امام رضا (عليه ‏السلام) و انگيزه مأمون در واگذارى ولايتعهدى به آن حضرت

(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)

درباره امام رضا عليه‏السلام مسئله‏ اى كه كمتر به آن پرداخته مى‏شود، خدمت دوستان عرض مى‏كنم. چرا مأمون على‏رغم ميل باطنى امام رضا عليه‏السلام ، آن حضرت را از مدينه دعوت كرد تا خلافت و يا ولايت عهدى را به ايشان واگذار كند؟ بسيار سادگى است كه تصوّر كنيم مأمون آن قدر شيعه متعبّدى شده كه مى‏خواهد خلافت حدود يك قرن پدرانش را به امام عليه‏السلام بسپرد!


بايد مقدارى جلوتر برويم تا اوضاع و احوال خراسان را در آن روزگار بهتر بشناسيم: اجمالاً پس از اينكه زيد بن على عليه‏السلام در كوفه قيام كرد، عدّه زيادى از كشورهاى اسلامى به خصوص ايران به او پيوستند. مضافا بر اينكه وقتى يحيى پسر زيد از كوفه فرار كرد و به سوى ايران آمد و در منطقه افغانستان ‏قيام كرد و مردم همه از او استقبال كردند كه گويا ابومسلم هم در اين جريان مشاركت داشت و يحيى در جنگ كشته شد و در محلى به نام جوزجان در همان افغانستان دفن شد، نقل شده آن‏قدر مردم به يحيى بن زيد گرويدند كه در سال شهادتش هر فرزند پسرى كه متولّد مى‏شد، نام او را يحيى مى ‏گذاشتند(2).
در مورد انگيزه زيد كه آيا در صورت پيروزى خلافت را به امام صادق عليه‏السلام واگذار مى‏كرد ـ چنان كه در روايات ما به اين مسئله اشاره شده است ـ يا خود او خلافت را عهده ‏دار مى‏شد، اين بحث ديگرى است كه بايد جداگانه مورد بررسى قرار گيرد؛ امّا در عين حال دعوت زيد يك حدّ وسطى بود بين مسلك شيعيان اثنى عشرى و اهل سنّت و آن اولويت خاندان امام على عليه‏السلام و اهل بيت به خلافت در ميان همه خاندانهاى عرب، آن هم نه بر اساس نص، بلكه به خاطر وجود اشاراتى در سخنان پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله مبنى بر سزاوار بودن على عليه‏السلام به خلافت نسبت به ديگران و نيز فضائل بسيار آن حضرت.
اين فكر از همان زمان تابعين در ميان بسيارى از آنان و حتى برخى از صحابه وجود داشت؛ از جمله خود ابوحنيفه كه با زيد معاصر بود. شيخ ابو زهره در اين باره به صورت مفصّل در كتاب مربوط به ابو حنيفه (الامام ابو حنيفه) بحث كرده است(3). و اين دو؛ يعنى زيد و ابو حنيفه، مدّتى در بصره مكتب اعتزال را آموخته بودند و بخشهايى از اين تفكر مبتنى بوده بر افضليّت امام على عليه‏السلام بر خلفاى ديگر. لذا ابو حنيفه در برابر اصرار منصور (خليفه وقت) براى احراز تصدّى پست قضاوت، اصلاً نپذيرفت؛ چون خلافت او را قبول نداشت. در زمان قيام زيد، ابو حنيفه در كوفه مرجع فتوا بود. زيد به او پيغام فرستاد تو عقيده دارى كه آل على عليهم‏السلام نسبت به خلافت مقدّم هستند بر بنى العباس و ديگران. من هم آماده قيام هستم.
ابو حنيفه يك استر و مقدارى پول فرستاد، امّا زيد قبول نكرد و گفت: خودت بيا. ابو حنيفه گفت: امانات مردم نزد من است و بالاخره چند تا از شاگردانش را براى يارى زيد فرستاد. شيعيان هم در ابتدا خوب همكارى كردند، ولى به هر علت بعدا ميان زيد و شيعيان اختلاف افتاد و حتّى از او پرسيدند: «ما رأيك فى الشيخين».
گفت: «هما امامان عادلان». همان عقيده‏اى كه نوع زيديّه به آن معتقد هستند؛ النّهايه على عليه‏السلام را افضل مى‏دانند. معتزله هم چنين نظرى دارند كه ابن ابى الحديد هم از همين افراد است. اين عقيده به خصوص بعد از خرابكاريهاى بنى اميّه شايع و رايج بوده است(4).
بنابراين، دعوت زيد از يك زمينه مناسبى برخوردار بوده است. و حتى زمينه آن از دعوت امامان عليهم‏السلام بيشتر بود؛ چون اوّلاً خيلى‏ها عقيده داشتند بايد عليه بنى اميّه قيام كرد و زيد هم چنين نظرى داشت و ائمّه عليهم‏السلام بعد از جريان عاشورا به فكر قيام نبودند و مردم را به آمدن امام دوازدهم وعده مى‏دادند. در عين حال شخصيّت زيد بن على عليه‏السلام از نظر كلامى قابل بررسى است كه بايد در فرصت ديگر به آن بپردازيم.
پس زمينه قيام زيد بن على عليه‏السلام حتّى در ميان اهل تسنّن وجود داشت؛ چون اين تفكّر و قيام، به نفى خلفاى راشدين منجر نمى‏شد، به ويژه آنكه قيام و دعوت زيد قبل از بنى العباس آغاز شده بود و شعار آن هم «الرّضا من آل محمّد» بود؛ يعنى كسى كه از آلِ محمّد مورد رضايت و پذيرش مردم باشد. در واقع يك نوع دمكراسى اسلامى را مى‏خواست پياده كند و در حقيقت مردم را به چنين فردى دعوت مى‏كرد و اين كلمه «الرضا من آل محمّد» در تمام مناطقى كه مسلك زيد حضور پيدا كرده بود، شايع شده بود.
به دنبال آشوبى كه در اين منطقه (خراسان) به پا شده بود، هارون با اينكه مريض بود، به خراسان آمد تا شايد فتنه را خاموش كند، ولى اجل به او مهلت نداد و مُرد و در اين محل دفن شد و پسرش اين بقعه را براى او ساخت. بعد هم داستان اختلاف و جنگ ميان مأمون و امين پيش آمد كه به پيروزى مأمون منتهى شد و امر خلافت براى مأمون فراهم گرديد.
مأمون از لحاظ اعتقادى، به اعتزال گرايش داشت و داستان «محنت» كه معروف است، بر همين اساس شكل گرفت كه او عقيده داشت هر كس بگويد قرآن قديم است، اشكال دينى دارد؛ چون معتزله مانند شيعه عقيده دارند كلام اللّه‏ حادث است. مأمون محنت و امتحانى را شروع كرد بر اساس فكر اعتزال و از علما بر اين عقيده اعتراف مى‏گرفت كه به نام محنت در تاريخ ثبت شده است. مى‏گويند عالم ‏ترين خلفاى بنى العباس هم مأمون است.
حال با اين مقدّمه‏اى كه عرض شد، بايد پرسيد انگيزه مأمون از دعوت امام رضا عليه‏السلام براى آمدن به خراسان چه بوده است؟
بعضى مى‏گويند بدان سبب كه اشتراك فكرى بين شيعيان و مأمون وجود داشته است. قطعا اين اشتراك فكرى در دخالت دادن عقل در مباحث فقهى و كلامى وجود دارد و حتى بعضى از اهل تسنّن فكر مى‏كنند افرادى مانند سيد مرتضى، سيد رضى و... جزء معتزله هستند و آنان را در رديف معتزله قرار مى‏دهند و مأمون هم علما را در خراسان جمع مى‏كرد و در همين زمينه به گفت و گو مى‏پرداختند، به گونه ‏اى كه حتّى مردم در بحث حدوث و قدم كلام اللّه‏، علما را امتحان مى‏كردند.
امام رضا عليه‏السلام هم پس از آمدن به خراسان در اين مباحث مشاركت داشته كه در كتاب عيون اخبارالرضا مناظرات امام عليه‏السلام منعكس شده است. النّهايه در صحبتهاى اوليه مأمون با امام عليه‏السلام بحث واگذارى خلافت بود، ولى امام عليه‏السلام نپذيرفت. در مرحله بعد پذيرش ولايتعهدى مأمون بود كه امام عليه‏السلام به شرط عدم مداخله در امور حكومتى و عزل و نصب ولات قبول مى‏كند. بنابراين يكى از انگيزه‏هايى كه در باب دعوت از امام عليه‏السلام گفته شده، همين ترويج فكر اعتزال بوده است تا ديگر مذاهب اهل تسنّن ـ كه اكثرا پيرو حديث بودند ـ كنار زده شوند.
امّا مسئله‏اى كه من مى‏خواهم عرض كنم از اين قرار است: وقتى مأمون از حضرت امام رضا عليه‏السلام دعوت كرد، در متن عهدنامه آمده كه وقتى از خاندان حضرت تعريف و به آنها ابراز علاقه مى‏كند، مى‏گويد: او را وليعهد قرار داده‏ام و سمّاه الرضا(5). مأمون امام عليه‏السلام را به عنوان رضا ناميد؛ چون شعار «الرضا من آل محمّد» در تمام منطقه خراسان شايع شده بود و او از اين طريق مى‏خواست در واقع يك جايگزين براى آن درست كند و بديهى بود به خاطر برترى امام عليه‏السلام بر زيد و يحيى و ديگران خود به خود، ذهن مردم به سوى ايشان سوق پيدا مى‏كرد، در حالى كه امام عليه‏السلام اصلاً داعيه قيام و خلافت نداشت و اين خيلى سادگى است كه ما مأمون را يك شيعه بدانيم؛ گر چه كسانى هم از علماى شيعه، مانند شيخ صدوق در طبقه قدما و حسن الامين در طبقه متأخرين، به شيعه بودن مأمون عقيده داشتند و نظر دارند كه مأمون حقيقتا قصد داشته خلافت را به امام عليه‏السلام واگذار كند، ولى چون ايشان قبول نكردند، ولايتعهدى را پيشنهاد كرده است(6).
انگيزه ديگر مأمون در واگذارى خلافت و ولايتعهدى احتمالاً اين بوده كه نشان بدهد ائمه عليهم‏السلام هم به دنبال كسب رياست و خلافت هستند؛ چون مردم كوچه و بازار خبر نداشتند كه امام عليه‏السلام با تحميل، ولايتعهدى را پذيرفته است؛ امّا امام عليه‏السلام با توجّه به همين مسئله، شرط كرد كه هرگز در هيچ يك از حوزه‏هاى حكومتى دخالت نداشته باشد.
مسئله مهم ديگر ـ همان‏طور كه در مجموعه تلويزيونى ولايت عشق هم به آن اشاره شده بود و شواهدى هم وجود دارد ـ نقش وزير مأمون (فضل بن سهل) در تحميل مسئله دعوت از امام عليه‏السلام براى آمدن به خراسان بسيار پر رنگ بوده است(7)؛ چون فضل يك ايرانى بود و از اين طريق مى‏خواست خلافت بنى العباس را از بين ببرد و حكومت را به گونه‏اى منتهى كند به ائمّه. از طرفى مى‏دانسته كه ائمّه هم اهل خلافت نبودند؛ در نتيجه مى‏توانسته زمينه يك سلطنت ايرانى را فراهم كند.
به هر حال اين هم يك احتمال است كه شواهد زيادى دارد؛ از جمله شما مى‏دانيد كه شعار بنى العباس لباس سواد و پرچم سياه بوده است و وقتى حضرت رضا عليه‏السلام به ايران آمد، رنگ سياه را به لباس و پرچم سبز تبديل كردند. در كتاب تاريخ الوزراء خواندم كه كسى به فضل بن سهل گفت: خوب دارى با بنى العباس بازى مى‏كنى. تو شعار ايرانيها را (رنگ سبز) در مملكت اسلامى رواج دادى(8).
مطالبى را كه من خدمت دوستان عرض مى‏كنم هيچ كدام قطعى نيست، ولى زمينه‏اى براى پژوهش خواهد بود، به خصوص براى كسانى كه در مسائل تاريخى كار مى‏كنند. قدر مسلّم آنچه من و شما قبول نداريم اين است كه مأمون شيعه شده باشد و بعد هم امام عليه‏السلام را به شهادت برساند. شما مى‏دانيد وقتى مأمون تصميم گرفت به بغداد برود، در سرخس وزيرش را كشت. در كتاب تاريخ قضات مصر خواندم مأمون دستور داده بود تمام منبرهايى كه روى آن ولايتعهدى حضرت رضا عليه‏السلام اعلام شده بود بشويند؛ از جمله در مصر منبرى كه روى آن ولايتعهدى اعلام شده بود، شستند.
البتّه مطلب ديگرى هم هست كه بعد از واگذارى ولايتعهدى به امام عليه‏السلام طرفداران بنى العباس در بغداد به رهبرى ابراهيم، عموى مأمون قيام كردند؛ مأمون ديد جريان ولايتعهدى هم نتيجه‏اى ندارد؛ لذا امام عليه‏السلام را به شهادت رساند.
امّا مسئله قبر حضرت عليه‏السلام . مأمون براى پدرش بقعه‏اى ساخته بود و وقتى حضرت رضا عليه‏السلام شهيد شد، مأمون خيلى گريه مى‏كرد و به سر و سينه مى‏زد و بالاخره جنازه حضرت را بالاى سر پدرش دفن كرد. ابن بطوطه كه اواخر قرن هشتم هجرى از خراسان ديدار كرده، روايت مى‏كند: «به زيارت قبر حضرت على بن موسى الرضا رفتم. وارد حرم كه شدم، دو تا سكو بود. يكى در وسط بود؛ يعنى قبر هارون الرشيد كه شمعدانها روى آن بود. يكى هم سمت چپ و بالا سر هارون و قبر على بن موسى الرضا بود».
ايشان اضافه مى‏كند: وقتى شيعيان وارد حرم مى‏شوند اول يك لگد به قبر هارون مى‏زنند، بعد قبر على بن موسى الرضا عليه‏السلام را زيارت مى‏كنند(9).
بنابراين در آن زمان ضريحى وجود نداشته است و ظاهرا صفويه اولين ضريح را براى حضرت ساختند. بايد توجّه داشت اين قبّه در تمام ادوار و نزد همه حكومتها بسيار محترم و مورد تعظيم بوده است؛ زيرا سلاطين سنّى مذهب، هم براى هارون و هم براى وليعهد پسرش مأمون احترام قائل بودند. به اضافه علاقه‏اى كه در دوران بنى عباس به اهل بيت پيغمبر وجود داشت و در اين زمينه شواهد زيادى در تاريخ وجود دارد؛ از جمله ابن اثير در كامل نقل مى‏كند: ملك شاه سلجوقى / آغاز قرن ششم هجرى / كه مقر حكومتش در اصفهان بود، خبردار شد كه برادرش در خراسان عليه او قيام كرده است. وى به همراه وزيرش / ظاهرا نظام الملك / به خراسان آمد و در بين راه به زيارت مشهدالرضا رفت و در مسجد بالاسر حضرت (كه اكنون وجود دارد) نماز خواند و دعا كرد. پس از خروج از حرم از وزيرش پرسيد: تو چه دعا كردى؟
وزير گفت: براى پيروزى اعلا حضرت بر برادرش دعا كردم.
شاه گفت: من اين طور دعا نكردم، بلكه از خدا خواستم هر يك از ما دو برادر كه براى اسلام مفيدتر است، پيروز گردد(10)!
گواه ديگر بر احترام سلاطين به بارگاه حضرت رضا عليه‏السلام همان كاشيهاى برجسته داخل حرم است كه توسط يكى از كارگزاران خوارزمشاهيان بر ديوارها نصب شده و هنوز باقى است.
در پايان، دو خاطره و دو كرامت از اين بقعه مقدّسه را براى شما نقل مى‏كنم:
خاطره اوّل را شيخ صدوق چنين نقل مى‏كند: فردى مى‏گويد از دروازه نوغان بيرون آمدم (قصبه‏اى بود در محل كنونى محله نوغان و با بقعه حضرت رضا عليه‏السلام به قدر يك صدارس يا اذان‏رس فاصله داشت.) ديدم نورى از ناحيه قبر حضرت عليه‏السلام به آسمان صعود مى‏كند. اين گونه اتّفاقات ظاهرا در تاريخ فراوان ثبت شده است(11).
خاطره دوم از پدرم مى‏باشد كه حدود هفتاد سال در مسجد گوهرشاد منبر مى‏رفت و مقيّد بود سحرها به حرم مشرّف شود. ايشان نقل مى‏كرد: يك شب كه از كوچه منزلمان در پايين خيابان بيرون آمدم و داخل خيابان شدم، ديدم دو تا مناره نور از دو طرف گنبد رو به بالاست. همان‏طور نگاه مى‏كردم تا وارد صحن نو شدم. باز هم آنها را ديدم كه پايين آنها به گنبد حضرت متصل بود و به تدريج از هم فاصله مى‏گيرند تا آسمان؛ و بعد هم داخل حرم شدم. عصر يك روز يا دو روز بعد (ترديد از من است) در مجلسى بوديم كه مرحوم حاج شيخ حسنعلى تهرانى (جد مادرى مرحوم آية‏اللّه‏ مرواريد) حضور داشت. (در آن زمان در مشهد دو نفر از علماى بزرگ و صاحب كرامت به نام حاج شيخ حسنعلى بودند؛ يكى حاج شيخ حسنعلى اصفهانى (نخودكى) كه معروف است و ديگرى حاج شيخ حسنعلى تهرانى از معاصران ميرزاى بزرگ و از شاگردان او؛ پدرم به هر دو ارادت داشته است.) ايشان از حضّار سؤال كرد: ديشب كى نزديك سحر بيدار بوده است؟
گفتم: من بيدار بودم.
پرسيد: چيزى هم ديدى؟
گفتم: بلى.
گفت: اين طورى بود و با دو دستش دو عمود كج را نشان داد.
گفتم: بلى.
سرى تكان داد و چيزى نگفت.
بالاخره بركات قبر حضرت عليه‏السلام بسيار زياد است كه ما الآن شاهد آن هستيم؛ از جمله وفور نعمت در همه فصول و شب و روز كه در مشهد الرضا عليه‏السلام وجود دارد.

منابع و مآخذ
1ـ مسعودى، مروج الذهب، چاپ مصر، 1346ق.
2ـ محمّد ابو زهره، ابو حنيفه؛ حياته و عصره، چاپ دوم: دارالفكر العربى، 1369ق.
3ـ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، 1402ق.
4ـ حسن الامين، الرضا و المأمون و ولاية العهد و صفحات من التاريخ العباسى، بيروت، دارالحديد، بى‏تا.
5ـ سيف الدين حاجى بن نظام عقيلى، آثار الوزراء، تعليق و تصحيح مير جلال الدين حسينى ارموى، تهران، انتشارات دانشگاه، 1337ش.
6ـ الوزراء، للجهشيارى، چاپ مصر.
7ـ ابن بطوطة، رحلة، المسماة تحفة النظّار فى غرائب الامصار، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407ق.
8ـ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، چاپ دوم: تهران، كتابفروشى طوس، 1363ش.

استاد محمّد واعظ‏زاده خراسانى
تنظيم و مراجعه به منابع: حسين وحدتى

________________________________________
1 ـ اين مطلب، حاصل سخنرانى استاد محمّد واعظ‏زاده خراسانى است كه در جمع محققان بنياد پژوهشهاى اسلامى به مناسبت ميلاد امام رضا عليه‏السلام ـ 3/10/1383 ـ ايراد گرديده است.
2 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 185.
3 ـ نگاه كنيد به: ابو حنيفه، حياته و عصره، ص 33، به نقل از: المناقب لابن البزازى، ج 1، ص 55.
4 ـ نگاه كنيد به: الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 241.
5 ـ مراجعه شود به متن عهدنامه ولايتعهدى امام رضا عليه‏السلام در عيون اخبار الرضا عليه‏السلام .
6 ـ مراجعه شود به: الرضا و المأمون و ولاية العهد و صفحات من التاريخ العباسى.
7 ـ براى اطلاع بيشتر رجوع شود به: عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 165؛ آثار الوزراء، ص 76.
8 ـ كتاب الوزراء، للجهشيارى، ص 313.
9 ـ سفرنامه ابن بطوطه، ص 401.
10 ـ الكامل فى التاريخ، ج 10، ص 211.
11 ـ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 278.
 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page