبَايَعَهُ وَبَايَعَهُ النَّاسُ، فَقَالَ قَائِلٌ: قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، فَقَالَ عُمَرُ: قَتَلَهُ اللَّهُ. وَرَوَاهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي قِصَّةِ السِّقِيفَةِ بِمَعْنَى مَا رَوَتْهُ عَائِشَةُ وَفيهُ مِنَ الزِّيَادَةِ عَنْ عُمَرَ قَالَ: فَلَمْ أَكْرَهْ مِمَّا قَالَ غَيْرَهَا، كَانَ وَاللَّهِ أَنْ أُقْدِمَ فَتُضْربَ عُنُقِي لَا يُقَرِّبُنِي ذَلِكَ إِلَى إِثْمٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ [ص:348] أُؤَمَّرَ عَلَى قَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ، وَزَادَ أَيْضًا قَالَ عُمَرُ: فَكَثُرَ اللَّغَطُ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ حَتَّى أَشْفَقْتُ الِاخْتِلَافَ فَقُلْتُ: ابْسُطْ يَدَكَ يَا أَبَا بَكْرٍ، فَبَسَطَ أَبُو بَكْرٍ يَدَهُ فَبَايَعَهُ وَبَايَعَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ، وَقَدْ ذَكَرْنَاهُ فِي كِتَابِ الْفَضَائِلِ بِالتَّمَامِ
[6] - تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل (ص: 467) المؤلف: محمد بن الطيب بن محمد بن جعفر بن القاسم، القاضي أبو بكر الباقلاني المالكي (المتوفى: 403هـ)
فَإِن قَالُوا فَإِذا فسد النَّص على إِمَام بِعَيْنِه فَكيف طَرِيق إِثْبَات الْإِمَامَة وبماذا يصير الإِمَام إِمَامًا قيل لَهُم إِنَّمَا يصير الإِمَام إِمَامًا بِعقد من يعْقد لَهُ الْإِمَامَة من أفاضل الْمُسلمين الَّذين هم من أهل الْحل وَالْعقد والمؤتمنين على هَذَا الشَّأْن لِأَنَّهُ لَيْسَ لَهَا طَرِيق إِلَّا النَّص أَو الِاخْتِيَار وَفِي فَسَاد النَّص دَلِيل على ثُبُوت الِاخْتِيَار الَّذِي نَذْهَب إِلَيْهِ
بَاب القَوْل فِي الْعدَد الَّذِي تَنْعَقِد بِهِ الْإِمَامَة
 
فَإِن قَالَ قَائِل فبكم يتم عقد الْإِمَامَة عنْدكُمْ قيل لَهُ تَنْعَقِد وتتم بِرَجُل وَاحِد من أهل الْحل وَالْعقد إِذا عقدهَا لرجل على صفة مَا يجب أَن يكون عَلَيْهِ الْأَئِمَّة
غاية المرام في علم الكلام (ص: 381) المؤلف: أبو الحسن سيد الدين علي بن أبي علي بن محمد بن سالم الثعلبي الآمدي (المتوفى: 631هـ)
وَإِذا ثَبت أَن مُسْتَند التَّعْيِين لَيْسَ إِلَّا الاختبار فَذَلِك مِمَّا لَا يفْتَقر إِلَى إجماعه أهل الْحل وَالْعقد فَإِن ذَلِك مَا لم يقم عَلَيْهِ دَلِيل عقلى وَلَا سمعى نقلى بل الْوَاحِد من أهل الْحل وَالْعقد والاثنان كَاف فى الِانْعِقَاد وَوُجُوب الطَّاعَة والانقياد لعلمنا بِأَن السّلف من الصَّحَابَة رضوَان الله عَلَيْهِم مَعَ مَا كَانُوا عَلَيْهِ من الصلابة فى الدّين والمحافظة على قَوَاعِد الْمُسلمين اكتفوا فى عقد الْإِمَامَة بِالْوَاحِدِ والإثنين من اهل الْحل وَالْعقد كعقد عمر لأبى بكر وَعبد الرَّحْمَن بن عَوْف لعُثْمَان وَلم يشترطوا إِجْمَاع من فى الْمَدِينَة من اهل الْحل وَالْعقد فضلا عَن إِجْمَاع الْأَمْصَار واتفاق من فى سَائِر الأقطار
شعب الإيمان للبيهقي (15/  403، )
 وذهب شيخنا أبو الحسن الأشعري رحمه الله إلى أن الواحد من أهل الحل والعقد إذا عقد الإمامة لغيره انعقدت ، وعلى الباقين المتابعة ، قال أصحابنا : وهذا لأن الإجماع غير معتبر لتعذره وتأخر انعقاد الإمامة عن وقت الحاجة عند شرطه ، ولأن الصحابة لم يعتبروا فيها الإجماع عند الاختيار والمبايعة ، وإنما اعتبروا وجود العقد ثم أوجبوا المبايعة بعد ذلك ، وإذا لم يعتبر الإجماع فلا ينفصل عدد من عدد ، فاعتبر أقل الأعداد وهو : واحد ،
الغنية في أصول الدين (ص: 184)
مسألة
 عقد الإمامة لا يشترط فيه إجماع جميع أهل الحل والعقد في  ذلك العصر ولكن إذا حضره من تيسر حضوره من أهل الحل والعقد كفى ذلك
 إلا أنه يشترط إظهاره وحضور جماعة يشاهدون ذلك حتى لا ينصب إمام آخر فيقع التنازع بينهما
 والدليل عليه أن الخلافة لما عقدت لأبي بكر يوم السقيفة اشتغل بإمضاء الأحكام وترتيب الأمور ولم يتوقف قدرا يبلغ الخبر إلى الغائبين ولم ينكر عليه أحد فدل على أن إجماع الجميع ليس بشرط
شرح المقاصد في علم الكلام (2/  272)
تنعقد الإمامة بطرق
 أحدها بيعة أهل الحل والعقد من العلماء والرؤساء ووجوه الناس الذين يتيسر حضورهم من غير اشتراط عدد ولا اتفاق من في سائر البلاد بل لو تعلق الحل والعقد بواحد مطاع كفت بيعته