ابوطالب (عليه السلام) عموى بزرگوار رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله)، پدر اميرالمؤمنين، على (عليهالسلام) بود. وى وصى «عبدالمطلب» و بزرگترين حامى پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) بود. تاريخ زندگى او سراسر، پر از افتخارات بىنظير است. مردى كه به حق، پناهگاه دردمندان و محرومان بود. ايثار و اخلاص در وجود او تجسم پيدا كرده بود. ابرمردى كه «تاريخ»، فداكارى و استقامتهاى وى را در كسى جز در فرزندش «اميرالمؤمنين» سراغ ندارد! چنان كه دانشمند «اهل سنت»، ابن ابى الحديد، مىگويد:1 «ابوطالب» و پدرش «عبدالمطلب»، بزرگ «قريش» و امير و سرور «مكه معظمه» بودند و مردم آن سامان و مهاجرين و مسافرين اين شهر تاريخى و زائران بيت خدا را پذيرايى و رهبرى مىكردند.
او يك لحظه از خدا غافل نبود؛ بلكه از جانشينان حضرت ابراهيم (عليهالسلام)، قهرمان توحيد بود، و طبق پيشگويىهاى انبياى الهى، منتظر نبوت خاتم پيامبران (صلىاللهعليهوآله) بود. از اين جهت، پيش از آن كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب (عليهالسلام) به رسالت وى ايمان داشت و هنگامى كه «فاطمه بنت اسد»، تولد پيامبر اسلام را به اطلاع وى رسانيد، و از غرايب امرش در هنگام زايمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از اين كارها و چنين نوزادى تعجب مىكنى؟ صبر كن، سى سال ديگر، تو نيز همانند وى را كه وزير و وصيش خواهد بود، به دنيا مىآورى!2
ابوطالب، فردى با ايمان و مقتدر بود كه پيامبر اسلام را از شر كفار قريش تا واپسين لحظات عمر حفظ كرد و از اين رهگذر، سهم بسزايى در پيشرفت اسلام داشت؛ اما على رغم آن همه فداكارىها و ايثارگرىهايش، بعضى از مبغضين و متعصبين، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ايمان و اعتقادش دچار شك و ترديد گرديدند. در اين نوشتار، برآنيم به گوشههايى از فضايل، ايثار و فداكارى، و دلايل ايمان آن بزرگ مرد اسلام، كه به حق مظلوم تاريخ است، اشاره نماييم.
تولد ابوطالب
سى و پنج سال قبل از تولد پيامبر (صلىاللهعليهوآله)، ابوطالب در خانه عبدالمطلب (شيبة الحمد)3 به دنيا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمروبن عائذبن مخزوم بود.
نام ابوطالب
ابوطالب، (چنان كه رسم عرب است كه هر فردى داراى كنيهاى، مأخوذ از نام فرزند بزرگ مىباشد، با قرار دادن كلمه «اب» در مرد، و «ام» در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مكنى به ابوطالب شد؛ اما نام آن حضرت «عبدمناف» بود. برخى خيال كردهاند كه معنى اين نام، «بنده بت» است ؛ چنان كه صاحب قاموس گفته است: گويا مناف نام بتى از قريشيان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصيا و پيشوايان، هرگز پذيرفته نمىشود كه نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ويژه آن كه بر حسب گفته صحاح اللغه و لغويين ديگر، كلمه «نوف» بر علو و فضيلت دلالت دارد. بنابراين عبد مناف، يعنى عبدالعالى و بنده بلند مرتبه؛ نه بنده بت.
جلوههايى از ايثار و فداكارى ابوطالب
هنگامى كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به دنيا آمد، پدرش، از دنيا رفته بود؛ از اين رو، كفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بيش از هفت سال از عمر وى نگذشته بود كه جدش نيز از دنيا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان كفيل پيامبر (صلىاللهعليهوآله) معرفى كرد. چنان كه در منابع دست اول اسلامى آمده است: «رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) هشت ساله بود كه جد بزرگوارش وفات يافت ؛ عبدالمطلب در هنگام وفات، كفالت و نگهدارى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) را به ابوطالب سفارش و توصيه كرد. 4 چنان كه اين وصيت به زبان شعر نيز بيان شده است:
• اوصيك يا عبد مناف بعدى بموعد بعد ابيه فرد
• بموعد بعد ابيه فرد بموعد بعد ابيه فرد
اى عبد مناف (ابوطالب)! نگهدارى و حفاظتِ شخصى را كه مانند پدرش يكتاپرست است، بر دوش تو مىگذارم. ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد (صلىاللهعليهوآله) هيچ احتياجى به سفارش ندارد؛ زيرا او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله از يك مادر بودند).5
وقتى كه عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پيامبر (صلىاللهعليهوآله) را پيش خود برد، و با اين كه ثروتى نداشت، اما بهترين سرپرست براى آن حضرت بود؛ على (عليهالسلام) مىفرمايد: «پدرم در عين نادارى، سرورى كرد و پيش از او هيچ فقيرى سرورى نيافت.» 6
ابوطالب نسبت به پيامبر (صلىاللهعليهوآله) چنان دوستى و محبت شديدى ابراز مىداشت كه هيچ يك از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمىداشت. در كنار پيامبر (صلىاللهعليهوآله) مىخوابيد و هر گاه بيرون مىرفت، او را نيز همراه خود مىبرد و چنان دلبستگى شديدى به پيامبر (صلىاللهعليهوآله) داشت كه نسبت به هيچ كس چنان نبود و خوراك خوب را مخصوص آن حضرت قرار مىداد. 7
«ابن عباس» و ساير صحابه مىگويند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسيار دوست مىداشت ؛ به طورى كه او را از فرزندانش بيشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم مىنمود! بنابراين هرگز از وى دورتر نمىخوابيد و خود هر جا مىرفت، او را نيز با خود مىبرد.»8
علامه مجلسى (ره) نقل مىكند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش مىخوابيد، حضرت ابوطالب پس از آن كه همه مىخوابيدند، به آرامى او را بيدار مىكرد، و رختخواب على را با وى جابه جا مىنمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وى مأمور مىساخت.»9
يعقوبى مىنويسد: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) روايت شده است كه پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، كه زنى مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «اليوم ماتت امى» ؛ امروز مادرم وفات كرد. و چون از ايشان پرسيدند: چرا براى فاطمه بنت اسد چنين بىتاب شدهاى؟ فرمود: «او به راستى مادرم بود؛ زيرا كودكان خود را گرسنه مىگذاشت و مرا سير مىكرد. آنان را گردآلود مىگذاشت و مرا تميز و آراسته مىنمود، و راستى كه مادرم بود.»10
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگى به خانه خويش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگى رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)، لحظهاى از يارى و حمايت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت! و خطرهاى احتمالى را كه متوجه رسول خدا مىگرديد، خود و فرزندانش با جان و دل مىخريدند، و آن چنان فداكارى و ايثارى مىنمودند كه ملائكه و جبرئيل به آنها مباهات مىكردند!
در تاريخ آمده است كه كفار قريش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند كه جلوى تبليغات پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) را كه به نظر آنان اهانت به آيين و مقدسات بتپرستى بود، بگيرد. پس از چندين بار تذكر، سرانجام با اخطار و هشدار شديدتر پيش آمدند؛ به گونهاى كه جان رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) و حضرت ابوطالب مورد تهديد جدى قرار گرفت. در چنين موقعيتى ابوطالب با تمام قوا از رسولخدا حمايت كرد و گفت: «اذهب يا بن اخى فقل ما احببت فوالله لا اسلمك لشى ابدا»؛ 11تو نگران نباش و به دنبال مأموريت الهىات انجام وظيفه كن. به خدا سوگند! به هر قيمتى (ولو جان من در خطر باشد) دست از حمايت تو برنمىدارم!
ابن ابى الحديد مىنويسد: «ابوطالب، كسى است كه پيامبر خدا را در دوران كودكىاش كفالت نمود و در بزرگىاش او را مورد حمايت قرار داد، و از شرارت كفار قريش جلوگيرى كرد. وى در اين راه انواع سختىها و گرفتارىها را تحمل نمود، و بلاها را با جان و دل خريد، و در يارى و نصرت پيامبر و تبليغ آيينش با تمام وجود قيام كرد! آن چنان ايثار نمود كه «جبرئيل» در هنگام وفات او بر پيامبر نازل شد و خطاب كرد: ديگر از مكه خارج شو؛ زيرا ياور و كمك تو از دنيا رفته است!»12
شايان توجه است كه محدثين و مورخين «شيعه و سنى» فداكارىهاى اين رادمرد اسلام را ثبت كردهاند، و احاديث و رواياتى را در اين باره نقل نمودهاند، از آن جمله آوردهاند كه: قريش از ابوطالب مىترسيدند و احترامش را نگه مىداشتند. تا او زنده بود، خطر جدى رسول خدا را تهديد نمىكرد، اما پس از وفات او جسارت و خلافكارىها به حدى رسيد كه خاك و شكمبه حيوانات را بر سر و شانههاى مبارك رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مىريختند! و در حال نماز و عبادت، به اذيت و آزار او و يارانش مىپرداختند؛ تا جايى كه رسول خدا فرمود: «ما نالت قريش منى شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب» ؛ كفار قريش نتوانستند با وجود عمويم «ابوطالب» كارهاى ناپسند به من انجام دهند، تا اين كه او وفات كرد.
پس از وفات ابوطالب آن چنان عرصه را بر پيامبر (صلىاللهعليهوآله) تنگ كردند كه رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خديجه (عليهاالسلام) را كه مدتى بعد از رهايى از شعب ابى طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غمها و اندوه، ناميد....13
بحث و تحليلى در ايمان ابوطالب
در فرهنگ قرآن، ايمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در ميان است، ايمان نيز در كنارش طرح مىشود و در واقع، عمل صالح، آيينه ايمان و باورهاى درونى انسان مىباشد: «وَ مَن يَأتِهِ مُؤمِناً قَد عَمِلَ الصّالِحاتِ»؛14 هر كس نزد او با ايمان بيايد، در حالى كه كارهاى شايسته كرده باشد.
ايمان، طرح درونى است و اعمال مؤمن، بر مبناى اين طرح بنا مىشود و شكل شايسته و مطلوب به خود مىگيرد: «كُلٌ يَعمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ».15 پس از ديدگاه قرآن، چهره واقعى اشخاص را بايد در سيماى اعمال و آيينه ايمان آنها جستجو كرد و بر اين اساس، درباره آنها به داورى نشست.
يكى از چهرههاى نامدارى كه داورىهاى متفاوتى را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت على (عليهالسلام) مىباشد. پيچيدگى شخصيت و سياست پيشگى پر رمز و راز او، باعث شده كه عدهاى به انحراف شناخت و لغزش داورى در مورد ايشان دچار گرديده و شبهه و خدشهاى در ايمان ابوطالب ايجاد نمايند و وى را متهم به شرك كنند. اين گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بىايمان مىدانند، حتى مىگويند كه پدر و مادر پيامبر خدا (صلىاللهعليهوآله) نيز بى ايمان از دنيا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!16 و حال آن كه به كرّات در منابع اصيل اسلامى وارد شده است كه هيچ يك از پدران و مادران معصومين (عليهالسلام) مشرك نبودند؛ چنان كه على (عليهالسلام) مىفرمايند: «سوگند به خدا! كه نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هشام و عبدمناف» هرگز بت را نپرستيدند؛ بلكه آنان به سوى «كعبه» نماز خواندند، و به آيين حضرت ابراهيم (عليهالسلام)، قبل از اسلام، عمل مىكردند.»17
درباره ايمان آن حضرت كتابهاى مستقلى نوشته شده و علماى بزرگ عامه و خاصه نيز اين موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نمودهاند و بدون اغراق صدها حديث و نظر مثبت در ايمان آن حضرت در منابع اسلامى ثبت و ضبط است؛ چنان كه علامه مجلسى (ره) بيش از يكصد و پانزده صفحه، و با بيان هشتاد و پنج حديث در اين مورد، اين مسأله مسلّم تاريخى را مورد امعان نظر قرار داده، و ديدگاهها و منابع بزرگ اهل سنت را نيز نقل نموده است .18همچنين صاحب الغدير در جلد هفتم و هشتم كتابش، صدها حديث را از منابع معتبر (شيعه و سنى)، همراه با اعترافات محققين و مورخين آنان نقل نموده، و در بيش يكصد و ده صفحه، به تحقيق اين مطالب پرداخته است و با آن آگاهى و اشراف محققانه خود، از شخصيت مظلوم تاريخ، ابوطالب، دفاع نموده است. 19
علما و انديشمندان و محققان اهل «سنت» نيز كم و بيش و به طور پراكنده، در كتابهاى خود به ايمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتيجه مثبت گرفتهاند. هر چند بعضىها نتوانستهاند بغض و دشمنى خود را نسبت به ولايت على (عليهالسلام) و پدر بزرگوارش ناديده بگيرند.
در اين ميان، به نظر مىرسد كه ابن ابى الحديد، بيش از ديگران به اين موضوع پرداخته و احاديث و قضاياى بسيار جالبى را نقل نموده، كه براى افراد حقجو سودمند است ؛ اگر چه او نيز جزء افراد «متوقف» و سرگردان مىباشد!20 گويا بيش از سه هزار شعر ابوطاب، در مدح رسول خدا و رسالتش، اين افراد متعصب و يا گروه مبغض را در مورد ايمان آن حضرت قانع نساخته است! و صدها حديث از رسول خدا و ائمه اطهار(عليهالسلام) در اين مورد كافى نبوده است! و فقط به يك حديث ضعيف 21 كه به اعتراف خود آنان، راوىاش «مغيره بن شعبه»، مردى فاسق و مبغض اهل بيت و به ويژه على (عليهالسلام) است، تمسك نمودند و ابوطالب را (نعوذبالله) اهل آتش مىدانند!
آيا منصفانه است كه كسى درباره ايمان ابوطالب شك و ترديد كند؟ و يا بالاتر از آن، او را مشرك معرفى نمايد؟ ابوطالب كسى است كه حضرت محمد (صلىاللهعليهوآله) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حيثيت و موقعيت اجتماعى و سياسى خود، در راه يارى او كوتاهى نكرد. ابن ابى الحديد، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداكارىهاى حضرت ابوطالب، مىگويد: «يك نفر از علماى شيعه درباره ايمان ابوطالب كتابى نوشت و نزد من آورد كه من بر آن تقريظ بنويسم. من به جاى تقريظ، اين اشعار را كه شماره آنها به هفت بيت مىرسد، در پشت كتابش نوشتم، كه مضمون بخشى از آنها چنين است: «اگر ابوطالب و فرزندش على (عليهالسلام) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمىكرد ؛ پدر در مكه از آن حمايت كرد و فرزند در يثرب (مدينه)، جانش را نثار كرد.»22
او در راه حفظ پيامبر (صلىاللهعليهوآله) لحظهاى از پا ننشست و سه سال در به درى و زندگى در كوهها و درهها را بر رياست و سيادت مكه ترجيح داد. او راضى بود تمام فرزندانش كشته شوند؛ ولى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصيه مىكنم؛ زيرا او امين قريش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است؛ آئينى آورد كه دلها بدان گرايش پيدا كرد. آيا با اين وصف، باز مىتوان درباره ايمان واعتقاد او ترديد كرد و اعمال او را، گواه و گوياى ايمانش ندانست؟ بايد دانست كه كردار نيك و پسنديده ابوطالب، نشأت يافته از ايمان سرشار و محكم و آهنين او مىباشد؛ و به حق بايد گفت كه ابوطالب شخصيت مظلوم تاريخ است؛ او نه تنها در زمان حياتش مورد ستم واقع شد، بلكه بعد از وفاتش نيز ستمهايى بر او روا داشتند؛ تا آن جا كه گروهى تصور كردهاند كه تعصب قومى، او را بر حمايت و يارى و فداكارى درباره پيامبر (صلىاللهعليهوآله) واداشته است و اگر رشته خويشاوندى ميان او و برادر زادهاش نبود، او هرگز تا اين حد از او دفاع نمىكرد، ولى اين داوران جاهل تاريخ، از دو مطلب غفلت ورزيدهاند:
1ـ درست است كه تعصب خويشاوندى گاهى انسان را تا لب پرتگاه مىكشاند، ولى رشته خويشاوندى سبب نمىشود كه انسان چهل و دو سال تمام از انسانى دفاع كند و پروانه وار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فاميل را قربانى تعصب خويش سازد. از اين افراد مىپرسيم: مگر ابولهب ارتباط نزديك نسبى با پيامبر (صلىاللهعليهوآله) نداشت؟ مگر ابولهب، عموى پيامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبى، برادر زاده خويش را يارى نكرد؟ نه تنها يارى نكرد، بلكه مانند مشركان ديگر و بدتر از آنان، درصدد آزار و شكنجه پيامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دين توحيدى اتخاذ كرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ايستاد، تا جايى كه كلمات عتابآميزى از سوى خدا درباره او و همسرش نازل شد.23
پس ايمان است كه به انسان، شجاعت، از خودگذشتگى، مقاومت و ايثارگرى مىبخشد و نقش عوامل ديگر بسيار ضعيف و كمرنگ است و در شرايط حساس هرگز نمىتواند، تأثيرگذارى داشته باشد.
2ـ آنان سخنان و اشعار و سرودههاى آن حضرت را از نظر دور داشته و داورى بىپايهاى كردهاند؛ در صورتى كه اشعار جاودانه او (بيش از سه هزار بيت) حاكى از آن است كه محرك او بر اين دفاع همان عقيده راسخ او نسبت به فضيلت و كمال و به تعبير روشنتر، نبوت و رسالت او بود. آيا مىتوان اشعار فراوان او را كه درباره عظمت برادرزاده و فضيلت و كمال و دعوت آسمانى او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سرودههاى وى، كاملا بر ايمان و اخلاصش گواهى مىدهد كه به قسمتى از آنها مىپردازيم: «اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمد (صلىاللهعليهوآله) بسان موسى و عيسى، پيامبر و بسان آنها راهنماست و هر فردى از پيامبران به امر پروردگار، منصب هدايت را به عهده مىگيرد. شما اوصاف او را در كتابهاى آسمانى با كمال درستى مىخوانيد، و اين گفتار صحيح است و رجم به غيب نيست...».24
شعر فوق و دهها شعر ديگر كه در ديوان 25وى و در لابه لاى تاريخ و نوشتههاى حديث و تفسير موجود است، گواهى است بر اين كه انگيزه او از دفاع پيامبر، همان عقيده خالص و اسلام واقعى او بوده، و هيچ محركى جز عقيده، و ايمان نداشته است.
براى اثبات ايمان اين مرد بزرگ اسلام، علاوه بر ايثار و فداكارىهاى او و اشعار و سرودههايش، كه در شأن و عظمت دعوت نبوى و ايمان به حقانيت رسول خدا و فضائل او... مىباشد، شواهد و ادلّه فراوان ديگرى نيز در منابع روايى شيعه و سنى وجود دارد، كه به جهت رعايت اختصار، به ذكر چند روايت بسنده مىكنيم:
1) ابن ابى الحديد معتزلى مىگويد: با اسناد بسيارى، برخى از عباس بن عبدالمطلب و بعضى از ابوبكر بن ابى قحافه، نقل كردهاند كه ابوطالب رحلت نكرد، مگر اين كه گفت: «لااله الا الله، محمد (صلىاللهعليهوآله) رسول الله».26 ابوبكر در سال هشتم هجرت، دست پدرش را كه نابينا بود، گرفت و به حضور رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) آورد، و پس از گذشتن بيست و سه سال از رسالت آن حضرت ايمان آورد.27 ابوبكر از ايمان وى خوشحال شد و گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرد، من به اسلام و ايمان عمويت «ابوطالب» بيش از اسلام پدرم خشنود گرديدم. ناگفته نماند كه اين فراز از سخنان خليفه اول، در كنار دهها حديث ديگر كه مبنى بر ايمان ابوطالب است، در منابع اهل سنت آمده است.
2) در تواريخ و سيرههاى «شيعه و سنى» آمده است كه پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) با خديجه و اميرالمؤمنين (عليهمالسلام) مشغول خواندن نماز مستحبى بودند 28، «ابوطالب» و فرزندش «جعفر» نماز آنان را تماشا مىكردند. در اين هنگام، ابوطالب به جعفر گفت: «صل جناح ابن عمك» ؛ برو در طرف راست پيامبر خدا نماز بگذار، و سپس به على (عليهالسلام) سفارش كرد: «اما انه لا يدعو الا الى خير فالزمه»؛ آگاه باش كه رسول خدا جز به راه نيك دعوت نمىكند. از او دست برندار. 29
3) على (عليهالسلام) مىفرمايد: «وقتى وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گريست. سپس دستور داد: برو او را غسل داده و كفنش كن. خداوند او را ببخشد و رحمت كند.»30 آن گاه آن حضرت خود تشريف آورده و در كنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «اى عموى بزرگوار! تو مرا در يتيمى كفالت نمودى، و در كودكى تربيت فرمودى، و در بزرگىام يارى دادى؛ خداوند به تو پاداش خوبى مرحمت فرمايد.»31
ابن ابى الحديد معتزلى پس از ذكر اين مطالب مىنويسد: رسول خدا فرمود: «اما والله لا استغفرن لك و لا شفعن فيك شفاعه يعجب لها الثقلان»؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مىنمايم، كه جن و انس از عظمت آن تعجب مىنمايند. 32
و در همين مورد جبرئيل به محضر پيامبر (صلىاللهعليهوآله) شرف ياب گرديد و خطاب كرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذيرفته است:
1ـ مادرت «آمنه» كه تو را به دنيا آورده است ؛
2ـ پدر گرامىات كه تو از صلب او متولد گرديدهاى ؛
3ـ مرد بزرگوارى چون «ابوطالب» كه تو را مورد حمايت خويش قرار داد؛
4ـ جد پدرى ات «عبدالمطلب» كه سرپرستىات را عهده دار شد؛
5ـ «حليمه بنت ابى ذويب» كه دايگى تو را بر عهده گرفت؛
6ـ دوست دوران جاهليت تو كه مردى سخى و پناهگاه محرومان بود.33
4ـ در روايتى از امام صادق (عليهالسلام) كه چشم بصيرت به حقايق ايمانى ابوطالب دارد (و به تعبير معروف «اهل البيت ادرى بما فى البيت)، آمده است: «مَثَل ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مكتوم مىداشتند و خدا به ايشان دو برابر پاداش عطا كرد.»34
5ـ از امام باقر(عليهالسلام) درباره ايمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ايمان ابوطالب در كفه ترازويى قرار گيرد و ايمان اين خلق در كفه ديگر نهاده شود، ايمان او برتر خواهد بود».35 و همين ايمان برتر بود كه ابوطالب را واداشت كه حمايتهاى بى دريغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحيدى دريغ نكند، وگرنه ارتباط نَسَبى و... نمىتوانست چنين انگيزه نيرومندى در ابوطالب ايجاد نمايد.
6ـ امام صادق (عليهالسلام) فرمود: هنگامى مادر اميرالمؤمنين، على (عليهالسلام)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نيز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده مىدهم كه بعد از سى سال ديگر تو همانند او را كه فقط پيامبر نخواهد بود، به دنيا مىآورى.
در حديث ديگرى آمده است: «تتعجبين من هذا اتك تحبلين و تلدين بوصيه و وزيره»؛ يعنى تو نيز «وصى» و «وزير» او را به دنيا مىآورى.36 از اين روايات استفاده مىشود كه حضرت ابوطالب پيش از تولد رسول خدا به رسالت وى ايمان داشته است و از فاصله زمانى او با وصيش باخبر بوده، و بدين گونه امامت فرزندش را نيز تأييد نموده است.
7ـ در روايتى از امام حسين (عليهالسلام) وارد شده كه پدرش على (عليهالسلام) نقل مىكند كه روزى او (امام على) در كنار خانهاش با جمعى نشسته بود. ناگاه مردى نادان سؤال كرد: يا اميرالمؤمنين! شما همچو مقام والايى داريد، در حالى كه پدرتان در آتش است! حضرت فرمود: ساكت شو؛ خدا دهانت را بشكند، اين چه سخنى است؟ سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، اگر پدرم در مورد همه گناهكاران روى زمين شفاعت كند، خداوند از او مىپذيرد. آيا پدر من در آتش است و حال آن كه سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختيار فرزندش نهاده شده است...؟37
تذكر و نتيجهگيرى
طرح ايمان ابوطالب ريشه سياسى دارد
بدون شك اگر يك دهم شواهد و دلائلى را كه مبنى بر ايمان و اسلام «ابوطالب» است، درباره فرد ديگرى دور از گود سياست، و كينه و بغض، بيان مىكرديم، تمام فرق اسلامى، اعم از سنى و شيعه، به اتفاق، اسلام و ايمان وى را تصديق مىكردند؛ ولى چرا با بودن دهها گواه محكم بر ايمان بزرگ مردى چون ابوطالب، تشكيك كرده و حتى حكم به كفر او دادهاند؟
پاسخ: هدف از طرح اين مسأله، جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص اميرالمؤمنين، چيز ديگرى نيست. گروهى متعصب مىخواهند با انكار ايمان ابوطالب، فضيلتى را درباره على (عليهالسلام) انكار كنند و اگر ابوطالب پدر على (عليهالسلام) نبود، هرگز اثبات ايمان او به يك دهم از شواهد و دلائلى كه درباره او وجود دارد، نياز نداشت.
هدف از طرح اين گونه شبهات، اين است كه عقايد مردم نسبت به حاميان شماره يك اسلام، سست شود و به آنها بدبين گردند و به تدريج نسبت به اصل هم ترديد نمايند. به عنوان مثال، اگر بنا باشد ايمان مردم به ابوطالب سست شود، از اين رهگذر گمراهى به وجود مىآيد و مردم نسبت به حامى اول اسلام بدبين مىشوند و اين به بالاتر هم سرايت مىكند.
به نظر مىرسد كه به احتمال قوى، ترديد در ايمان ابوطالب از همين قانون و اقدام برخلاف ناشى شده است و عدهاى را از شاهراه حقيقت منحرف كرده است و همين عده از روى اطمينان بىاساسى كه به زمام دار سياهكارى (چون معاويه) داشتند، وجود ارزندهاى چون ابوطالب را تكفير كردهاند. و بدون اين كه قدرى بيشتر فكر كنند، بهترين حامى پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) را از حليه ايمان محروم داشتهاند و بدين ترتيب خيانتى بزرگ مرتكب شدهاند.
سؤال ديگر اين كه علت كتمان ايمان ابوطالب از زعماى قريش و ساير دشمنان چه بود؟
ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره مىنويسد: «ابوطالب، بدين جهت ايمانش را در ميان دشمنان اسلام اظهار نكرد، تا آمادگى دفاعى بيشترى در يارى از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان مىداد، همانند ساير صحابه، نمىتوانست در برابر خيانتهاى قريش كارى از پيش ببرد...».38 البته اين گونه حركتها در مواردى كه انسان در اقليت باشد، يك قانون عقلايى است كه انسان بتواند در لباس خصم براى اهداف خويش، كارآيى بيشترى داشته باشد؛ چنان كه «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونيان و طاغوتهاى آن زمان به يارى حضرت موسى (عليهالسلام) شتافت و در برابر تصميم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از اين فكر ستمكارانه منصرف كرد ؛ او گفت: «أ تَقْتُلونَ رجلاً أن يَقُولَ رَبِّىَ اللّهُ وَ قَد جاءَكُم بِالْبَيِّناتِ مِن رَبِّكُم...».39 همچنين حضرت «شمعون»، وصى حضرت عيسى (عليهالسلام)، از همين طريق به يارى فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاكيه» را از شر ضلالت و گمراهى نجات داد، و خود را به لباس صحابه و ياران پادشاه آن سامان درآورد.40
شيوه ذكر شده در صورت لزوم و تناسب زمانى يك ضرورت عقلى و قرآنى و اجتماعى بوده و احاديث زيادى در اين باره در منبع روايى آمده است ؛ چنان كه رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله) فرمود: «اصحاب كهف، ايمان واقعى خود را مخفى نگهداشته، و خود را كافر معرفى مىكردند؛ از اين رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود، و همين طور عمويم «ابوطالب» در كنار قريش خود را با آنان هم كيش معرفى نمود و ايمان واقعىاش را پنهان داشت؛ خداوند به او نيز دو پاداش عطا خواهد كرد.»41
از مجموع مطالب ذكر شده، نتيجه مىگيريم كه اعمال شايسته و كردار والاى حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق ايمان اوست. او با تحمل سختىها و شدايد فراوان دست از حمايت و يارى رسول خدا برنداشت. همه امكانات و قواى خويش را در اين راه سرمايه گذارى كرد و در برابر فشارهاى روزافزون مشركان با مهارت ايستادگى نمود و با تدبير نيرومند خويش، راههاى مشكل و صعب العبور سياسى و اجتماعى را هموار كرد و با موقعيت خاص اجتماعى كه داشت، در راه حمايت برادرزاده خويش، از آن بهره جسته و هم چنان با ايمان ايستاد و زندگى كرد و با ايمان و شعار توحيد، چشم از دنيا فروبست. اما براى مصالح اسلام و مسلمانان و حمايت از آيين حيات بخش اسلام و شخص رسول خدا، ايمانش را از قريش و دشمنان اسلام مكتوم داشت.
عسكرى اسلامپور
________________________________________
1ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 4.
2ـ اصول كافى، ج 1، ص 452، ج 1و 3، روضةالمتقين، ج 12، ص 221، بحارانوار، ج 35، ص 77، ج 14.
3ـ از اين جهت او را «شيبة الحمد» ناميدند كه وقتى متولد شد، در سر او، مقدارى موى سفيد بود، و به او «شيبه»، كه به معنى پيرى است، گفتند و به خاطر ويژگىهاى نيك اخلاقى كه داشت، واژه «حمد» كه در اين جا به معنى ستودگى است، به آن افزودند.
4ـ محمدبن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، مطبعة الاستقامه، بى تا، ج 2، ص 32.
5ـ همان.
6ـ احمد بن اسحاق يعقوبى، تاريخ يعقوبى، مترجم: محمد ابراهيم آيتى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، ج 1، ص 368.
7ـ محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، قاهره، مطبعة نشر الثقافة اللاسلاميه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8ـ الغدير، ج 7، ص 376.
9ـ بحارالانوار، ج 35، ص 93.
10ـ احمدبن اسحاق يعقوبى، همان.
11ـ الغدير، ج 7، ص 359 و 360؛ تاريخ ابن جرير طبرى، ج 2، ص 67 ؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 64.
12ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 1، ص 29 و ج 14، ص 70.
13ـ الغدير، ج 7، ص 376 ـ 373؛ شرح من لا يحضره الفقيه، ج 222؛ تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 91.
14ـ طه/ 75.
15ـ اسرا/ 84.
16ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 14، ص 66 و 67 و در حديث مجعول از پيامبر (صلىاللهعليهوآله).
17ـ بحارالانوار، ج 35، ص 81 ، ح 22؛ الغدير، ج 7، ص 387.
18ـ بحارالانوار، ج 35، ص 183 ـ 68.
19ـ علامه امينى، الغدير، جلد 7، از ص 413 ـ 331 و جلد 8، ص31 ـ 1.
20ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 14، ص 70.
21ـ «و اما حديث الضحضاح من النار فانما يرويه الناس كلهم عن رجل واحد و هو «المغيرة بن شعبه» و بغضه لبنى هاشم و على الخصوص لعلى (عليهالسلام) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غير خاف»، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 70.
22ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 14، ص 84.
23ـ مسد / 5.
24ـ مجمع البيان، ج 7، ص 37؛ الحجة، ص 57 ـ 56 ؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 352 و 353؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 623.
25ـ ابوهفان عبدى، جامع ديوان ابوطالب كه 121 بيت از آن اشعار قصائد را آورده است. ابن هشام در سيره خود، ج 2، ص 286، 94 بيت و ابن كثير شامى در تاريخ خود، ج 3، ص 57ـ 52، 92 بيت از آن اشعار آورده است.
26ـ سيره صحيح پيامبر اسلام، ج 2، ص 211، از معتزلى ،شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27ـ ر.ك: الغدير، ج 7، ص 312.
28ـ نمازهاى واجب پس از هجرت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) تشريع شده است.
29ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 314 ؛ بحارالانوار، ج 35، ص 80 ، ح 20؛ الغدير، ج 7، ص 396.
30ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 14، ص 76 ؛ طبقات ابن سعد، به نقل از الغدير، ج 7، ص 372.
31ـ بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 16، ص 76.
33ـ همان، ج 14، ص 67؛ بحارالانوار، ج 35، ص 108، ح 35.
34ـ سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضى عاملى، ترجمه: حسين تاج آبادى، ج 2، ص 230، از كتاب امالى صدوق، ص 551.
35ـ همان، ص 217، از الدّرجات الرفيعه، ص 49.
36ـ بحارالانور، ج 35، ص 77، ح 14؛ اصول كافى، ج 1، ص 452، ح 1 و 3؛ روضةالمتقين، ج 12، ص 221.
37ـ بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 14، ص 81.
39ـ غافر/ 28.
40ـ ر.ك: س يس / 14 و تفسيرهايش به ويژه تفسير مجمع البيان.
41ـ ابن ابى الحديد، همان، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7 ؛ الغدير، ج 7، ص 380.