متن ادبی ((اگر بیایی))

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

 

اگر بیایی

 

امید مهدی نژاد
«دلم دوباره خبر می‏دهد ظهور تو را
بدون فاصله حس می‏کنم حضور تو را
به من مگو که نرفته چگونه باز آید؟
مسیر جاده خبر می‏دهد عبور تو را...»

****

گفتم مىآيى، كوچهها را آب پاشيدم شب باسياه خويش درپس كوچه هاگم شد هر چند بىتو زندگى، مرداب ماندن بود در قاب عمرم انتظارى كهنه مىرقصيد امشب تمام آنچه مىبايست، من كردم بايد بيايى! كوچهها را آب پاشيدم
گلدان نور آوردم، عطر ناب پاشيدم بر ذهن تار آسمان ، مهتاب پاشيدم من بذر نيلوفر بر اين مرداب پاشيدم تصويرهاى تازه بر اين قاب پاشيدم بايد بيايى! كوچهها را آب پاشيدم بايد بيايى! كوچهها را آب پاشيدم
محمد رضا تقى دخت

****
مى بارد از ابر انگبين، وقتى بيايى مرزى نخواهد ماند در بىمرزى تو بى تو بهارى نيست در تقويم دنيا درشهرشب،آتش به جان نى فتاده ست يعقوب وار از هجر يوسف اشكباريم ناگفته ها بسيار در دل دارم از زخم بگشايم اين قلب حزين وقتى بيايى
گل مىكند روى زمين،وقتى بيايى گم مىشود ديوار چين وقتى بيايى دنيا شود باغ برين وقتى بيايى اما نماند اين چنين ، وقتى بيايى چينها شود پاك ازجبين وقتى بيايى بگشايم اين قلب حزين وقتى بيايى بگشايم اين قلب حزين وقتى بيايى
عزيز ا. . . زيادى

****

چشم انتظاران خسته! آخر يكىخواهد آمد تا دستهاى جدايى كوتاه گردد، سرانجام تا تيره شام بلند يلدا بسوزد سحر از آه اى زمين شقاوت، از ابرهاى شفاعت زين پيش درچشمهايش دشتى غزل مىرميدند از آن غزالان رسته، آخر يكى خواهد آمد
گرد و غبار نشسته! آخر يكى خواهد آمد شمشيرهاى شكسته! آخر يكى خواهد آمد ققنوسهاى خجسته، آخر يكى خواهد آمد پيوسته پُر، يا گسسته،آخر يكى خواهد آمد از آن غزالان رسته، آخر يكى خواهد آمد از آن غزالان رسته، آخر يكى خواهد آمد
على اصغر نيكو

****

كور كرد انتظار، چشمهاى جاده را آتشى به نام عشق، باز طعمه كرده است اى كه باصدايتان، آبديده مى كنيد سبز تر كنيد،هان! روى شانه هايتان مى رسد كسى كه باز،روح تازه مىدهد اوهمان كسى است كه سمت عشق مىكشد با نگاهش عاقبت، سبز مى كند كسى قلب سردجنگل و چشم كور جاده را
كشته است مردم انتظار زاده را مثل روزهاى پيش، جنگل اراده را دشنه هاى سيصد و سيزده پياده را نخلهاى چوبى خواب ها ى ساده را مرد هاى جنگى از نفس فتاده را ـمثل حالت قنوت ـدستهاى ساده را قلب سردجنگل و چشم كور جاده را قلب سردجنگل و چشم كور جاده را
محسن وطنى

****
تمام پنجره را گواه مى گيرم چقدر مىشوم ازخوابهاى تولبريز و بى توشوق ندارد لب غزلخوانى دوباره صحبت يك انتظار مى آيد تمام لكنت من سبز مىشود وقتى نگاه مى كنم و با نگاه مى ميرم
اگرنيايى از اين اشك وآه مى ميرم هنوز مانده به دل آرزوى تعبيرم بيا و گوش كن آوازهاى دلگيرم و باز ثانيه ها مى كنند تحقيرم نگاه مى كنم و با نگاه مى ميرم نگاه مى كنم و با نگاه مى ميرم
اعظم هاشمى نيا

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page