شعر «درد دل»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد *** زبان کوفه خیلی حرف‏ها را پشت بابا زد
میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و *** به دور از چشم‏هایت زخم سیلی بر رخ ما زد
خودم دیدم دلت پیش دل من بود بابا جان *** در آن هنگامه وقتی سینه‏ات را اسب‏ها پا زد
نمی‏دانی چه حالی می‏شوم یادم که می‏افتد *** زبان آتش اما با چه خشمی خیمه را تا زد
نمی‏دانی تو بابا! چندبار از فرط نوشیدن *** سکینه مشک‏های خالی خود را به لب‏ها زد
لب دریا کویر خشک و شرم آلوده ظلمت *** الهی بشکند دستش که بر لب‏های دریا زد!
پدر، این‏ها که هیچ آن جا دل من کنده شد از جا *** سرت را روی نیزه روبه‏روی چشم زن‏ها زد