طليعه
حضرت امام محمدتقى عليه السلام در دهم ماه رجب سال 195 . ق در مدينه منوره چشم به جهان گشود . پدر بزرگوارش حضرت رضا عليه السلام و مادر ارجمندش بانويى مصرى تبار به نام سبيكه مىباشد . ريحانه و خيزران از ديگر نام هاى مادر امام جواد عليه السلام است . حضرت رضا عليه السلام در مورد منزلت فرزندش امام جواد عليه السلام و مادر مكرمه آن حضرت، به يارانش فرمود: من داراى پسرى شده ام كه همچون موسى عليه السلام شكافنده درياها [ى علم] است و همانند عيسى عليه السلام مادرى قدسيه و پاكيزه دارد . (1)
پيشواى نهم در سن 7 سالگى به امامت رسيد و هفده سال رهبرى شيعيان را به عهده داشت . دوران امامتحضرتش با دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى مامون و معتصم مقارن بود . حضرت جواد عليه السلام در داشتن تمام صفات زيباى اخلاقى و انسانى سرآمد خوبان روزگار بود . پارسايى، علم و دانش و بخشندگى اش موجب شده بود كه با القاب جواد، تقى، مرتضى و منتجب شناخته شود . اما در اين ميان لقب «ابن الرضا» بخاطر شكوه و جلالت امام رضا عليه السلام در ميان مردم شهرت بيشترى داشت و حتى بعد از آن حضرت، مردم امام دهم و يازدهم عليهما السلام را نيز با همين لقب بيشتر مىشناختند . امام رضا عليه السلام هنگام خطاب به يگانه فرزندش، بيشتر، از كنيه «ابو جعفر» - كه نشانه احترام خاصى است - استفاده مىكرد . (2)
امام محمدتقى عليه السلام كه در نوجوانى به مقام رفيع امامت نائل شده بود، در سن 25 سالگى و در عنفوان جوانى به دستور معتصم عباسى و توسط همسر بىوفايش ام الفضل (دختر مامون) در شهر بغداد به شهادت رسيد .حضرت جواد عليه السلام از همسر ديگرش، سمانه مغربيه، داراى چهار فرزند پسر، به نام هاى: ابوالحسن امام على النقى عليه السلام، ابو احمد موسى مبرقع، ابو احمد حسين و ابو موسى عمران; و چهار فرزند دختر، به نامهاى: فاطمه، خديجه، ام كلثوم و حكيمه بود . (3) حكيمه دختر امام جواد عليه السلام همان بانوى با فضيلت و مؤدب است كه در هنگام تولد حضرت مهدى عليه السلام در منزل برادر زاده اش امام حسن عسكرى عليه السلام حضور داشت و به نرجس خاتون يارى مىكرد .
شايسته ترين ترجمان قرآن
امامان معصوم عليهم السلام كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله حجتخدا و جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به شمار مىروند شايسته ترين ترجمان وحى و آشناترين كس به تفسير قرآن مىباشند . بر اين اساس اگر بخواهيم كلام وحى را معنا كنيم، اول بايد به سراغ امامان معصوم عليهم السلام برويم .
امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: «اين قرآن، خطوطى است كه در ميان جلد پنهان است، با زبان سخن نمىگويد و نيازمند مفسر و ترجمان است ... .» و سپس فرمودند: «فنحن احق الناس به; ما [امامان معصوم عليهم السلام] براى [تفسير و ترجمان] قرآن از همه مردم شايسته تريم .» (4)
امام باقر عليه السلام در معناى آيه «و ما يعلم تاويله الا الله والراسخون فى العلم» (5) ; فرمود: يعنى «معنى تمام قرآن را جز خداوند و كسانى كه راسخ در علم هستند (6) نمىدانند .» و امام صادق عليه السلام راسخان در علم را چنين معرفى كرد: «نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تاويله; ما [اهل بيت] راسخان در علم هستيم و ما تاويل قرآن را مىدانيم .»
پيشواى پنجم ضمن گفتار روشنگرانهاى كه در مورد امتيازات اهل بيت عليهم السلام بيان فرموده است، به اين نكته اشاره كرده، مىفرمايد: «نحن تراجمة وحى الله; (7) ما مترجمان وحى الهى هستيم .» امام صادق عليه السلام در معناى آيه: «بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم» ; (8) «ولى اين قرآن آيات روشنى است كه در سينه دانشوران [و اهل علم] جاى دارد .» فرمود: «مقصود از اهل علم كه دانش تفسير قرآن را در سينه خود جاى دادهاند، امامان معصوم عليهم السلام هستند .» (9)
با توجه به نكات فوق در اين نوشتار سعى شده است كه برخى از نكته هاى تفسيرى و مفاهيم قرآنى از سيره و سخن امام جواد عليه السلام استخراج شده و به مبلغان و مخاطبان گرامى عرضه شود، تا با پيروى از شيوه تبليغى آن حضرت در عرضه مطالب بلند وحيانى، با برخى از معانى آيات الهى نيز آشنا شويم .
ترويج آيات قرآن
حضرت جواد عليه السلام بر اين باور بود كه آيات الهى بايد در جامعه فراگير شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گيرند، به همين جهتسعى مىكرد كه در گفتگوها و معاشرت و برخورد با مردم از آيات قرآن استفاده كند . داستان زير نمونه اى از اين حقيقت است .
قاسم بن محسن مىگويد: در سفرى كه به مكه رفته بودم در راه به شخص ضعيف و مستحقى برخورد كردم، از من چيزى خواست و من هم يك قرص نان به او صدقه دادم، سپس به راه خود ادامه دادم، در راه گردباد تندى وزيد و عمامه ام را با خود برد . من هر چه تلاش كردم نفهميدم كه به كدام سمت برد . هنگام بازگشت در مدينه به حضور امام جواد عليه السلام رفتم، امام به من فرمود: اى قاسم! عمامهات را در راه باد با خودش برد؟ گفتم: بلى . امام به خادم خود فرمود: برو عمامه قاسم را بياور و او عينا عمامه خودم را برايم آورد . من با شگفتى تمام به حضرت عرضه داشتم: اى پسر رسول خدا! اين عمامه چگونه بدست شما رسيد . امام پاسخ داد: تو در راه به مستمندى صدقه دادى و خداوند احسان تو را پذيرفت و به شكرانه آن، عمامهات را به تو برگرداند . حضرت جواد عليه السلام در ادامه سخن خويش اين آيه را قرائت كرد: «ان الله لا يضيع اجر المحسنين» (10) ; «خداوند متعال مطمئنا پاداش نيكوكاران را ضايع و تباه نمىسازد (11) .»
كودكى در مسند امامت
روزى على بن اسباط (يكى از شيعيان كوفى) در دوران كودكى امام جواد عليه السلام به حضور آن حضرت شرفياب شد . او مىگويد: من دقيقا به قد و قامت آن بزرگوار خيره شده و قيافه و حركات و سكناتش را زير نظر داشتم تا در موقع مراجعت، شكل و شمايل امام جواد عليه السلام را بهتر براى يارانم در مصر نقل كنم . درست در همين هنگام كه با اين انديشه به او نگاه مىكردم، آن حضرت نشست و رو به سوى من كرده و گفت: «اى على بن اسباط! خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده، همانند كارى است كه در مسئله نبوت انجام داده است . گاهى در قرآن مىفرمايد: «و آتيناه الحكم صبيا» (12) ; «ما به يحياى پيامبر عليه السلام در دوران كودكى فرمان [نبوت] داديم .» و گاهى در مورد انسانها مىفرمايد: «حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة» (13) ; «تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد عقلى برسد و به چهل سالگى بالغ گردد .» با توجه به اين آيات همانگونه كه ممكن استخداوند متعال حكمت را به انسانى در كودكى بدهد، در قدرت اوست كه آن را در چهل سالگى بدهد .» (14) و به اين ترتيب هر گونه شك و شبهه را در مورد امامتش از ذهن على بن اسباط زائل نمود .
براى توضيح بيشتر نقل روايتى از امام رضا عليه السلام در اينجا مناسب مىنمايد: روزى صفوان بن يحيى به حضرت رضا عليه السلام عرضه داشت: قبل از آنكه خداوند متعال فرزندت - حضرت ابوجعفر - را به شما عطا كند، مىفرموديد كه خداوند به من پسرى خواهد بخشيد . اينك خداوند متعال او را به شما ارزانى كرد و چشم ما به جمالش روشن شد . حال مىپرسيم، - خداى نكرده - اگر خبرى شد [و شما از دنيا رفتيد!] بعد از شما ما به چه كسى رجوع كنيم؟ امام رضا عليه السلام به فرزندش حضرت جواد عليه السلام - كه پيش رويش ايستاده بود - اشاره كرد . صفوان بن يحيى با كمال تعجب گفت: ايشان كه كودكى سه ساله هستند؟! [چطور مىشود يك كودك امام باشد؟] امام فرمودند: «و ما يضره من ذلك شىء قد قام عيسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنين; كودك بودن او در امامتش مشكل ايجاد نمىكند، عيسى عليه السلام در سه سالگى به حجيت الهى قيام نموده [و به نبوت رسيد] .» (15)
على بن اسباط مىگويد: روزى به امام جواد عليه السلام عرض كردم: اى مولاى من! مردم به كوچكى سن شما ايراد مىگيرند و به اين جهت از پذيرفتن امامتتان سر باز مىزنند . امام در پاسخ فرمودند: چرا آنان اين نكته را بر من ايراد مىگيرند؟ به خدا سوگند! خداوند متعال به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى» (16) ; «بگو: اين راه من است! من و هر كسى كه پيرو من باشد، با بصيرت كامل، [همه مردم را] به سوى خدا دعوت مىكنيم .»
و غير از على عليه السلام در اول اسلام كسى از رسول الله صلى الله عليه و آله پيروى نكرد . و آن حضرت در آن هنگام 9 ساله بود و من هم 9 سال دارم . (17) [كه با بصيرت كامل مردم را به سوى خدا هدايت مىكنم؟]
سوگندهاى قرآن
يكى از مهمترين عوامل پيشرفت جوامع، سوق دادن افراد آن به سوى علم و دانش و تفكر است . قرآن كريم با شيوه هاى مختلفى انسانها را به تفكر واداشته است . يكى از اين شيوه ها، سوگندهاى آن است . معمولا امور مقدس و ارزشمند مورد قسم قرار مىگيرند . خداوند متعال در موارد متعددى از كتاب خويش به پديده هاى طبيعى جهان آفرينش قسم مىخورد; و شب و روز و ستاره و خورشيد و ماه و امثال آن مورد سوگند خداوند متعال قرار گرفتهاند . على بن مهزيار درباره سوگندهاى قرآن از محضر امام جواد عليه السلام نكتهاى را نقل كرده است كه قابل دقت و بررسى است . او روزى از پيشواى نهم سؤال كرد: سوگندهاى قرآن همانند: «و الليل اذا يغشى والنهار اذا تجلى والنجم اذا هوى» و نظائر اينها براى چه در قرآن مورد قسم قرار گرفته است؟ امام فرمود: خداى تعالى [براى بيدارى انسان و تحريك انديشه و عقل وى] مىتواند به هر يك از مخلوقاتش كه بخواهد سوگند ياد كند ولى مردم جز به ذات او، به چيز ديگرى نبايد سوگند ياد كنند . (18)
هدايت گمراهان با آيات الهى
قاسم بن عبدالرحمن به مذهب زيديه گرايش داشت، اما با شنيدن آياتى از قرآن كه امام جواد عليه السلام بر وى قرائت كرد، با حقيقت آشنا شده و به امامت امام جواد عليه السلام و سائر ائمه اعتقاد پيدا كرد . او در اين مورد مىگويد: من زمانى به مذهب زيديه تمايل داشتم تا اينكه به بغداد سفر كردم و مدتى آنجا بودم، در همان ايام روزى در يكى از خيابانهاى بغداد، ديدم مردم با شور و شوق وصف ناپذيرى به يك نقطه معلومى متوجه هستند; بعضى مىدوند، بعضى بالاى بلندي ها مىروند، بعضى ايستاده و آنجا را تماشا مىكنند . پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا! (حضرت جواد فرزند امام رضا عليه السلام) مىآيد . گفتم: من هم بايد او را ببينم . تا آنكه حضرت جواد عليه السلام سوار بر قاطر نمايان شد . من همچنان كه به او خيره شده بودم، پيش خودم گفتم: خداوند گروه اماميه را از رحمتخود دور كند، آنها اعتقاد دارند كه پروردگار متعال، اطاعت اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است! همين كه اين انديشه در ذهن من خطور كرد، آن حضرت راهش را به سوى من كج كرد و رو به من كرده، اين آيه را قرائت كرد: «ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ظلال و سعر» (19) ; [قوم ثمود گفتند:] آيا ما بشرى از جنس خود را پيروى كنيم؟ در اين صورت ما در گمراهى و جنون خواهيم بود .»
با شنيدن اين آيه - كه از دل من گواهى مىداد - با خود انديشيدم كه: مثل اينكه او ساحر و پيشگو است كه از انديشههاى نهانى من خبر مىدهد؟ حضرت جواد عليه السلام دوباره مرا خطاب كرده و اين آيه را تلاوت فرمود: «ء القى الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر» (20) ;
«آيا از ميان ما تنها بر او وحى نازل شده؟! نه، بلكه او آدم بسيار دروغگو و خودپسندى است .» وقتى كه متوجه شدم حضرت جواد عليه السلام واقعا از انديشه هاى قلبى من خبر مىدهد و اين براى افراد عادى ممكن نيست، فهميدم كه او ولى خدا و امام مسلمين است . بعد از آن از مذهب زيديه دستبرداشته، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و به امامت حضرتش اقرار كرده و اعتراف نمودم كه او حجتخدا بر مردم است . (21)
پيامبران مرسل
حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در تفسير ذالكفل - كه در آيه 48 سوره ص مورد ستايش خداوند قرار گرفته - مىگويد: نامهاى به امام جواد عليه السلام نوشتم و در آن از نام «ذا الكفل» و اينكه آيا او پيامبر مرسل بود يا نه؟ پرسش نمودم . امام جواد عليه السلام در پاسخ فرمود: خداى متعال يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاد، و سيصد و سيزده نفر از آنان مرسل بودند و «ذو الكفل» يكى از آن مرسلين است كه بعد از سليمان بن داود مىزيست، و در ميان مردم مانند داود عليه السلام قضاوت مىكرد و جز براى خداى عزوجل خشمگين نمىشد و نام شريف او «عويديا» بود . او همان است كه خداى عز وجل در كتاب شريف خود از او نام برده و فرمود: «واذكر فى الكتاب اسمعيل واليسع و ذالكفل كل من الاخيار» (22) ; «و در اين كتاب به ياد آر «اسماعيل» و «يسع» و «ذو الكفل» را كه همه از نيكان بودند .»
نامهاى خداوند
ابو هاشم جعفرى از امام جواد عليه السلام سؤال كرد كه معناى واحد چيست؟ حضرت پاسخ داد: اجماع و اتفاق زبانهاى مردم به يگانگى و وحدانيت خداوند متعال مىباشد، چون خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله» (23) ; «و اگر از آنان بپرسى چه كسى آنانرا آفريده است، قطعا همه آنان خواهند گفت: خدا .» (24)
وى همچنين معناى صمد را - كه در سوره توحيد آمده است - از امام جواد عليه السلام چنين نقل مىكند:
«صمد يعنى بزرگى كه تمام موجودات عالم در نيازهاى كوچك و بزرگ خود به او مراجعه كرده و محتاج اويند .» (25)
مقابله با تحريف كنندگان قرآن
احمد بن محمد بن سيارى (26) حدود صد و هشتاد و هشت روايت در مورد تحريف قرآن نقل كرده است . وى كه فردى غيرقابل اعتماد و در نقل احاديث ضعيف و كذاب مىباشد مورد قدح امام جواد عليه السلام قرار گرفت . آن حضرت احمد سيارى را - كه در مورد امامت دچار غلو شده بود و احاديثى را در مورد تحريف قرآن جعل مىكرد - در نامه هاى خود تكذيب نموده و ادعاهاى او را باطل و بى اساس خواند . (27)
انديشه هاى ناب در تفسير قرآن
امام جواد عليه السلام به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علماء و دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد . در اينجا به دو مورد اشاره مىكنيم:
1 . روزى در مجلس معتصم، برخى از دانشمندان به آيه اى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند . امام جواد عليه السلام كه در آن جلسه حضور داشت خطاى آنان را گوشزد نموده و تفسير صحيح را براى حاضرين ارائه نمود . محمد بن مسعود عياشى سمرقندى در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چنين آورده است: در زمان معتصم عباسى، عوامل خليفه عدهاى دزد را - كه راههاى عمومى در بين شهرها را براى مسافرين و كاروان هاى حج نا امن كرده بودند - دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند . خليفه در مورد اين حادثه حساس، مجلس مشورتى تشكيل داده و از دانشمندان عصر، كيفيت اجراى حد شرعى را در مورد آنان خواستار شد . آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راهكار است، آنجا كه مىفرمايد: «انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض» (28) ; «كيفر كسانى كه با خدا و رسول او به جنگ و محاربه بر مىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه: اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا دست و پاى آنان به عكس يكديگر قطع شود و يا اينكه از سرزمين خود تبعيد گردند .»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه، يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند . معتصم عباسى در همان جلسه از امام جواد عليه السلام نيز نظر خواست . آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، اما وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود را چنين اعلام كرد: اينان در استدلال به آيه خطا كردند . استنباط حكم شرعى از اين آيه دقتبيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسئله در نظر گرفته شود و نسبتبه جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند; زيرا اين مسئله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد: 1 . اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كردهاند; نه كسى را كشته و نه مال ديگرى را به غارت بردهاند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معناى نفى از ارض است . 2 . اگر راه را ناامن كرده و افراد بىگناهى را كشته اند، اما به مال ديگران تجاوز نكردهاند، مجازات آنان اعدام است . 3 . اگر امنيت را از راه هاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بىگناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت بردهاند، كيفر آنان بايد سختتر باشد; يعنى اول دست و پايشان را به عكس همديگر قطع مىكنند، پس به دار مجازات آويخته مىگردند .
معتصم اين نظريه را پسنديده و به عامل خود دستور داد، طبق نظر امام جواد عليه السلام عمل كند . (29)
2 . زرقان، يكى از دوستان صميمى احمد بن ابى داود، قاضى بغداد بود . او مىگويد: روزى دوستم احمد را ديدم كه از مجلس معتصم - هشتمين خليفه عباسى - مىآيد; اما خيلى افسرده و ناراحت است . گفتم: چرا اين قدر ناراحت و افسردهاى؟ پاسخ داد: امروز در مجلس خليفه، ابو جعفر ابن الرضا عليه السلام چنان مرا عاجز و درمانده كرد كه آرزو كردم، اى كاش بيستسال پيش از اين مرده بودم و مثل چنين روزى را نمىديدم! ! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: امروز در مجلس خليفه نشسته بوديم، شخصى را به اتهام دزدى پيش خليفه آوردند و او به سرقت اعتراف كرد . در اين حال، معتصم به دانشمندان و فقهاى مجلس رو كرده و گفت: چگونگى اجراى حد الهى بر اين دزد را بيان كنيد! دست او را چطور قطع كنيم؟
من گفتم: دست دزد را بايد از مچ قطع كرد . خليفه پرسيد، به چه دليل؟ گفتم: به دليل آنكه دست، انگشتان و كف تا مچ را شامل مىشود و خداوند در آيه تيمم فرموده: «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه» ; «[با خاك پاك تيمم كنيد و] از آن، بر صورت [پيشانى] و دستها [تا مچ] بكشيد .»
بسيارى از علماء در اين نظريه با من موافقت كرده و آن را تاييد نمودند . اما عدهاى ديگر گفتند: بايد دست را از آرنجبريد . خليفه پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: به دليل آيه وضو كه مىفرمايد:
«فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق» ; «[هنگام اقامه نماز] صورت و دستها را تا آرنجبشوييد .» خداوند متعال حدود دست را در اين آيه تا آرنج معين كرده است . برخى نيز فتوا دادند كه: بايد از شانه، دست را قطع كرد و استدلال مىكردند كه دست از انگشتان تا شانه را شامل مىشود .
خليفه با مشاهده اختلاف آراء در ميان فقها متحير شده و به محمد بن على عليهما السلام رو كرده و گفت: اى ابا جعفر! در اين موضوع شما چه مىگوييد! او پاسخ داد: علماء گفتارهاى خود را بيان كردند و شما شنيديد; مرا از بازگو كردن نظريهام معاف بدار! خليفه گفت: شما را به خدا سوگند نظر خود را در اين موضوع بيان كنيد .
حضرت جواد عليه السلام فرمودند: اكنون كه قسم دادى، به ناچار نظر خود را مىگويم: اين حدود كه علماى مجلس تعيين كردند صحيح نيست، بلكه بايد چهار انگشت او، بدون انگشت ابهام، بريده شود .
خليفه گفت: دليل شما براى اين مدعا چيست؟ محمد بن على عليهما السلام پاسخ داد:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: «السجود على سبعة اعضاء: الوجه واليدين و الركبتين والرجلين; سجده با هفت عضو انجام مىشود: پيشانى، دو [كف] دست، دو زانو و دو [انگشت ابهام] پا .» اى خليفه! هرگاه دست را از مچ، يا از مرفق جدا كنند، ديگر دستى براى سجده باقى نمىماند; در صورتيكه خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: «و ان المساجد لله» ; «مواضع سجده مخصوص خداوند است .» و هر چه براى خدا باشد بريده نمىشود . معتصم از اين استدلال قرآنى شگفت زده شد و آن را تصديق نمود . آنگاه دستور داد انگشتان دزد را طبق نظر محمد بن على عليهما السلام بريدند . (30)
زرقان در ادامه سخن خود مىگويد: ابن ابى داود از آن روز به بعد سخت مضطرب و پريشان احوال بود و با خود مىگفت: چرا نظريه او - كه قاضى مخصوص خليفه است - پذيرفته نشد، اما فتواى يك جوان پذيرفته شد و او از شدت حسد بر خود مىپيچيد، تا اينكه بعد از سه روز پيش معتصم رفته و چنين گفت: نصيحت و خيرخواهى اميرالمؤمنين بر من واجب است و من مىترسم اگر اين سخن را نگفته باشم، در روز قيامت در آتش جهنم بسوزم . پرسيد: چه مىخواهى بگويى؟! ابن ابى داود گفت: وقتى شما مجلسى را مركب از علماء و فقها تشكيل مىدهيد، تا امر مهمى از امور دينى مطرح شود و در آن مجلس وزراء، امراء، فرماندهان نظامى، صاحب منصبان كشور، دربانان و خدمتگزاران حضور دارند، گفتگوها و مذاكرات اين مجلس را مردم در خارج مىشنوند و به همه جا پخش مىشود، با اين حال شما در چنين جلسه با شكوهى راى فقها را رد كرده و گفته يك مرد جوانى را مىپذيريد كه عده زيادى به امامت او قائل هستند و آنان او را به مقام خلافتشايستهتر مىدانند، اين عمل شما موجب مىشود كه جايگاه محمد بن على عليهما السلام در ميان مردم تقويتشده و حكومتشما تضعيف شود!
هنگامى كه خليفه عباسى سخنان كينه توزانه اين قاضى حسود را شنيد، رنگش تغيير يافت و به او گفت: خداى متعال به تو جزاى خير دهد كه مرا راهنمايى كرده و آگاه ساختى .
سخن چينى ابن ابى داود آنچنان خليفه را دگرگون كرده و افكارش را پريشان ساخت كه به فاصله چند روز امام جواد عليه السلام را مسموم كرده و به شهادت رساند . (31)
عبد الكريم پاك نيا
__________________________________________________
1) بحارالانوار، ج 50، ص15 .
2) گفتنى است كه امام جواد عليه السلام پسرى به نام جعفر نداشت تا مكنى به ابو جعفر باشد، اما از آنجايى كه آن حضرت شباهت زيادى به جدش امام باقر عليه السلام داشتبه ابو جعفر ثانى مشهور گرديد .
3) منتهى الآمال، ج2، ص 350 .
4) نهج البلاغه، خطبه 125 .
5) آل عمران/7 .
6) تفسير صافى، ج1، ص318 .
7) كافى، ج1، ص192 .
8) عنكبوت/49 .
9) تفسير الصافى، ج1، ص20 .
10) توبه/120 .
11) الخرائج، ج1، ص377; كشفالغمه، ج2، ص367 .
12) مريم/12 .
13) احقاف/15 .
14) كافى، مولد ابى جعفر محمد بن على الثانى، حديث 3 .
15) الميزان، ج14، ص55 .
16) يوسف/108 .
17) تفسير قمى، ج1، ص358 .
18) الميزان، ج20، ص307 .
19) قمر/24 .
20) همان/25 .
21) كشف الغمه، ج3، ص216; معجم رجال الحديث، ج15، ص26 .
22) الميزان، ج17، ص216، ذيل آيه 48 سوره ص .
23) زخرف/87 .
24) الميزان، ج18، ص128 .
25) الميزان، ذيل سوره توحيد .
26) نجاشى در مورد وى مىنويسد: وى در زمان امام عسكرى عليه السلام از نويسندگان آل طاهر بود . او داراى اعتقادات فاسد و در نقل حديث ضعيف مىباشد . (رجال نجاشى، ص80). شيخ طوسى نيز احمد سيارى را در كتاب رجال خود، بدون اينكه تاييد يا توثيق نمايد، در رديف راويان امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام به شمار آورده است . (رجال الشيخ، ص 384 و 397). اما در كتاب فهرستخويش او را شديدا تخطئه و تضعيف كرده و به اعتقادات نادرست وى اشاره نموده است . (فهرستشيخ طوسى، ص23).
27) معجم رجال الحديث، ج3، ص73 .
28) مائده/33 .
29) تفسير العياشى، ج1، ص315 .
30) وسائل الشيعه، ج28، ص253 .
31) تفسير عياشى، ج1، ص319; جلوههايى از نور قرآن، ص137 .