در راه که به سمت تو می آمدم، دو بار دریا به سمت خشکی پیشروی کرده بود؛ یک بار در کناره های دریای خزر و دیگری صحن تو، به سمت خیابان های اطراف. از این به بعد، هرجای دنیا گم شوم، قرار ما ساحل گوهرشاد؛ بعد از آب بازی جمعیت دور حرم، روبه روی چشم های آبی خدا؛ آنجا که درخت گلدسته تو، طناب طناب ریشه کرده است، از پنجره فولاد، به سمت زمینگیرهای خفته.
چرا عدد هشت را به شکل سرپناه آفریده اند؟
روبه روی تو، اهالی هتل های بیستاره به هم میگفتند تو را آن دور و برها دیده اند. ما که هر چه کمین نشسته ایم، تنها غروب ها رسوایی دلمان را نقاره زده اند.
بیهوده نیست عدد هشت را به شکل سرپناه آفریدهاند. آنجا بلیت های رفت و برگشت کبوتر میدهند تا هر روز، از گنبدت به سمت دهان باز رواق ها بلعیده شوند و به اعماق دعا فرو روند. حالا هر جا خدّام تو، پرهای رنگی پرواز را اشاره میکنند، می پرم. از این ستون به آن ستون فرج است.
احساس آهو
در دلم هر شب حیاطت آب و جارو میکنم *** چشمهایم را که میبندم، تو را بو میکنم
خواب دیدم روی صحن تو طلاکاری شدم *** ضامنم میگردی و احساس آهو میکنم
مثل آن دست میان ظرف سقاخانهات *** دستهای خواهشم را پیش تو رو میکنم
خواب دیدم روی آبیهای نقش گنبدت *** با دو رکعت، دانه دل را پرستو میکنم
آسمان پای پیاده روی دستم میرسد *** زیر لب با گریه وقتی صحبت از او میکنم
کیستی ای آشنایم ای تماشای غریب *** با تو تنها با تو تنها با تو من خو میکنم
غربت آهو
یک سبد گل میدهم امشب به دستان شما *** میسپارم دستهایم را به دامان شما
جادهها ماندند در بهت غریب فاصله *** چشمها وامانده در اندوه ایوان شما
هشتمین پرواز، امشب اتفاقی رخ نداد *** دل، پریشان شد، پریشان شد، پریشان شما
دیدگاهها
چه متن زیبا و دلربایی
خدا خیرتان بدهد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا