متن ادبی «اینجا دارالسلام است»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

هر صبح، آفتاب نگاه ما از مطلع گنبد طلایی تو سر می‏زند و دست‏های‏مان چون گلدسته های سرکشیده بر افلاک، رو به آسمان بالا می‏رود. سبوی گلی دلمان، پر از عطر زلال یاد تو می‏شود و هزاران کبوتر مهربانی بر صحن وجودمان پر می‏کشد و این همه لطف که هر روز بر سر و روی ما می ‏بارد، به خاطر سلامی است که هنگام عبور از مقابل حرمت ما را به لحظه ای توقف وا می‏دارد؛ گویی اینجا دارالسلام است؛ سرای سلم و سلامت، بهشت روی زمین.

تو احوال ما را می‏پرسی
ما خوب می‏دانیم که این حضور روحانی کوتاه در مقابل حرمت که خیر و خوبی تمام روز ما را تضمین می‏کند، پاسخ کریمانه تو به ماست. مگر می‏شود دختر رسول اللّه صلی ‏الله علیه و ‏آله باشی و در سلام کردن پیش ‏قدم نشوی؟! این پیشگامی تو در پرس و جوی احوال ماست که دل ما را به فروتنی و ارادت در برابر تو تسلیم می‏کند؛ وگرنه کجا ما را این معرفت است که دست از عادت‏ های بی‏ مایه و خواسته های ناچیز زندگی‏مان برداریم و در این شتاب هولناک دنیا که ما را با خود به قهقرای ظلمت می‏ برد، برای لحظاتی تأمل کنیم و تو را ببینیم؟

شمع یگانه شهر ما...
برای دیدن تو، از جا برخاستن من کافی نیست. تا صدای تو نباشد، از جانب من اجابتی نخواهد بود. اگر عطر مستانه تو نباشد، کدام بهانه ما را از پیله های حقیر زندگی‏مان جدا خواهد کرد و به پروانگی و شیدایی خواهد کشاند؟
شمع یگانه شهر ما! هر روز، هزاران کوچک و ناچیز، به شوق سلام تو، پروانه می‏شوند و در هوای یاد تو پر می‏گشایند تا راه و رسم شیدایی را بیاموزند.

نزهت بادی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page